برمیگردم
و به دیوار میخورم
دیوارها
در خوابهای من
بلند و بلندتر میشوند
خوابها، خواب نیستند
دیوارهای خاکستری رنگی هستند
که نمیشود از آنها عبور کرد
* * *
از آن طرف دیوار صدایی شنیده میشود
گوشم را به دیوار میچسبانم
کافی است به صدا گوش کنم
صدای تو همهجا هست
در پشت تمام دیوارها
* * *
صدای تو پل است
حرفهای تو
پلی است
که تمام در راه ماندگان را
به مقصد میرساند
کلمات تو پنجرهاند
میشود آنها را گشود
و به آن سوی دیوارها خیره شد
دست تو
از لای ابرها بیرون میآید
تو مرا
از پشت تمام دیوارها درمیآوری
تو مرا
با خودت خواهی برد
«نهایت تمامی نیروها
پیوستن است»
و امید
چیزی است
که با صدای تو
از پشت دیوار زنده میماند
* * *
من در تمام زندگیام
بر روی تمام فاصلهها
پل خواهم ساخت
این وظیفهی من
در زندگیایست
که تو به من بخشیدهای!