اصلا وفات استاد آيتالله سيدابراهيم خسروشاهي هم درس زندگي بود. اينكه با وجود رسانههاي امروز كه كوچكترين اخبار را مخابره ميكنند چطور ميتوان با همه قدرت علمي و محبوبيت بين بزرگان در گوشهاي و به دور از هر حاشيهاي فقط هدف را دنبال كرد؛ هدفي كه آيتالله تا شب آخر زندگي هم به آن پايبند بود. تربيت طلاب و پژوهش علوماسلامي؛ و هر چيزي براي اين هدف مانع ميشد كنار ميگذاشت تا راه را ادامه دهد. شايد سالديگر اين موقع، تقويم روزهاي ابتدايي بهمن ماه را بهخاطر نياورد. اما حتما نام ايشان براي طلاب مدرسه مروي تاريخساز ميشود. براي جواناني كه شنبه و سهشنبههاي هر هفته در خانهاش جمع ميشدند تا با روايتي ساده و بياني خوش از درس فلسفه استاد استفاده كنند. جاي خالي دستخط استاد در حاشيه تازهترين كتابهاي منتشر شده حس ميشود. اين دلتنگي شايد تنها با صداي «سيدالعلماي» امامراحل كه هرهفته چهل حديث را درس ميداد و شاگردان ضبط ميكردند، فقط كمي آرام بگيرد. امروز بعد از يك هفته از رفتن ايشان شايد با مروري بر زندگي و احوالاتش حقي را ادا كنيم.
- دوران سخت كودكي
سال 1303در خانوادهاي متدين در كرمانشاه متولد ميشود. كنار پدري كه به قول خودش براي اينكه از فتن و فساد زمانه در امان بمانند، تصميم هجرت به شهر قم را ميگيرد. درحاليكه كودكي بيش نبود خانه و كاشانهاش شهر قم ميشود اما اين سكونت زياد طول نميكشد. وقتي در سن 8سالگي يتيم ميشود دوباره همراه مادر و خانوادهاش به كرمانشاه بازميگردد. خاطره دوران كودكي و نوجواني به فقر و تنگدستي ختم ميشود. طوري كه آيتالله بيان ميكند:«زندگي سختي داشتيم، عموي بنده از تهران شايد ماهي 60ريال براي بودجه زندگي ما ميفرستاد و خانواده سه نفره ما با آن روزگار ميگذراند. در آن دوره بهخاطر ندارم كه سخني از تغذيه سالم شنيده باشم بر عكس، به بعضي از بيماريها مبتلا شدم كه تا 15سالگي گريبانگيرم بودند».
- جوان بازارياي كه طلبه ميشود
سال 1320زماني كه جنگ جهاني اول در بوق و كرنا بود، سيدابراهيم جوان، سربازي بود كه در بازار هم كارهاي دفترداري انجام ميداد. اما اين كسبوكار تا زماني بود كه هنوز با حاج شيخ عباس تهراني آشنا نشده بود. او كه چندسالي بود دوباره به قم هجرت كرده بود اتفاقي پاي سخنان حاج شيخ عباس تهراني مينشيند و بعد از مدتي كسب و كار را رها ميكند و سراغ طلبگي ميرود. خواندن ماجراي طلبه شدن آيتالله از زبان خودش كه در كتاب «ناگفتههاي عرفان» منتشر شده خواندنياست؛ «خاطرم نيست چه جرياني باعث شد كه با محضر شريف آن بزرگوار(حاج شيخ عباس تهراني) كه در مسجدي نزديك مسجد جامع قم اقامه جماعت ميخواندند، ارتباط يافتم. جذابيت ايشان مخصوصا در برخورد با جوانان بسيار جالب بود طوريكه ايجاب ميكرد ما از بازار و قسمت بالاي شهر براي اداي نماز مغرب و عشاء و شركت در جماعت ايشان به طرف مسجد جامع كه در قسمت پايين شهر قرار داشت كشيده شويم. ما گروه كوچكي از جوانان بازاري بوديم كه هيچكدام طلبه نبوديم. اين گروه كوچك از محضر مرحوم آيتالله تهراني درخواست درس كرديم و ايشان با همان حسن استقبالي كه داشت از كتاب جامع المقدمات و ابتداي آن شرح امثله براي ما درس ميفرمود و شب بعد، از ما پس ميگرفت كه ميبايست حفظ ميكرديم. با اين كلاس، طولي نكشيد كه ما گروه چهار نفره كارمان را ترك كرديم و وارد سلك طلبگي شديم. در همان اوقات بود كه عصرهاي جمعه و روزهايماه شريف رمضان، مرحوم امام راحل(ره) با گفتاري بسيار گرم و محرك، وعظ و ارشادي در مدرسه فيضيه داشتند. از گفتار امام گاهي آنقدر منقلب ميشدم كه دلم نميآمد از ايشان مفارقت كنم(جدا شوم). پس از نماز كه ايشان عازم منزلشان در تكيه ملامحمود آن وقت قم ميشدند بهدليل اينكه وضع و سن من هم اجازه همراهي نميداد، پشت سر ايشان با فاصله حركت ميكردم و از نگاه به پشت سرشان خشنود بودم». اين دلبستگي تا آخرين لحظه عمر ايشان هم مشهود بود چنانكه متون كتاب امام خميني(ره) و شرح چهل حديث امام يكي از منابع اصلي درسهاي آيتالله ميشود.
- پاي درس علامه طباطبايي
از شاگردان خاص علامه طباطبايي بود. آنقدر كه علامه محفل خصوصي براي تربيت شاگردان بهخصوص داشت كه تنها 5شاگرد ازجمله آيتالله جوادي آملي و شيخ يحيي انصاري هم در آن حضور داشتند. هرچند سيد ابراهيم چندسال بعد از معمم شدن با علامه آشنا ميشود اما بعد از آن ديگر استاد خود را هيچگاه رها نميكند و همچنين استاد نيز قدر شاگردي مثل او را ميداند. آيتالله در خاطرات خود ميگويند:«يك روز به اتفاق چند نفر خدمت علامه رسيديم و تقاضا كرديم كه براي ما درس تفسيري بفرمايند. بالاخره ايشان پذيرفتند و روزها در باغقلعه كه پشت منزل امام راحل بود ميرفتيم و زير درختها از محضرشان بهره ميبرديم. پس از مدتي، چون ما به واسطه سخنان برخي از بزرگان سابقه ذهني داشتيم كه دروس طلبگي به تنهايي نتيجهبخش نيست، از ايشان خواستيم كه در مسائل تهذيب نفس و انسانسازي جلساتي را تشكيل دهند و خوشبختانه پذيرفتند و با اينكه آن زمان وسيله نقليه وجود نداشت و راهها هم نسبتا دور بود، روزهاي جمعه يا شبهاي جمعه به منازل ما تشريف ميآوردند و مطالبي را بيان ميفرمودند».
- دختري از تبار شيخعباس
فرقي نميكند از دور و نزديك هركسي آيتالله خسروشاهي را بشناسد، ميداند كه طبق گفته خود آيتالله هم شخصيت و زندگي حاجآقا برگرفته از حاجشيخ عباس تهراني است. آيتالله بعد از اينكه با كلام حاجشيخ عباس تهراني به حوزه كشيده ميشود، درس تفسير احاديث و روايات را هم از ايشان فراميگيرد. به مرور آيتالله خسروشاهي آنقدر درنظر استادش به چشم ميآيد كه دخترش را با مهريه هزار تومان به عقد او درميآورد. زمان ازدواج، آيتالله خسروشاهي 27ساله بود و وضع مالي خوبي هم نداشت. آيتالله در كتاب خلوتنشين اشاره ميكند:«تحمل خانمام در مقابل سختيهاي زندگي آن روزِ طلبگي بسيار بود، من اكثر اوقات با دوستان طلبه، در خدمت علامه يا به درس و بحث ديگري مشغول بودم. غذا فراهم كردن و لباس شستن كلي از ايشان وقت ميگرفت، اما رگ انتسابش به پدري مانند آيتالله شيخ عباس تهراني تحملاتي را برايش بهوجود ميآورد. به كرمانشاه كه رفتيم منزل ما مركز رفتوآمد علما و طلاب و افراد انقلابي شد و بعضيها مثل آقاي حيدري چيذري در منزل ما مخفي شده بودند. ما دو اتاق بيشتر نداشتيم. با اين همه مهمان داري و دردسر و با اينكه دخترِ آقا هم بود ولي آبروداري ميكرد و اعتراضي نميكرد. در نجف هم كه بوديم، منزلهايي كه اجاره ميكرديم مشكل داشت. از لحاظ آب، تنگي جا و...».
- مبارزه در سخنرانيها
سروصداي مردم انقلابي كمكم بلند شده بود كه آيتالله خسروشاهي همراه همسرشان به نجف براي ادامه تحصيل سفر ميكنند. اما اين سفر با فوت حاج شيخ عباس تهراني به پايان ميرسد. مردم كرمانشاه به امام(ره) نامه مينويسند كه آيتالله به زادگاه خود بازگردد. سال 1344آيتالله به كرمانشاه ميرود و مبارزات انقلابي خود را با سخنراني ضدحكومتي در منبرهاي گوناگون آغاز ميكند. اين سخنراني و فعاليتهاي انقلابي آنقدر ادامه داشت كه ساواك حساس ميشود و او را فراميخواند. او كه اتاق شكنجه را تجربه كرده بود، در تعقيب و گريز ساواك مجبور ميشود به مشهد سفر كند. بعد از مدتي در سالهاي نزديك به انقلاب مبارزات خود را در تهران ادامه ميدهد؛ هرچند ساواك بهدليل بيمارياي كه آيتالله داشت تصور ميكرد رهنمودهايش سروصدايي ندارد. آيتالله همان زمان كه نيت خالص، هدف همه فعاليتهايش بود، اما هيچوقت حاضر نشد در منصب قدرت بنشيند. به قول خودش فقط در جايي كه احساس ميكردند بايد باشد، فعاليت داشت آن هم جايي غير از مدرسه مروي و تدريس طلاب نبود. درصورتي كه اين عالم بزرگوار درجهاي از علم را داشت كه آيتالله ممدوحي درباره ايشان ميگويد: «ايشان داراي يك قدرت علمي است كه ميتواند در تمام علوم اسلامي بهكار بگيرد و به خوبي از عهده برآيد اعم از تفسير و كلام و تاريخ و فقه و اصول و درايه و روايه. ايشان در همه اينها سلطه دارد؛ يعني داراي يك قدرت و يك مقام علمي است كه اين مقام علمي چنان است كه همه اين امور در دستش برقرار است».
- يك كلاس و هزار نكته
آيتالله بعد از مهاجرت به تهران امام جماعت مسجدالمهدي(عج) ميشود و 40سال در همان مسجد ميماند. در كنار آن تدريس در مدارس علميه مختلف بهويژه مدرسه شهيد مطهري و مروي را آغاز ميكند و تا سالهايي كه بيماري خانهنشينش نميكند، اين كار را ادامه ميدهد. بعد از آن هم هرچند دكتر بهدليل بيماري قلبي، سخنراني و تدريس را منع ميكند، اما استاد تا آخرين روزهاي عمر، هر هفته براي طلاب روزهاي شنبه و سهشنبه كلاس فلسفه را برقرار ميكرد. پنجشنبهها هم نوبت جلسه عمومي اخلاق بود كه در آن روضه و ختم صلوات هم خوانده ميشد تا استاد خيالي آسوده داشته باشد. در همه سالهاي تدريس استاد شيوهاي براي آموزش داشت كه شاگردانش به خوبي آن را ميدانند؛ اينكه هيچگاه اعتقادي به كتابهاي سطح بالا نداشت، مهم اين بود كه كتاب مفيد باشد. حجتالاسلام شيخ محمدباقر كريميان از شاگردان استاد در اينباره ميگويد:«در آموزش بر كتابهاي توحيدي تأكيد داشتند. براي دليل هم بيان ميكردند نخستين مسئلهاي كه در رسالههاي توضيح المسائل گفته شده اين است كه اصول عقايد انسان نميتواند تقليدي باشد. كلاس را با روايتي ساده شروع ميكرد و تأكيدش بر سادهتر كردن هر مطلب علمي بود. عمده دقت نظر در فهم معارف بود، نه اينكه يك كتابخانه بزرگ داشته باشيم اما عبارات كتابهاي اصلي را در اين كتابخانه نفهميم».
- حاشيهنويسي بر كتابها
علاقه آيتالله به حاشيهنويسي بر كتابها، او را بيشتر شبيه علامه شعراني ميكرد. علامه يكي از معروفترين حاشيهنويسان كتابهاي گوناگون بود. آيتالله هم از آنجا كه بسيار دقيق مطالعه ميكرد حاشيههايي در نقد و نظر هر ورق از كتاب مينوشت؛ حاشيههاي بسيار عميق و دقيقي كه در بسياري از كتابهايي كه مطالعه كرد نوشته شده و اكنون برخي از آنها در كتابخانهاش موجود است. در كتاب خلوتنشين به نقل از حجتالاسلام شيخ محمدباقر كريميان آمده است:«بعضي از علما اگر كتاب تاريخي مينوشتند، ميفرستادند خدمت ايشان براي تصحيح. دقتهاي تاريخي ايشان فوق العاده بود بهخصوص تاريخ اهلبيت. يكي از خصوصيات آيتالله اين بود كه جديدترين كتابهاي اسلامي را - كه من نميدانم چه جوري بهدست ميآوردند - با دقت ميخواندند و كنار كتاب يا در برگهاي منظم متصل به كتاب يادداشت مينوشتند. بعدش هم اگر نقدي داشتند بلافاصله به نويسنده پيغام يا مطلبي ميدادند؛ حاشيههاي بسيار خوشخط و بسيار دقيق و بسيار عالمانه. بسياري از اين يادداشتها بهدليل اينكه چاپ نشدهاند و كتابخانه و جاي ايشان هم جاي مناسبي نبوده از بين رفتهاند». همچنين آيتالله ممدوحي درباره حاشيه نويسي استاد گفتهاند:«اگر كسي اين مطالب را جمع كرده و چاپ كند كاري مفيد براي جامعه علم كرده است».
- آیتالله نصرالله شاهآبادی
آیتالله آسید ابراهیم خسروشاهی از رفقای ما بوده و هست. ایشان مرد با تقوا و مؤمن و اهل فضل، اهل ذکر و اهل ورد است؛ از نظر تقوا و ایمان خیلی بالاست؛ خیلی با محبت است.
- آیتالله ممدوحی
من با ایشان در قم آشنا شدم. ایشان از افتخارات بزرگ علم در حوزه علمیه و از مهم ترین شاگردان مرحوم حضرت امام و علامه طباطبایی و آیت الله بروجردی بودند. ایشان حائز مقام رتبتین از علم فقه و فلسفه است و در هر دو علم هم از استادان سرآمد هستند و به راستی که الان نظیری ندارند. در تدریس هم خیلی خوشبیان و خوشتقریر هستند و اتفاقا صاحب نظر و صاحب نقل و انتخاب در علوم هستند به اضافه اینکه حسن سلیقه در انتخاب کتاب داشتند و خیلی هم پر مطالعه. شاید لحظهای فراغت نداشت الا اینکه مشغول مطالعهای بود. از مجموع زندگی ایشان انصافا میتوانیم این نکته را بگوییم که ایشان یک انسان صددرصد موفقی بود.
- حجتالاسلام محسن حبیبی
تقریبا از سال45 به بعد با ایشان آشنا شدم. در این مدت آنچه دیدم برخوردشان در خانه بسیار رئوفانه و بزرگوارانه بوده. طوری که همه فرزندان به ایشان غیر از پدر و پدربزرگ بودن، عشق و علاقه مخصوصی داشتند؛ حالت ارادت کامل به شأن ایشان و تأثر از اینکه چرا نمیتوانند بیشتر از ایشان استفاده ببرند. در این مدت که ایشان پدر خانم بنده هستند نشد که ما حتی گله ضعیفی به رفتار و حرکات و سکنات و برخورد و موضعگیریهای ایشان داشته باشیم، اصلا گلهای نداشتیم بلکه در همه مواقع مرجعی بودند که در تمام امور زندگی و مسائل علمی و فقهی و اخلاقی و اجتماعی به ایشان رجوع میکردیم.
- گريزان از شهرت،عاشق معرفت
يادداشتي از مولف كتاب «خلوتنشين» درباره آيتالله سيدابراهيم خسروشاهي
قرار بود در سال1389 مراسمي از سوي موسسه فرهنگ و انديشه اسلامي در بزرگداشت «آيتالله سيدابراهيم خسروشاهي» برگزار و در مراسم كتاب زندگينامه ايشان هم توزيع شود. يكسال قبل از تاريخ برگزاري مراسم، تدوين و گردآوري زندگينامه ايشان بهعهده بنده قرارگرفت. زماني كه كار براي نوشتن را شروع كردم، ديدم تعداد كمي هستند كه آيتالله را ميشناسند. همين موضوع برايم سؤال شد كه چطور مؤسسه فرهنگ و انديشه اسلامي براي عالمي گمنام ميخواهد بزرگداشت برگزار كند. وقتي براي گفتوگو و شنيدن زندگي آيتالله، خدمت خودشان رسيدم متوجه شدم آيتالله از شاگردان خصوصي علامه طباطبايي بودهاند و ايشان نزد علماي بزرگ، چهرهاي شناخته شدهاند. وقتي به آيتالله گفتم قرار است زندگينامه شما را منتشر كنيم، ايشان گفتند مگر ما چه كاري انجام داديم كه زندگينامه ما كتاب شود؟ بالاخره برخي از استادان كه ارتباط نزديك با آيتالله داشتند توانستند ايشان را مجاب كنند، كتاب نوشته شود. ما قصد داشتيم علاوه بر دوران زندگي آيتالله، فعاليتها و كارهاي علمي ايشان را هم در كتاب بنويسيم. اما اين عالم بزرگوار واقعا روحيهاي داشتند كه باعث ميشد تا بسياري از گفتهها را پنهان كنند. دوست نداشتند همهچيز در كتاب ذكر شود و روحيه گريز از شهرت داشتند. بنده هم بهخاطر همين اخلاص ايشان كه با همه فضيلتها و دانشي كه داشتند گوشهاي را تنها براي تدريس انتخاب كرده بودند، عنوان كتاب را «خلوت نشين» انتخاب كردم. در طول گفتوگوهايي كه با آيتالله داشتم متوجه شدم كه همه هموغم ايشان در زندگي، تربيت صحيح طلاب جوان است. عقيده داشتند بايد استادان مهذب، روحانيوني تربيت كنند كه براي اسلام الگويي از آگاهي و دانش و اخلاق و فضل باشند. بعد از تدوين و نگارش، وقتي كتاب را براي اصلاح نزد آيتالله بردم، ايشان بهخاطر همان روحيه عرفاني قسمتهايي از كتاب را حذف كردند. ايشان آنقدر خلوص برايشان اهميت داشت كه ميگفتند: «مثلا من به همين مصاحبه فكر ميكنم ميبينم احتمالا چند تا خلاف گفتهام وقتي بررسي ميكنم ميبينم خالي از وسوسه نيست؛ پاك و خالص نيست، اين است كه نه دنيا ميشود و نه آخرت». با اينكه آيتالله نميخواستند فعاليتهايشان ديده شود اما نميتوان از كارهايي كه ايشان انجام دادند به راحتي گذشت. از مبارزات سياسي تا پژوهشهايي كه انجام دادند. يكي از عادتهاي آيتالله حاشيهنويسي بر برخي از كتابها بود. حاشيهنويسي كتابهايي همچون آيتالله شعراني، دكتر علي شريعتي و عبدالكريم سروش از جمله آثاري است كه ميتوان در كتابهاي مستقل بهعنوان نقد و نظر آيتالله منتشر كرد.
- دغدغه تربيت ديني داشتند
ويژگيهاي آيتالله خسروشاهي در گفتوگو با نزديكترين شاگرد استاد
شاگردان بسياري در كلاس درس آيتالله حاضر ميشدند؛ شاگرداني كه ياد ميگرفتند و رشد ميكردند و تربيت ميشدند و در آخر هم با كولهباري از آموزههاي استاد از حوزه علميه و درسهاي اخلاق او جدا ميشدند. اما اين جدايي براي يكي از شاگردان آيتالله اصلا ساده نبود چراكه از سال80 كه پاي درسهايش نشست ديگر هيچوقت نتوانست و نخواست از آيتالله دور شود. مريد آيتالله خسروشاهي كه در ارتباط نزديك و خانوادگياش توانست از كنار استادش سالها ياد بگيرد تنها به شرطي حاضر به گفتوگو شد كه نامي از او برده نشود. اين روحاني جوان ميگويد دليل گفتوگويش فقط بازگو كردن دغدغههاي آيتالله است و نميخواهد نامي از او برده شود.
- شما از شاگردان خاص آيتالله بوديد كه غيراز كلاس درس، با ايشان ارتباط نزديكي داشتيد و در برخي كارها كمك و هميار استادتان بوديد. از آشنايي با آيتالله بگوييد؟
سال80 كنار تحصيل در دانشگاه، طلبگي را شروع كردم. همان زمان درس اخلاقي در مدرسه شهيدبهشتي توسط آيتالله برگزار ميشد كه من در آن شركت ميكردم. اين جلسهها براي من خيلي جذابيت داشت. همانطور كه خود آيتالله هم در خاطراتشان وقتي ميخواستند از كلاسهاي مؤثر مثال بزنند، ميگفتند امام(ره) در مدرسه فيضيه كلاس داشتند كه شهيد مطهري هم در آن شركت ميكردند و اعتقاد داشتند تا چند روز بعدتحتتأثير فرمايشات امام بوديم. من واقعا اين حس را در كلاسهاي آيتاللهخسروشاهي تجربه كردم و خيلي زياد اين كلاسها برايم مفيد و جذاب بود هرچند بهدليل كهولت سن نتوانستند اين كلاسها را در حوزه علميه ادامه دهند. همين باعث شد تا كلاسها به منزل ايشان منتقل شود. بعد از مدتي دوباره كلاسها به منزل يكي از آشنايان حاجآقا انتقال داده شد. آن زمان جوان 20سالهاي بودم كه پدرم ماشين خود را ميداد و حاجآقا را از منزل به كلاس درس ميبردم. اين ارتباط خصوصي با حاج آقا در طول مسير، خداراشكر باعث ارتباط بيشتر من شد و بعد از آن روابط نزديكتر ادامه پيدا كرد و اينكه ديگر حاجآقا بسياري از مسائل خود را با بنده مطرح ميكردند و من هم هر زمان كاري از دستم برميآمد انجام ميدادم.
- تا چه زماني كلاس درس حاج آقا برقرار بود؟
با دغدغهاي كه داشتند تا شب آخر، تدريس ايشان برقرار بود. يكبهمنماه، استاد، من را خواستند و فرمودند، كتابتان را بياوريد كه جلسه فردا را آماده كنيم. من نزد استاد، درسي كه درباره خطبه اول نهجالبلاغه بود، خواندم و مباحثه كرديم. درآخر، خودشان فرمودند به اندازه يك جلسه درس شد و تأكيد داشتند اين بحث مهمي است كه بايد به جماعت هم برسد. قرار بود فردا دوباره خدمتشان برسم كه ساعت6 صبح پسر حاجآقا تماس گرفتند و حال بد استاد را خبر دادند.
- با توجه به دغدغهاي كه اشاره داشتيد چرا استاد كمتر در مجامع عمومي حاضر ميشدند كه خودشان يكي از مروجان باشند؟
اينطور نبود. اتفاقا هر زمان كه حاجآقا احساس ميكردند در اجتماع ميتوانند تأثيرگذار باشند، حضور داشتند. فرقي هم نميكرد كجا باشد. مدير مدرسه مروي در مراسم سوم ايشان ميگفتند من مطمئن بودم اگر آيتالله را براي سخنراني به يك كودكستان دعوت ميكردم، ايشان فقط يك سؤال ميپرسيدند كه آيا حضور من مفيد است يا خير! اگر احساس ميكردند مفيد است حتما ميرفتند. من فكر ميكنم خلوتگزيني حاج آقا به اين دليل بود كه آنچه مزاحم كار ايشان ميشد مانند منصب و معروفيتهاي اجتماعي را كنار ميگذاشتند و دنبال آن نميرفتند. اتفاقا در كتاب زندگينامهشان خواندم كه شهيد بهشتي رئيس قوه قضاييه وقت خودروي تشريفاتي به در خانه حاجآقا ميفرستد ولي ايشان نميرود و ميگويد حال خوشي ندارم و نميتوانم بيايم. اما همان روز سوار اتوبوس خط شميران شهر ميشوند و به مدرسه مروي براي تدريس ميروند. خلوتنشيني استاد بهمعناي رياضت نبود بلكه اين خلوت را ميخواستند تا كار خود را پيش ببرند. وگرنه هرجايي كه احساس ميكردند ميتوانند به دين كمك كنند، حتما حضور داشتند. حتي براي من جالب بود كه آيتالله با شخصيت آرامي كه داشتند چطور سر برخي از مسائل آنقدر دغدغهمند ميشدند.
- ميتوانيد مثالي بزنيد؟
روبهروي كوچه ايشان، قبرستان شميران بود كه قبل از انقلاب تبديل به محل كود شهرداري شده بود. بعد از انقلاب هم نام بوستان گرفت. اما حاجآقا ناراحت بودند كه در محله يك مسجد نيست كه صداي اذان بلند شود و ميگفتند محله ما با محله ارمنيها تفاوتي ندارد. براي همين خيلي پيگير بودند كه در پارك، مسجد هم ساخته شود اما همكاري نشد تا اينكه به ديدار حضرت آيتاللهخامنهاي رفتند و اين موضوع را مطرح كردند و رهبر هم دستور ساخت مسجد را دادند. با اينحال افرادي بودند كه به گوش حاجآقا ميرساندند كه اگر در اين مكان مسجد بسازيد، خونريزي ميشود. حاجآقا هم در يكشنبهاي به من گفتند كه جلسه فلسفه را امروز روي همين زمين خاكي برگزار ميكنيم تا مسجد ساخته شود. بالاخره مسجد ساخته شد و مراسم زنانه هفت حاجآقا هم در همان مسجد كه باني شدند صورت گرفت. تا اين حد براي هدفي كه داشتند، جدي بودند.
- آيتالله چه ويژگي خاصي داشتند كه از شاگردان خاص امام(ره) و علامهطباطبايي بودند؟
بهنظرم، اهتمام جدي به اسلام داشتند و مسلمان واقعي بودند. نظر خودشان اينبود اگر جواني ميخواهد طلبه شود بايد 6ماه تا يكسال دورهاي داشته باشند كه اعتقاد و اخلاقش درست شود و بعد وارد تحصيل حوزوي شود. فكر ميكنم اين ويژگي درست بودن اعتقاد و اخلاق را هم از پدر و مادر خود دارند. آيتالله در خاطرهاي تعريف ميكردند حدود 5-4 ساله بودم كه به مغازهاي رفتم و تعدادي خوراكي برداشتم و بدون حساب وكتاب بيرون آمدم. پدرم طوري مرا دعوا كرد كه براي هميشه در ذهنم ماند نبايد به مال ديگران دست بزنم. همچنين درباره مادر خود ميگفتند بعد از اينكه يتيم شديم، يكسال در خانه عمويم زندگي ميكرديم. بعد از اين مدت مادرم به من گفت اگر اكنون عمويت را در خيابان ببينم، نميشناسم! براي تربيتي كه براي طلاب لازم ميديدند چنين روشي از والدين خود بهويژه مادر را بيان ميكردند.
- دغدغه اصلي آيتالله هم همين بود؛ تربيت نسل آينده؟
بله. تأكيد داشتند جامعه بايد اجتماع مسلمان باشد. اعتقاد، احكام و اخلاق درست داشته باشد. آيتالله، نامهاي خطاب به مسئولان نوشتند كه هيچگاه هم بهدست مسئولان نرسيد. اما سخنشان اين بود كه ما همانطور كه هزينههاي بسياري در حوزههاي مختلف ميكنيم بايد براي دين مردم هم هزينه شود. حتي اگر لازم است نهاد و سازماني براي اينكه مردم را از نظر دينداري شناسايي كنند، تاسيس شود بايد اين كار صورت گيرد. اينكه مردم تا چه حد به مسلماني خود پايبند هستند، رصد شود. از اين طريق فقر دين شناسايي و به آن رسيدگي ميشود و ديگر ضرري به انقلاب و اسلام وارد نخواهد شد.