شبیه کره اسبی
که در دشتها میدوید
و ماه را صدا میکرد
* * *
زندگی را
تو آفریدی
مادیانی بود زندگی
که صبحها
از شیر درختان گز مینوشید
و شبها در آغوش ستارگان بود
* * *
مرگ را تو آفریدی
اسب سیاهی بود مرگ
که میتاخت
در تمام طول روز میتاخت
و شبها
کنار کلبهی کسی آرام میگرفت
و میگفت:
«بیا سوار من شو.
میخواهم تو را به سفر ببرم.»
* * *
سفر را تو آفریدی
گلهی اسبها را
و زندگی دوباره را
که بعد از مرگ
شبیه کره اسب سفیدی است
که صبحِ اردیبهشت زاده شده!