نخستين كساني كه خودشان را به محل تصادف رساندند كاركنان همين باغ بودند. يكي از آنها جانعلي وار است. او كه آن زمان جواني 34ساله بود، حالا موهايش سفيد شده و مردي 58ساله است. چند روز پيش و در سالگرد اين حادثه همراه جانعلي به محل حادثه رفتيم؛ جايي كه مينيبوس مدرسه با ديوار برخورد كرد و آن فاجعه هولناك رخ داد. او درحاليكه نشان ميداد مينيبوس چطور به ديوار برخورد كرد و اين حادثه چگونه رخ داد، از بيرون كشيدن اجساد دختران دانشآموز تعريف كرد و گفت كه اين حادثه تلخترين خاطره زندگياش بوده و هنوز آن صحنهها جلوي چشمانش است.
- چطور شد كه مينيبوس با ديوار باغ تصادف كرد ؟
من آن زمان باغبان بودم. همينجا كار ميكردم. آن روز مشغول آبياري بودم كه صدايي آمد. ديدم كه نگهبانمان ميزند توي سرش. هنوز نميدانستم كه چه اتفاقي افتاده است. با هم دويديم توي خيابان. ديديم يك ميني بوس كه مسافرانش دختران دانشآموز هستند، كوبيده به ديوار باغ. با داد و فرياد از رانندهها كمك خواستيم و رفتم سراغ مينيبوس. چند نفر از بچهها از ماشين بيرون پرت شده بودند. هر كسي كه ماشين داشت آمد كمك. بچهها را يكي يكي از مينيبوس بيرون ميكشيديم و به بيمارستان ميبرديم. يكي از صحنههاي دردناكي كه ديدم اين بود كه بچهها هنوز خوراكيهايشان را هم نخورده بودند. يكي نون و پنير داشت و يكي ديگر نان و تخم مرغ.
خوراكيها همه افتاده بود توي مينيبوس. با خودم گفتم شايد دختربچهاي مجروح و نياز به كمك داشته باشد. وارد مينيبوس شدم. اجساد بچهها را بغل ميگرفتم و بيرون ميكشيدم. سراسر لباسهايم خوني شده بود. آن روز را هيچ وقت فراموش نميكنم.
- آيا بهخاطر داري كه دقيقا چه كساني را از ماشين خارج كردي؟
هرگز فراموش نميكنم. (آه بلندي ميكشد و با دست نقطهاي از ديوار را نشان ميدهد). همينجا بود. مينيبوس آنقدر محكم خورده بود به ديوار كه بخشي از ديوار خراب شده بود. سه، چهار دانشآموزي را كه من بيرون كشيدم، زنده بودند. آن روز، روز عجيبي بود. هر كسي ميرسيد كمك ميكرد و يكي را سوار ماشينش ميكرد و به بيمارستان ميرساند.
- دليل اين حادثه چه بود؟
چيزي كه ما شنيديم اين بود كه مينيبوس در پيچ تند خيابان ترمزش بريده بود. خيابان با حالا فرقي نميكرد و همينطور بود و مثل حالا شيب تندي داشت. در اين سالها تصادفهاي زيادي در اينجا اتفاق افتاده است. حتي يك مرتبه يك كاميون با همان ديوار برخورد كرد كه به خير گذشت.
ماجرا از اين قرار بود كه يك اتاق پشت ديوار قرار داشت كه پسر رئيس مؤسسه در آنجا ميخوابيد. بهطور اتفاقي آن شب رئيس پسرش را برده بود در اتاق ديگري كه همان شب كاميون با ديوار برخورد كرد و سرعتش آنقدر زياد بود كه ديوار را خراب كرد و وارد اتاق شد. از اين حادثهها در اين سالها زياد اتفاق افتاده و ماشينهاي زيادي با ديوار باغ برخورد كردهاند. اما حادثه مينيبوس دانشآموزان از همه تلختر بود. از بس در اين محل تصادف و ديوار خراب شده بود كه پشت ديوار را بتن كردند و چند سالي است كه خيابان را هم يكطرفه كردهاند تا ماشينها به سمت پايين حركت نكنند.
- وقتي به آن روز فكر ميكني ياد چه چيزي ميافتي؟
نميدانم چه بگويم. اما حادثه وحشتناكي بود. دختربچههاي معصوم جلوي چشمانمان جان دادند. آن روز همه خيلي ناراحت شدند. تا 2هفته نتوانستم بروم آن طرف باغ. هميشه صحنه جلوي چشمم بود. آن زمان عكس من و يكي از نگهبانان باغ را در صفحه اول روزنامه همشهري كه تازه منتشر ميشد، انداخته بودند. آن موقع جوان بودم. آن نگهبان بازنشسته شد و من هم پير شدهام ولي هر وقت به حادثه فكر ميكنم انگار تازه است.