كنارش هفتهنامههايي كه به صورت تواُمان هنري، ورزشي و اجتماعي بودند و ماهنامههاي سينمايي كه تعدادشان زياد شده بود و ماهنامه فيلم را ازتنهايي در آورده بودند. سال 71 براي نوجوانها و جوانها روزنامهها خيلي خواندني و جذاب نبود. يادم نميآيد كسي در دبيرستان، روزنامهاي را به همراه آورده باشد، ولي هفتهنامهها بازارشان داغ بود.
در چنين شرايطي شايد طبيعي به نظر ميرسيد كه انتشار اولين روزنامه رنگي با وجود آن همه تفاوتي كه با روزنامههاي سنتي آن دوران داشت، خيلي توجهام را جلب نكرده باشد. سرزدن به دكه مطبوعاتي و نگاه كردن به تيتر نشريات برايم يك مراسم آييني بود كه هميشه قبل از رفتن به مدرسه انجامش ميدادم.
همشهري را هم چند روزي بود كه روي دكه ميديدم ولي براي خريدنش ترغيب نميشدم تا صبح روز 7 دي رسيد و آن تيتر و عكس ماجراي هولناك تصادف مينيبوس حامل بچه مدرسهايهايي كه پرپر شده بودند. آن موقع صفحه اول روزنامهها يا در قرق سياستمداران بود و يا موضوعات اقتصادي تيتر يك ميشدند.
به همين دليل تيتر يك شدن حادثهاي كه عمق فاجعهاش شهر را تكان داده بود، كاري بود كه مثلا ميشد از هفتهنامه حوادث (كه همان زمان منتشر ميشد) انتظار داشت نه يك روزنامه؛ خبري كه با گزارش و عكسهاي اختصاصي همشهري تبديل به تيتر يك شده بود توجه هر كسي را كه گذرش به دكههاي مطبوعاتي افتاده بود جلب ميكرد. صبح روز 7 دي 1371 وقتي به مدرسه آمدم همه از حادثه تلخ ولنجك حرف ميزدند و چندتايي هم مثل من روزنامه همشهري دستشان بود و آن را به رفقا و همكلاسيها نشان ميدادند.