نفیسه مجیدی‌زاده: من فکر می‌کردم روی دیوار مهربانی فقط لباس پهن می‌شود! نمی‌دانستم در آن‌جا برای انسان‌های گرسنه، غذا هم هست. حواسم نبود دیوار مهربانی آن‌قدر بزرگ است که به پرندگان هم دانه می‌دهد.

اتفاقی گذرمان به خیابان دردشت افتاد؛ از کلاس زبان برمی‌گشتیم، گرسنه بودیم. در پیاده‌رو بوی فلافل‌های داغ پیچیده بود. چند دقیقه بعد داشتیم از روی دیس‌های کاهو و خیارشور برای خودمان فلافل درست می‌کردیم، در آن فلافل‌فروشی سلف‌سرویسی.

همان‌جا روی نیمکت‌های کوچک مغازه، رو به دیوار نشستیم و چشممان افتاد به دیوار مهربانی! روی آن نوشته بودند: «لازم نداری فیش بذار، لازم داری فیش بردار.» زیر این عبارت روی سفیدی تابلو، چندتا فیش کوچک چسبانده شده بود: یک عدد فلافل با نوشابه. یک عدد فلافل ساده و...

سیدعلیرضا امامی صاحب مغازه است. از او درباره‌ی این فیش‌هاي آسماني می‌پرسیم و می‌شنویم: «این فیش‌ها برای افراد گرسنه است. مشتریان ما هرروز حدود 10 فیش می‌خرند و این‌جا می‌گذارند؛ اما بیش‌تر از 10 نفر برای غذا می‌آیند.»

علیرضا امامی وقتي بوي غذا مي‌پيچد از دیدن آدم‌های گرسنه ناراحت می‌شود. البته روزهای اول او از پول خودش، روزی دو نوبت غذای رایگان به گرسنگان می‌داد؛ اما کم‌کم تعداد افراد متقاضی غذای رایگان زیاد شد و باتوجه به درآمد مغازه، ادامه‌ی این کار امکان‌پذیر نبود. اين ماجرا ادامه پيدا كرد تا این که مادرش به کمک او آمد و این ایده را داد.

از اردیبهشت‌ماه در مغازه‌ي عليرضا، دیوار مهربانی نصب شد و مشتریان مغازه، فیش‌هایی را می‌خرند و روی این دیوار نصب می‌کنند.

امامی می‌گوید: «خيرين علاوه بر فلافل، فيش هات‌داگ، پیتزا و ديگر غذاهاي موجود در مغازه را هم تهيه مي‌كنند و روي ديوار مهرباني مي‌چسبانند. این دیوار یکی دوتا مشتری ثابت دارد، اما بقیه رهگذرانی هستند که اتفاقی گذرشان به این مغازه می‌افتد.»

به پول‌های توی جیبم نگاه می‌کنم؛ به اندازه‌ی یک فلافل ساده می‌توانم فیش اضافه تهیه کنم. دوستم هم یک فیش هات‌داگ می‌گیرد و ما هم در اين كار خير، شریک می‌شویم؛ در سیرکردن یک انسان گرسنه در این شب‌های سرد.

 

  • لباسی برتن دیوارها

این دیوارها شاید قدیمی شده باشند، شاید دیگر این‌روزها کم‌تر کسی سراغشان برود و یا در بعضی از منطقه‌ها فقط چند میخ به دیوار باقی مانده باشد، اما دیوارهای مهربانی فرورریختنی نیستند.

فرقی نمی‌کند در ایران از چه زمانی و از کجا شروع شد. مهربانی زمان ندارد. حالا در بسیاری از کشورهای دنیا، مهربانی در فصل سرد خودش را به شکل‌های مختلف نشان می‌دهد؛ گاه شال‌گردن‌های رنگارنگی می‌شود بر ساقه‌ی درخت‌های خیابان تا نیازمندی آن را بردارد؛ گاه کلاهی می‌شود آویخته بر شاخه‌ها و گاه لباسی می‌شود برتن نرده‌ها و نیمکت‌ها، در انتظاردست‌های نیازمندی که آن‌ها را بردارند.

مهربانی فصل ندارد! نمی‌شود برایش زمان تعیین کرد. مهربانی فقط مختص انسان‌ها نیست. همه‌ی جاندارانی که در اطراف ما زندگی می‌کنند، همه‌ی درخت‌ها، طبیعت و... به مهربانی ما انسان‌ها نیازمند هستند و ما هم به مهربانی‌کردن!

روان‌شناسان معتقدند كه نبود مهربانی آسیب‌های شدید و غیرقابل ‌جبرانی در انسان به‌بار می‌آورد؛ مانند درك‌نكردن دیگران و ناتوانی در همدلی و همدردی با دیگران، صمیمی‌نبودن با دیگران، رفتارهای خشن و بی‌رحمانه با موجودات زنده و گاهی دشمنی و بدخواهی برای آن‌ها و...

 

عكس: آرشيو عكس دوچرخه

  • عادت به مهربانی

پرنده‌ها بیش‌تر از همه‌ی طبیعت زنده‌ی شهری، به مهربانی عادت کرده‌اند؛ اغلب شهروندان در باغچه‌ها، روی هره‌ی پنجره‌ها، بالکن‌ها و هرجایی که بشود، برای پرنده‌ها دانه و ته‌مانده‌ي غذایشان را می‌ریزند.

بعضی از این برنج‌ها آغشته به چربی هستند و بعضی از این دانه‌ها در فضای مناسبی برای پرندگان ریخته نمی‌شود. بنابراین بهتر است اگر خواستیم پرنده‌ای را سیر کنیم خرده‌های نان خشک، گندم و ارزن برایشان تهیه کنیم. برنج‌های ساده و خشک هم برای آن‌ها مناسب است.

البته پیداکردن فضای مناسب که دور از وزش باد و یا نزدیک درخت باشد با توجه به فضای آپارتمان‌های امروزی راحت نیست. اما بهتر است فضای مناسبی برای این کار پیدا کنیم و یادمان باشد آن‌ها باز هم به دنبال غذا می‌آیند، گنجشک‌ها، کبوترها، یاکریم‌ها و...  

از سوی دیگر در سرماي زمستان و برودت هوا که آب‌ها یخ می‌زند آن‌ها تشنه می‌مانند. بنابراین با قراردادن یک ظرف آب کوچک می‌توان به رفع تشنگی آن‌ها کمک کرد. هرکدام از ما می‌توانیم چند پرنده را سیر کنیم؛ مثل ترانه!

ترانه این‌روزها مهمان دارد! مهمان‌های او چند یاکریم هستند که پشت پنجره‌ی آشپزخانه در انتظار غذا می‌نشینند و ترانه مسؤلیت غذای آن‌ها را به عهده گرفته است. اولین‌بار هم خودش برای آن‌ها غذا ریخت. آن شب نتوانست برنج‌های سفید بشقابش را تا ته بخورد و آن‌ها را برد و لب دیوار پنجره گذاشت.

فردا که از مدرسه برگشت اثری از برنج‌ها نبود و این کار برایش جالب شد. او حالا گندم می‌خرد و بعضی وقت‌ها هم خرده‌نان‌ها و ته‌مانده‌ی برنج‌ها را برای پرنده‌ها می‌ریزد و گاه از پشت پنجره دانه برچیدن پرنده‌ها را تماشا می‌کند و لذت می‌برد.

او آن‌قدر با ذوق و شادی از پرنده‌هایش صحبت می‌کند که بعضی از دوستان هم‌کلاسی‌اش را هم با خود همراه کرده است و هرکدام از آن‌ها مسئول غذا و آب‌دادن به چند پرنده شده‌اند.