ممكن بود به يك گالري نقاشي برويم و ساعتها دربارهاش بحث كنيم. نشانههاي اين ديالوگ برقراركردن را ميتوانيد در تصاويري كه از مقابل دانشگاه در دوران انقلاب ثبت شده، ببينيد؛ جايي كه همهجور آدمي ميآمدند و اساسا حضور مييافتند تا با ديگران مباحثه كنند. اين بحث و گفتوگوها همهجا جريان داشت. فرضا ميان ما كه برخاسته از حسينيه ارشاد و مباحث دكتر شريعتي بوديم با افرادي كه ماركسيست بودند گفتوگو صورت ميگرفت.
شايد در دل اين گفتوگوها به سختي ميشد فردي را متقاعد كرد چون بهنظر ميرسيد هر كسي ميكوشد انديشه خود را به ديگري منتقل كند، ولي همين نفس مباحثه و تلاش براي ايجاد ديالوگ، جالبتوجه بود. يكي از شرايط گفتوگوكردن، همزباني است و آنچه اين روزها از دستش دادهايم همين موضوع است.
شما نميتواني با زباني بيگانه براي طرف مقابلت به گفتوگو بپردازي. به اين دليل ساده كه او چيزي از صحبتهاي شما را متوجه نميشود. در روزگاري كه تعاريف بههمريخته و ما با نوعي آشفتگي مفهومي سروكار داريم، گفتوگو كردن هم دشوار شده است. جامعهاي كه ديالوگ ندارد و به مونولوگ عادت كرده، بهسختي ميتواند امكان رشد و تعالي بيابد. بايد ياد بگيريم از اين تفكر قبيلهاي و محفلي فاصله بگيريم و به زبان مشترك برسيم.
جامعهاي كه نتواند گفتوگو كند خودش را با تنش و التهاب هممرز ميكند. تنش هم الزاما و صرفا سياسي نيست. همين كه شما نتواني با نسل جوانتر از خودت درباره يك سوژه فرهنگي كه ميتواند يك فيلم سينمايي يا تئاتر باشد گفتوگو كني يا درمورد سبك زندگي به مبادله فكري بپردازي، يعني شكستخوردهاي و شكست در گفتوگو نقطه آغاز منازعه يا دستكم بيتفاوتي و بيگانگي نسبت به پيرامون خويشتن است.
- نويسنده و كارگردان سينما