محمدصادق خسروی‌علیا: اینجا در ایران خرید، فروش و حمل سلاح گرم به‌طور سختگیرانه‌ای ممنوع است اما تفنگ‌ها از کلت‌های کمری تا کلاش و حتی اسلحه‌های سنگین‌تر، هر وقت لازم باشد از غلاف خارج می‌شوند.

نشان به آن نشان كه هر چند روز يك‌بار صفحه حوادث روزنامه‌ها از حادثه يا جنايتي خبر مي‌دهند كه پاي سلاح گرم در ميان است؛در عروسي‌ها، در دعواهاي قبيله‌اي يا در سرقت‌هاي ريز و درشت! ‌براي كسي كه در يك باند قاچاق يا سرقت كار مي‌كند، داشتن يك اسلحه، طبيعي و لازم است، اما براي يك آدم معمولي چطور؟ دسترسي به سلاح در ايران، در تهران و بقيه كلانشهر‌ها چگونه است؟ اين گزارش دنبال جوابي براي اين سؤال رفت و زودتر از آنكه فكرش را بكنيد، جواب پيدا شد. اغلب تحقيق‌هايي كه تابه‌حال در رابطه با ميزان دسترسي به اسلحه گرم انجام شده، مربوط به شهرهاي مرزي‌است. اين بار اما فرض بر اين است كه يك آدم معمولي با كمترين‌ واسطه نه در استان‌هاي مرزي بلكه در غيرعادي‌ترين جايي كه به‌نظر مي‌رسد قرار است سلاح بخرد. سه روايت واقعي از اين جست و جو را بخوانيد:

  • روايت اول؛ شروع از شيراز

يك منطقه مسكوني در 50كيلومتري شمال غرب شهر شيراز. ‌ پيدا كردن اسم و شماره تلفن مجرمان سابقه داري كه خلافكاري‌هاي متعدد آنها را در ميان اهالي منطقه «پيشاني سفيد» كرده، كار دشواري نيست، درتماس تلفني با چند نفر‌، سه تير اول به سنگ خورد.مي گفت فروشنده‌ام و اگر كلت كمري ماگاروف و كلت طارق آكبند بخواهي مي‌توانم برايت بفرستم اما اگر اسلحه ديگري بخواهي بايد حضوري تشريف بياري. آنطور كه ايرج‌خان مي‌گفت با يك و نيم ميليون تومان ناقابل، ماگاروف و طارق آكبند ارسال مي‌شد به آدرسم! يك جايي وسط آن مكالمه تلفني خنده‌ام گرفت؛ احساس كردم ايرج‌خان دستم انداخته و يا اشتباهي شماره يك شيرين‌عقل را گرفته‌ام و او هم با تحويل اين پرت و پلاها حسابي دارد از خجالتم در مي‌آيد. گفتم كلت كمري به دردم نمي‌خورد و اسلحه بزرگ‌تر مي‌خواهم! پاسخ اين جمله ناشيانه، سؤال هوشمندانه‌اي بود؛« چه اسلحه‌اي؟» جواب من همان دو اسلحه‌اي است كه همه مي‌شناسندش؛ «مثلا كلاشينكف و ژ3» ‌. ‌ بلند بلند خنديد و جدي پرسيد:«دزدي!؟» به ته ته پته افتادم.« نه... براي امنيت مي‌خواهم، خارج از شهر ويلا دارم و...» ايرج خان گفت: « آهان. مي‌خواهي هم فشنگش را ارزان‌تر و راحت‌تر بخري و هم اسلحه ارزان‌تر پات بيفتد. ژ3فعلا ندارم. كلاشينكف از 400هزار تومان هست تا 7ميليون تومان!»
-مگه چه فرقي با هم دارند؟
- بستگي به كاركردشون داره، بعضي هاشون به جنگ رفتن و بعضي نه!
از كجا مطمئن باشم كه اگر كلت كمري بخواهم برايم مي‌فرستي؟»
- اعتماد نداري، بيا حضوري معامله كن!

باور اين موضوع بسيار سخت و دشوار است. واقعي بودن اين ماجرا در گرو رفتن سر يك قرار پرمخاطره بود. شما كه توقع نداريد براي خريد سلاح تا شيراز مي‌رفتم؟! اصلا فرض كه مي‌رفتم، با اسلحه‌اي كه مي‌خريدم چه مي‌كردم؟ اما ‌يكي در شيراز پيدا شد كه حاضر بود با ايرج‌خان قرار بگذارد؛ جايي در در فاصله ميان دو روستا، كنار جاده‌اي كه از دو طرف در محاصره كوه بود. دوست ما با ايرج خان قرار مي‌گذارد، تا سلاح‌ها را ببيند. گفته بود بايد سلاح‌ها را ببينيد تا خيال من را راحت كند و حاضر است پيش‌پرداخت هم بدهد. از اينجا به بعد روايت ‌دوست ما در شيراز است: «نه چهره‌اش را پوشانده بود و نه دلهره‌اي در دل داشت. چند سؤال پرسيد، وقتي مطمئن شد از طرف سفارش‌دهنده در تهران هستم، چند قدمي فاصله گرفت و از توي يك چاله، گوني سفيدي بيرون آورد. گوني را باز كرد و من با دو قبضه كلاشينكف روبه‌رو شدم.» دست زدن به يك كلاش براي دوست ما 150هزار تومان آب خورد و حالا ايرج خان ‌منتظر است تا سفارش خريد را نهايي كنم.نكنم هم برايش مهم نيست، يك سوم پول يكي از آن كلاش‌هاي ارزان قيمت را گرفته است.

  • روايت دوم؛ اصفهان

قرار نيست اين گزارش، آموزش شيوه خريد سلاح گرم باشد اما باور كنيد پيداكردن 2خلافكار و دلال سلاح در اصفهان هم كار دشواري نيست. نتيجه چند گفت‌وگو با دلال اسلحه در شيراز اين بود كه ديگر مثل يك آماتور بي‌تجربه حرف نمي‌زدم.عبارت‌ها، اصطلاحات و حتي لحن تازه‌اي كه ياد گرفته بودم، راه را آسان‌تر مي‌كرد.آنها هم كلت كمري طارق، ماگاروف و كلاشينكف را به‌صورت تحويل فوري داشتند! يكي از فروشندگان اسلحه گرم اصفهاني كه اصرار داشت در تلگرام مذاكره كنيم، مي‌گفت: «فشنگ همه نوع دارم. اسلحه هم همينطور. اما بايد به جز اونهايي كه گفتم تحويل فوري هست، از قبل سفارش بدي.»
- كدوم اسلحه‌ها رو نداري؟
- يوزي و كلت شاهكش ندارم. كمه تو بازار. فشنگش هم كميابه!
- قيمت چيه؟
- بستگي به اسلحه داره، كلت برتا را 200هزار تومن هم ميارم و برنوي كوتاه 30ميليوني هم دارم.
فروشنده اصفهاني كه خودش را «پاسبان» معرفي مي‌كند، به سختي ايرج خان نيست و خارج از موضوع هم حرف مي‌زند.
- بيشتري مشتري‌ها چطور آدم‌هايي هستن؟
- جوون‌تر‌ها بيشتر دنبال سلاح هستن.
-چرا؟
- چه مي‌دونم. خودشون مي‌گن به‌خاطر دفاع از خودشونه. ما كاري به اين كارها نداريم، پولمون رو مي‌شناسيم.
- كدوم اسلحه فروش بيشتري داره؟
-براي چي مي‌پرسي؟
- به‌خاطر فشنگ. اسلحه‌اي كه زياد فروش داره حتما فشنگش در بازار بيشتره.
- برتا بخر، هم جمع و جوره و هم فشنگش زياده.

سلاح‌ها را از كجا مي‌آورند؟ كسي چه مي‌داند؟ اين سؤال را از هر كدام‌شان مي‌پرسيدم، جواب نمي‌دادند. اما سرنخ اين جور كارها به مرز مي‌رسد، شايد جايي در كردستان، كرمانشاه يا زابل؛ مهم اين است كه واسطه‌ها آن را به شما مي‌رسانند.

  • روايت سوم؛ تهران

پشت هر چراغ قرمزي در پايتخت، عده‌اي فروشنده مشغول كاسبي هستند.يكي به ما گفته بود آنچه در شيراز و اصفهان دنبالش هستيد، در همين چهارراه‌ها هم پيدا مي‌شود،براي بررسي اين ادعا، راه دوري نرفتيم. در نزديك‌ترين چهارراه به دفتر تحريريه از تجربه‌هاي تلفني قبلي، اين بار حضوري استفاده كرديم.پاسور(ورق‌هاي بازي) كالاي ممنوعه‌اي است كه اين افراد وسط خيابان‌هاي شهر به آساني مي‌فروشند، اما همه ماجرا همين نيست. كافي است كمي با اين فروشندگان گرم بگيريد و هوشمندانه طوري حرف بزنيد كه طرف تصور كند اهلش هستيد. بلافاصله جواب مي‌گيريد. اگر سر صحبت را از سلاح باز كنيد، گفت‌وگوي‌تان از شوكر و افشانه‌هاي اشك‌آور شروع مي‌شود و به اسلحه گرم هم مي‌رسد!
سراغ يكي‌شان ‌كه اصراري براي فروش پاسورها ندارد و انگار بيشتر بعد از شناسايي ماشين‌ها سراغ‌شان مي‌رود. عادي جلو مي‌روم و مي‌پرسم:چند؟
- از كدوم مي‌خواي؟
- كدومش بهتره؟
- اين كيم‌ها از همش بهتره. دو تاش 75هزار تومان. اصله.
با لهجه با او حرف زدم كه بگويم شهرستاني‌ام. شماره تلفن همراه شهرستانم را مي‌دهم تا به من اطمينان كند.
- به جز ورق چي داري؟
- چي مي‌خواي؟
- يه چيزي كه تو اين شهر به درد بخوره. يه اسلحه خوب.
- شوكر و گاز اشك‌آور دارم.
- نه، اسلحه مي‌خوام.
- فروشنده نيستم اما مي‌تونم برات جور كنم.
- كلت مي‌خوام. داري؟
- من چيزي ندارم. حالا چي باشه؟ چه قيمتي؟
- هر چي ارزون‌تر بهتر.
- كلت برتا به دردت مي‌خوره؟ ارزونه.
-چند؟
- با 4تا فشنگ 500هزار تومان.
-كي به دستم مي‌رسه؟
- يك ساعت ديگه!بايد بدونم كارت چيه؟
- من نگهبان ساختمانم. توي همين كوچه.
-بريم ببينم.
-الان صاحب كارم هست، فرداشب ميام.

روز بعد رفاقتي ساده با كارگران ساختمان و ساختن داستاني ساده كمك مي‌كند تا قبول كنند اگر كسي همراهم آمد من را همكار خودشان معرفي كنند. پيداكردنش در چهار راه كار دشواري نيست. همراهم به ساختمان مي‌آيد. همان دور مي‌ايستد و با ورود من به ساختمان باور مي‌كند، كارگر آنجا هستم. مي‌گويد فردا مي‌تواند كلت را در نزديكي همين جا تحويلم دهم.100هزار تومانش را پيش مي‌خواهد. نه پولي براي خريد تفنگ دارم و راستش را بخواهيد نه جرأتش را.تفنگ را كه بياورد بايد چه كارش كنم؟ مي‌گويم برادرم هم قرار بوده از شهرستان يكي بخرد، اگر نخريده باشد، تلفن مي‌كنم. او حالا در همان چهار راه پاسور مي‌فروشد و شايد منتظر است تلفنش زنگ بخورد؛اگر مشتري كلت نخواهد، حتما چند گاز اشك‌آور و اسپري فلفل كه مي‌خواهد. اينجا تهران است و من 24ساعت پس از آغاز جست‌وجويم، با خريد يك تفنگ تنها چند قدم فاصله داشتم.