گندم نمیداند
تمرین ما جدی نیست!
گندم از راز سیزده
بیخبر است.
ما تمرین باغبانی میکنیم
او سبز میشود
تا بمیرد!
وقتی سهراب سپهری میگوید «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید» یا دیگرانی دربارهی ویژگیهای هنرمند حرف میزنند و تفاوت در نگاه و شیوهی دیدن را مشخصهاي اصلی برای آفرینش هنری برمیشمرند، یعنی همین.
همین که بتوانی به سبزهی عید که عمری کوتاه و چندروزه دارد، از دریچهای دیگر بنگری و چنین اثری خلق کنی. شاید کمتر کسی چنین مضمونی را دریابد و آن را تبدیل به شعر کند. یکی از دلایل این تفاوت نگاه میزان حساسیت شاعر به اتفاقات و توجه دقیق او به پدیدههای پیرامون است.
من که نمیتوانم
اما آفتاب میتواند
در امتداد حرکتم
سایهام را طوری نقاشی کند
که هیچ نقشی
بر نقش دیگر نیفتد.
نقاشی آفتاب
بر خاک
بر دیوار
بر آب
راه میرود، میدود، مینشیند
رنگ به رنگ می شود...
نقاشی آفتاب، زنده است!
میبینید که تصاویر و رویدادها (حتی اگر ساده و پیشپاافتاده به نظر برسند) از نگاه شاعر دور نمیمانند. ذهن او مانند یک شکارچی ماهر عمل میکند. آرام و بیصدا تور تخیل خود را پهن میکند و با خلاقیت و تیزبینی سوژه را به دام میاندازد.
البته ناگفته نماند که بعضی شاعران به هر شکار کوچکی راضی میشوند، اما شاعران بزرگ و برجسته تا صیدِ درخور و باارزشی را در تور خویش نبینند دست از طلب برنمیدارند.
در ابتداي جادهاي
رو به آفتاب
ايستادهام
گيج از تبسم خورشيد...
به رفتن ميانديشم
و به تو...
اگر بيايي!
ممکن است این تفاوت در شعرهای شاعر هم دیده شود. یعنی مجموعهی آثار او به لحاظ ارزش هنری و نوآوری و زبان و بیان یکدست نباشند. در نهایت شاعری میتواند به جایگاهی ممتاز و ارجمند برسد که خود را صیاد شکارهای بزرگ بداند و از صیدهای کوچک و نحیف چشمپوشی کند.
دو شعری که خوانديد از مجموعهی «ستارهها که بیفتند» سرودهی «ملیحه مهرپرور» است. این مجموعه، شامل 19 قطعه شعر سپید است و در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (88964115) با قيمت 2300 تومان منتشر شده است.