خانه فیروزه‌ای > یاسمن رضائیان: زمستان نورسیده از پنجره‌های خانه دست تکان می‌داد. دانه‌های برف تاب می‌خوردند و با بالا و پایین رفتن‌هایشان همراه خورشید می‌خندیدند.

یک لحظه ابرها خانه را تاریک می‌کردند و لحظه‌ای دیگر آفتاب باریکه‌های نورش را روی فرش می‌انداخت. به تاریک و روشنی فکر می‌کردم و در دلم بودن‌ها و نبودن‌ها را به یاد می‌آوردم.

لحظه‌ای که چیزی به دلم می‌افتد چگونه است؟ حضور عمیق احساسی که با من حرف می‌زند، حالتی مابین کشف و الهام است که در قلبم اتفاق می‌افتد.

گهگاه که چیزهایی کشف می‌کنم، خیال می‌کنم دست گذاشته‌ام روی پنهان‌بودنشان و آن‌ها را پیدا کرده‌ام. اما حقیقت این است از ابتدا هم پیدا بوده‌اند. راستش گاهی فکر می‌کنم اگر با چشمی که تمام نادیدنی‌ها را می‌بیند دنیا را ببینم، تا چه اندازه مبهوت و شگفت‌زده خواهم شد.

گاهی تمرین طور دیگر‌دیدن می‌کنم. یاد می‌گیرم چه‌طور هرماجرایی را از زاویه‌ای دیگر ببینم. در چهار سمت یک ماجرا قرار می‌گیرم و آن را از چهار بعد متفاوت تماشا می‌کنم. آن‌زمان است که اتفاق‌ها، چیز تازه‌ای یادم می‌دهند.

پشت چهارسوی هرماجرا بعد پنجمی هست. برای دیدنش لازم نیست جای‌ام را تغییر دهم، لازم نیست نگاهم را جهت بدهم، باید به قلبم رجوع کنم. پرده‌ی نامرئی را از بعد‌ نادیدنی بردارم تا بعد پنجم پیدا شود. این بعد، همان است که جهان را جای حیرت‌انگیزی کرده است.

زمستان نورسیده از پنجره‌های خانه دست تکان می‌داد. داشتم به تعبیر تازه‌‌‌ای از نور فکر می‌کردم. همیشه از خودم پرسیده‌ام تعبیرهای نور چیست؟ و هیچ‌کدام مرا به اندازه‌ی نسبت نور با تو به وجد نیاورده است.1

در این جمله ی کوتاه و ساده، حرف عظیمی‌ است که درک‌کردنش روزهای بسیاری، آفرینش را به خود مشغول کرده است.

داشتم به تعبیر تازه‌ای از نور فکر می‌کردم که یاد توحید افتادم. یگانگی منحصر‌به‌فردی که تمام نقطه‌ها را به هم وصل می‌کند. فکر کردم نور یگانه است و هر‌تعبیر دیگری جز تعبیر به تو، تنها ظاهر آن را تغییر می‌دهد. درست مثل رفت و آمد ابرها، این‌که گاهی مقابل آفتاب قرار می‌گیرند و گاهی کنار می‌روند و خانه روشن می‌شود.

ابرها تعبیرهای متفاوتی هستند که تنها در ظاهر آفتاب اثر می‌کنند و لحظه‌ای بعد به خواست طبیعت، ذات خورشید را نشان می‌دهند.

آسمان هرماجرایی از ابرهای زیادی پوشیده‌ شده است. ابرهایی که حقیقت را از زاویه‌ی خودشان تفسیر می‌کنند. هر‌کدام از این تفسیرها زیبا و دلنشین‌اند، اما ذات ماجرا را واضح و شفاف نشان نمی‌دهند.

برای دیدن حقیقت، برای دیدن بعد نادیده‌ی پنجم، باید از روشنایی قرار‌گرفته در پرده کمک خواست. نور، نشان می‌دهد ابعاد مختلف، برآمده از کدام نقطه‌ی آغازند. نور، توحید را، تو را به یادم می‌آورد.

امروز یگانگی خودش را دارد. امروز تعبیر زیبایی از توحید است که در عین یگانگی نشان‌دهنده‌ی یکتایی والاتری است که نقطه‌ی پیدایش آن است.

هرچیزی که وجود دارد، چه آن‌هایی که دیده می‌شوند و چه آن‌هایی که وجود دارند و دیده نمی‌شوند، همه از توحید حرف می‌زنند. با این وجود ولوله‌ی پرشوری در جهان برپاست که بی‌وقفه ادامه دارد.

دانه‌های برف انگار جشن گرفته‌اند. بالا و پایین می‌روند، راست و چپ می‌روند و سرخوشانه از این‌که وجود دارند می‌خندند. صدای خنده‌شان شنیده نمی‌شود، صدای زمزمه‌هایشان هم. اما می‌دانم می‌خندند و زمزمه می‌کنند. این کشف تازه، جزء آن کشف‌هایی است که به دلم افتاده است.

ایمان همان حسی است که به من می‌گوید «وجود دارد» اگر چه «نمی‌بینم». می‌دانم تمام دیدنی‌ها و نادیدنی‌های اطرافم زمزمه می‌کنند. صدایشان را با ایمان می‌شنوم. آن‌ها هم ایمان آورده‌اند به توحید. می‌دانند نقطه ی آغاز ماجرایشان کجاست. شاید توحید، نام دیگر ایمان باشد.

این‌روزها که باریکه‌های آفتاب در رفت و آمد به خانه‌اند بیش‌تر از قبل به توحید فکر می‌کنم.

 

1. اشاره به آیه‌ي 35 سوره‌ی نور:

اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرضِ (خدا نور آسمان‌ها و زمین است)

تصويرگري: الهه صابر