او 8سال بود كه در سازمان آتشنشاني استخدام شده بود و به گفته خانوادهاش عاشق خدمت به مردم بود. برادر، پسرعمو و باجناق اين آتشنشان جوان ديروز در ايستگاه يكم آتشنشاني پايتخت حاضر شده بودند تا ببينند آيا اثري از محسن پيدا شده يا نه. مدام گريه ميكردند و سينه ميزدند، چون باورشان نميشد كه ديگر محسن به خانه برنميگردد. باجناق اين آتشنشان فداكار كه خودش هم در صحنه حادثه پلاسكو حضور داشت، به همشهري ميگويد:
من در نزديكي ساختمان پلاسكو مغازه دارم و صبح پنجشنبه متوجه آتشسوزي شدم. فورا خودم را به آنجا رساندم و محسن را ديدم كه براي مهار حريق وارد ساختمان شد. او 2كپسول همراهش بود كه بعد از خاليشدن كپسولها دوباره بيرون آمد. از او خواهش كردم كه از ساختمان فاصله بگيرد. چون من از كسبههاي محل شنيده بودم كه ساختمان پلاسكو قديمي است و هر لحظه ممكن است طبقات بالايياش فرو بريزد. اما محسن گوشش به اين حرفها بدهكار نبود و درآن لحظه فقط به فكر نجات افراد گرفتار در آنجا بود. ميگفت آتش هرلحظه در حال گسترش است و بايد به ساختمان برود تا افراد محبوس شده را نجات دهد.
درحاليكه همچنان مقابل ساختمان ايستاده بودم، تعدادي از كسبه آنجا را ميديدم كه مات و مبهوت وارد ساختمان شدند چون ميگفتند اموالشان را در مغازه جا گذاشتهاند. اصلا حالت عادي نداشتند و انگار با ديدن شعلههاي آتش شوكه شده بودند. پشت سر آنها محسن وارد ساختمان شد و آنها را نجات داد. وقتي چندين نفر را به بيرون از ساختمان انتقال داد، دوباره كپسولش را پر كرد و به ساختمان بازگشت اما دقايقي بعد يكباره ساختمان فروريخت كه همه ما واقعا شوكه شديم. نميتوانيد تصور كنيد كه چه صحنه وحشتناكي بود. وي با بغض ادامه ميدهد: محسن دختري 4ساله دارد كه بهشدت وابسته به پدرش است. هنوز بعد از 3روز همچنان چشمانتظار پدر است و ما واقعا نميدانيم چطور بايد عمق اين فاجعه را براي اين كودك توضيح دهيم.
وي ميگويد: محسن عاشق شغلش بود و ميگفت از خدمتكردن به مردم لذت ميبرد. ميگفت عاشق مردم است و حتي زماني كه با هم بوديم چه در سفر چه تفريح، باز هم از كمك به ديگران دريغ نميكرد. مدام از خاطراتش براي ما ميگفت، اينكه براي نجات افراد گرفتار خودش را به دل آتش ميزد تا جان كسي به خطر نيفتد. رفتنش دل همه ما را آتش زد.