همیشه فکر میکردم اگر یک روز این سفر اتفاق بیفتد، بعد از آن داستانی بلند مینویسم که حال و هوایش در سفری دریایی میگذرد و خدا میداند چهقدر این کتاب میتوانست جالب باشد.
حالا شاید بتوانید تصور کنید چه حالی پیدا کردم وقتی در کتابی که دستم بود خواندم: «هوای شب خنک و مرطوب بود. صدای پای چکمههایشان در سکوت خیابانهای خلوت شهر طنین میانداخت. یورک با وقاری مثالزدنی گام برمیداشت و مارش هم با همان اقتداری که از یک کاپیتان انتظار میرود.
یورک یک کت گشاد،که بیشباهت به شنل نبود، بر تن داشت و کلاهی بزرگ روی سرش گذاشته بود که قسمت بیشتر صورتش را در سایه قرار میداد. هلال ماه جلوهای نقرهفام به همهچیز بخشیده بود. اسکله پر از کشتی بود...»
یک کتاب پر از بندر و کشتی و شبنشینی با دریا. راستش همانی بود که میخواستم بنویسم و حالا خواندنش بینهایت هیجانانگیز بود.
بگذارید بگویم چه اتفاقی ميافتد. به شعر علاقه دارید؟ به ماجرایی پرهیجان؟ به طغیان علیه سیاهیها هم؟ پس این کتاب همانی است که دنبالش میگردید. وارد یک شب زیبا و پرشور میشویم. کاپیتانها، همدیگر را ملاقات میکنند و از حرفهایشان میفهمیم با داستانی پر از شبهای باشکوه و امید برای پیروزی در رقابتهای دریایی روبهرو هستیم.
اما شاید این تمام چيزي نباشد كه از داستان میخواهید. عجله نکنید. همهچیز خوب و خوش پیش نمیرود. اجازه بدهید کاپیتان «جاشوا آنتوان یورک» کمی حواستان را به سمت خودش بكشد. به ویژگیهای ظریف او توجه کنید، مبادا چند صفحهی بعد غافلگیر شوید.
راستی، «لرد بایرون» را میشناسید؟ شاعر انگلیسی مشهور؟ او هم اینجاست. بایرون شاعر مورد علاقهی کاپیتان یورک است و هیچ عجیب نیست كه شعرهایش را از حفظ میخواند. اما چیزی که کاسهی صبر کاپیتان «مارش»، شریک یورک، را لبریز میکند، علاقهی او به بایرونخوانی در شبهاست. جاشوا شبها زیر نور ماه قدم میزند و بایرون میخواند و ناگهان غیبش میزند.
هر چند يورك شخصیت اصلی داستان است، شخصیتهای دیگر، از جمله مارش، در سايه قرار ندارند. کاپیتان ابنر مارش از آن کاربلدهای دریاست. از آنهایی که سالهاست با شرکت کشتیرانیاش مانند انساني زنده زندگی میکند و در تمام عمرش در تب یک رؤیا بوده و آن داشتن کشتی بزرگی است تا بتواند با آن در رقابتهای دریایی بر کسوف، بزرگترین و باشکوهترین کشتی رود میسیسیپی، پیروز شود و سر زبانها بیفتد.
رؤیای تبآلود، دو داستان موازي دارد. در حالي كه روزها و شبهايتان را روی عرشه میگذرانيد و شاهد اتفاقهايی هستيد كه برای کاپیتانها میافتد، از ماجراهايی سر درمیآوريد که در یک مزرعهی دورافتاده و بیروح رخ میدهند.
برای خواندن این کتاب 520 صفحهای زمان مناسبی در نظر بگیرید، چون دل کندن از جریان داستان سخت است و نمیتوانید مرتب آن را زمین بگذارید و دنبال کارهایتان بروید. اگر از جریان داستان خوشتان آمد، پیشنهاد می کنم کتاب را قبل از خواب بخوانید. در این صورت خواب کشتی و میسیسیپی را میبینید و مطمئناً از همصحبت شدن با یورک شگفتزده خواهید شد!
راستی چهطور یک کتاب میتواند دنیایی به این شگرفی را در خودش پنهان کند؟ رؤیای تبآلود کتابي در مورد جریان زندگی در بندرهای کرانهی میسیسیپی نیست، خودِ خود جریان زندگی آدمهایی است که در ساحل این رود زندگی میکنند و خودشان را در صفحههای کتاب پنهان کردهاند.
برای باخبر شدن از زندگی آنها کافی است کتاب را باز کنید؛ کتابی که در آن بوی شرجی دریا، بوی اسراری پنهانشده پشت تاریکی شب و صدای بوق ممتد و باشکوه رؤیای تبآلود را میشنوید.
نگاه کنید! کاپیتان یورک است که از روی عرشهی کشتی برای شما دست تکان میدهد!
- رؤیای تبآلود
نویسنده: جورج آر. آر. مارتین
مترجم: میلاد فشتمی
ناشر: انتشارات بهنام (66950653)
قیمت: 23هزار تومان