مهران احمدي كه كار خود را از تئاتر آغاز كرده، در دومين تجربه همكاري با نرگس آبيار پس از «شيار143»، نقشي محوري در نفس ايفا كرده است؛ فيلمي كه بخشي از تاريخ معاصر ايران را از نگاه يك دختربچه شيرينزبان و شيطان به تصوير ميكشد. با اين بازيگر خراساني درباره نفس گفتوگو كردهايم.
- اولويت شما براي پذيرفتن نقش پدر در فيلم خانم آبيار چه بود؟
من براي حضور در يك پروژه بايد ببينم آيا مهران احمدي در نقشي كه به او پيشنهاد ميدهند كاربرد دارد يا نه؟ وقتي نخستينبار متن را ميخواني، خود داستان برايت مهم است، بعد نقش و بعد ارتباطهايي كه با ديگران دارد. بعد از ساخته شدن فيلم هم به چيزهاي ديگر ميرسي و مهمترين نكتهاي كه شايد ناگفته مانده باشد از نظر من، هويتشناسي است؛ هويت گمشده كه در ايرانِ ما يا همه دنيا كمكم دارد رنگ ميبازد.
- بهنظر ميرسد شما از اين آدمهاي خاطرهباز باشيد!
من گاهي آلبوم را ميآورم و دخترم و همسرم را مينشانم و ميگويم بياييد عكس نگاه كنيم. با اينكه همه عكسها را بارها ديدهايم، آنها براي ديدن دوباره مشتاقتر از من هستند. عكسها الان دارند چيزهايي براي ما روايت ميكنند كه ما را آرام ميكند؛ همهاش هم برميگردد به بحران هويت. من نبايد فراموش كنم مهران احمدي براي تأمين هزينه دانشگاه در يك چلوكبابي گارسن بود. من زحمت كشيدم براي رسيدن به هويت امروز و اين هويت گذشتهاي دارد كه در واقع پايه و اساس آن است.
- شما در هردو فيلم خانم آبيار بازي كردهايد و ميتوانيد تفاوتها و شباهتهاي آنها را بگوييد.
ما بازيگران ريشه تئاتري خودمان را هرگز نميتوانيم رها كنيم و يك تفاوت شيار و نفس از همينجا ميآيد. ساختار نفس كاملا برشتي است، برعكس شيار كه تراژيك اشكانگيز است و تماشاگر را در انتها بيشتر احساساتي ميكند. در شيار خودت را سبك ميكني و بيرون ميآيي و در نفس سنگين ميشوي و سردرد ميگيري؛ البته از اين سردردهاي خوب!
- در نزديكان و اطرافيانتان كسي شبيه پدر بهار داشتيد؟
اين آدم از جهاتي شبيه كسي است كه من در ذهن دارم اما باز شخصيت پدر در تعامل با خانم آبيار شكل گرفت. من آوردههايي دارم هميشه با خودم. بله. آدمي را ميشناسم فقط از جنبه مهرباني با بچهها كه براي ايفاي اين نقش از آن الگو گرفتم. من يك دايي بسيار شريف و دوستداشتني دارم كه دكتري زبانشناسي دارد و هر وقت ميآمد خانه ما در نيشابور، ما را ميبرد پارك. پيراهن او را ميگرفتيم، دنبالش راه ميافتاديم و قطاربازي ميكرديم. اين آدم همچنان همان است كه بود و با باران دختر من هم با همان مهرباني برخورد ميكند. موهايش هنوز شبيه شخصيت پدر در فيلم است و البته خانم آبيار هم پدر بزرگوارشان را درنظر داشتند و آن تصوير را ميخواستند؛ ضمن اينكه شيوه آرايش مو و گريم شبيه پدر بزرگوار ايشان بود. اين شخصيت اينگونه شكل گرفت؛ از تركيب چيزي كه من در ذهن داشتم و آنچه خانم آبيار ميخواست.
- پايان خوش ناخوش
پاياني كه نفس در جشنواره داشت، بيشتر تو را به يك تعمق و تفكر رهنمون ميكند اما در صحنهاي كه بعد براي نمايش عمومي اضافه شد، شما پدر را ميبينيد كه نشسته پاي تلويزيون و آن نقاشي بهار از تلويزيون پخش ميشود. انگار ما دوباره دختر را ميبينيم و احساس ميكنيم او حضور دارد. پدر هم كه نگاه آخرش به حياط است، يعني خيالش راحت است كه بچه اينجاست؛ در همان حياطي كه آنها بازي ميكردند و خيال تماشاگر را هم تا حدودي راحت ميكند.