تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۳۸۶ - ۲۰:۲۵

آذر اسدی کرم- آزاده مختاری: حسین اصغرزاده - بازپرس ویژه قتل- با پرونده‌هایش زندگی می‌کند.

محدثه، فشنگ را یک دستش می‌گیرد، ذره‌بین را دست دیگرش و می‌خندد. رضا هم اسلحه را می‌گیرد دستش، ژست می‌گیرد و به آقای عکاس می‌گوید: «یک عکس این‌جوری از من بگیر!». آقای بازپرس از صحنه قتلی که شب پیش رفته، می‌گوید. بچه‌ها حالتشان تغییر نمی‌کند. اینجا خانه حسین اصغرزاده است؛ بازپرس ویژه قتل. او چندسال در بندر انزلی بازپرس ویژه و قاضی بوده است، بعد از آن به کرج آمده و آنجا هم بازپرس بوده است. حالا 37سال دارد و با خانواده‌اش در تهران زندگی می‌کند. متهم‌ها و خوانندگان صفحه حوادث او را با بخشی از پرونده بیجه، قتل رانندگان کامیون، قتل مامور نیروی انتظامی و... می‌شناسند.  کنار آقای اصغرزاده، یک خانم آرام و صبور زندگی می‌کند. اصلا جز این هم نمی‌تواند باشد. آقای اصغرزاده وقت و بی‌وقت می‌رود سر کار و خانم تاجیک در حالی که آیه‌الکرسی می‌خواند، او را بدرقه می‌کند.

14سال پیش آقای اصغرزاده رفت خواستگاری خانم تاجیک؛ وقتی که دانشجوی حقوق بود و کسی هم نمی‌دانست که قرار است بازپرس قتل شود. آقای اصغرزاده با پدر خیلی از ما متفاوت است. پدر این خانواده صبح‌ها می‌رود سر صحنه قتل و در همه حال باید گزارش قتل‌هایی را که اتفاق افتاده بدهد یا بشنود؛ وقتی غذا می‌خورد، وقتی مهمانی می‌رود و... این خانه 2 عضو دیگر هم دارد؛ رضا 12 ساله است و محدثه 7 ساله. رضا چند سالی می‌شود که دیگر حوصله قتل را ندارد اما محدثه وقتی درباره قتل حرف می‌زنیم، می‌خندد. دوران بچگی آنها با بسیاری از ما متفاوت است. آنها کلت و فشنگ و ذره‌بین به دست می‌گیرند، اما خیلی از ماها با ماشین و عروسک بازی می‌کردیم. بازپرس اصغرزاده می‌گوید: «همه تلاشم را می‌کنم تا بچه‌ها اذیت نشوند». رضا می‌گوید:‌ «وقتی خبر یک قتل می‌رسد، تا یک هفته اعصابم خرد است».

فضای خانه‌ای که پدر خانواده صبح‌ها از آنجا می‌رود سر صحنه قتل، چه ویژگی‌هایی دارد؟

اصغرزاده: فضای خانه ما به لحاظ ظاهری همین است که می‌بینید. من به اینکه خانواده‌ام در خانه احساس آرامش کنند، اهمیت زیادی می‌دهم. دوست دارم وسایل خوب و شیک برای خانه بگیرم. از لحاظ زمانی خیلی‌وقت‌ها خانه نیستم، برای همین باید این نبودن را جبران کنم. برای بچه‌ها سرگرمی‌های بیشتری فراهم کرده‌ام. پسرم در اتاق‌اش فضای آموزشی خودش را دارد.

  •  از نظر روانی چطور؟

در خانه ما فشار روانی کار من زیاد است. کشیک‌های ما 24 ساعته است. مثلا داریم غذا می‌خوریم، تلفن زنگ می‌زند؛ باید بروم سر صحنه قتل. خوابیم، بیدار می‌شویم چون گزارش قتل می‌دهند. پیش بچه‌ها نشسته‌ام، تلفن زنگ می‌زند؛ باید درباره قتل اطلاعات بگیرم. وقتی شب برای رفتن به صحنه قتل بیرون می‌روم، همسرم خیلی نگران می‌شود. وقتی برمی‌گردم، همه کنجکاو می‌شوند که چه اتفاقی افتاده است.

رضا و محدثه هم روحیه پلیسی پیدا کرده‌اند. وقتی گزارش قتل می‌دهند، بچه‌ها می‌گویند بابا چرا این دستور را نمی‌دهی یا هی سؤال‌های پلیسی می‌پرسند؛ بابا چاقو را سمت راست زده یا چپ؟ بابا یعنی چپ‌دست بوده است؟

  •  این حالت اذیتشان نمی‌کند؟

با کار من اخت شده‌اند، دیگر دیدگاه من مهم نیست. مثل این است که بخواهی در آشپزخانه کار کنی اما نخواهی بوی غذا را بشنوی. ما سر سفره نشسته‌ایم، زنگ می‌زنند.  فیلم نگاه می‌کنم، زنگ می‌زنند. کار من بخشی از زندگی‌ام است و زندگی‌ام هم بخشی از کارم. تفاوت بازپرس قتل با بقیه قاضی‌ها همین است.

  •  پس همه نزدیکان‌تان تحت‌تاثیر قرار می‌گیرند؟

بله، مثلا وقتی می‌رویم عروسی از من می‌پرسند جریان فلان قتل چیه. می‌رویم عزاداری می‌پرسند چه خبر. می‌رویم هیأت، درباره قتل حرف می‌زنند. با دوستان‌مان که مسافرت می‌رویم، من تمام مدت برایشان از پرونده‌ها می‌گویم. می‌خواهم ماشینم را در پارکینگ پارک کنم، سرایدار می‌پرسد جریان فلان قتل چی بود.

  • این تعریف‌کردن برای خودتان فشار روانی ندارد؟

خسته‌کننده و تکراری است.

  • ناراحت‌کننده نیست؟

صحنه قتل که تکراری می‌شود، پوست و جسد و استخوان هم عادی می‌شود اما داستان و اتفاق هر قتل است که با قتل قبلی فرق می‌کند. هر اشک مادر با اشک مادر قبل فرق می‌کند. هر اشک یتیم با اشک یتیم دیگر فرق دارد. هر ناله با ناله دیگر فرق دارد. این‌طوری نیست که الان من سر قتل بروم و متأثر نشوم.
دیشب وقتی زن مقتول روی پله نشسته بود و ضجه می‌زد، خیلی متأثر شدم.

  • وقت بازجویی هم متأثر می‌شوید؟

حالت‌هایم وقت بازجویی‌ها با هم فرق دارد؛ گاهی همه را از اتاق بیرون می‌کنم و تنهایی با متهم حرف می‌زنم وگاهی داد می‌زنم. حتی پیش آمده که خودم هم گریه کرده‌ام.

گاهی هم آرام هستم. به‌هرحال، انرژی منفی در کار ما زیاد است. متهم‌ها می‌آیند، اولیای دم می‌آیند، ارباب‌رجوع‌های ما یا متهم‌ها هستند یا اولیای دم؛ متهم‌ها که همه زندگی‌شان را از دست داده‌اند، اولیای دم هم که عزیزی را از دست  داده‌اند.

  •  به هر حال، همه این فشارها به خانه منتقل می‌شود؟

بله، من فقط جبران می‌کنم.

  •  چند سال است ازدواج کرده‌اید؟

14 سال.

  •  خانم تاجیک این فشار روانی برای شما سخت نیست؟

من در کل از حوادث جنایی خوشم نمی‌آید. تحملش را ندارم. مدت‌ها حالم بد می‌شود.
اصغرزاده: خانم من حتی فیلم بزن بزن نگاه نمی‌کند.
رضا: من هم فیلم‌های جنایی دوست ندارم.

  •  تو درباره پرونده‌ها با پدرت صحبت می‌کنی؟

بعضی‌وقت‌ها که یک پرونده پیچیده باشد، خودش تعریف می‌کند.

  •  شما فقط پرونده‌های پیچیده را تعریف می‌کنید؟

اصغرزاده: خبر جنایی هر روز هست. یک خبرهایی خیلی انعکاس دارد. ولی این کار وارد همه ابعاد زندگی من شده است.
ما امسال ماه رمضان افطاری دعوت بودیم. رفته بودیم سر صحنه دیرتر رسیدیم. همه می‌پرسیدند کجا بودید، می‌گفتم سر صحنه قتل. بعد می‌پرسیدند، چه اتفاقی افتاده بود.

  •  وقتی با آقای اصغرزاده ازدواج ‌کردید، فکر می‌کردید همسرتان بازپرس ویژه قتل شود؟

نه، اصلا فکرش را نمی‌کردم. آن موقع آقای اصغرزاده دانشجوی حقوق بود. فکر نمی‌کردم یک روز بازپرس ویژه قتل شود. فکر می‌کردم لیسانس‌اش را می‌گیرد، بعد می‌رود دنبال وکالت یا هر کار دیگری.

  •  وقتی می‌خواستند بازپرس قتل شوند، شما موافق بودید؟

نه، مخالف بودم. فکر می‌کردم هم برای خودش سخت است، هم برای من. اوایلش برای ما سخت بود. برای خودش هم خیلی سخت است. من خیلی برایش نگرانم. هر دفعه می‌رود سر صحنه قتل، فکر می‌کنم نکند برای خودش هم اتفاقی بیفتد.  بیشتر وقت‌ها که می‌رود، شب است و بچه‌ها نمی‌فهمند. برایشان نمی‌گویم که چه اتفاقی افتاده. برای خودم هم سخت است.

  •  وقتی خانم تاجیک مخالفت کردند، شما چه گفتید؟

خانم مخالفت کرد ولی ما چیزی به اسم باید در زندگی‌مان نداریم.

  •  دو طرفه باید ندارید؟

خب، خانم من بیشتر ملاحظه‌ام را می‌کند. من خواسته‌ام را می‌گویم؛ می‌گویم برایم مهم است ولی تصمیم با خودش است. ایشان من را تشویق می‌کنند که فکر خودت باش ولی اجباری در کار نیست. شغل من خیلی خانواده‌ام را اذیت کرده. بعضی‌وقت‌ها شده خانواده‌ام در ماشین بوده‌اند و مجبور شده‌ام با آنها بروم سر صحنه قتل.

  •  آن مواقع شما چه احساسی دارید؟

تاجیک: به خدا می‌سپارم‌اش. خیلی اضطراب دارم؛ دعا می‌کنم اتفاقی برایش نیفتد.
اصغرزاده: گفتم که انرژی‌های منفی کار ما زیاد است.

  •  تاثیرات این انرژی منفی را چه‌جوری کم می‌کنید؟

هم برنامه تفریح درازمدت داریم و هم کوتاه‌مدت. سفر برایم خیلی خوب است. سالانه یکی دو بار سفر خارجی می‌روم؛ به عنوان مدیر کاروان به مکه، عتبات و کربلا می‌روم. وقتی برمی‌گردم همه می‌گویند چقدر روحیه‌ات خوب شده است. شمال هم می‌روم. سونا هم از تفریحات موردعلاقه‌ام است؛ دور از هرگونه استرس در یک فضا هستیم که سعی می‌کنیم هیچ حرفی از کار نزنیم. برنامه‌های هیأت مذهبی هم خیلی در روحیه‌ام تاثیر مثبت دارد.

  •  شما برای کم‌کردن این انرژی منفی چه می‌کنید؟

تاجیک: اگر حوصله داشته باشد، حرف می‌زنیم. اگر حوصله نداشته باشد، می‌گذارم در حال و هوای خودش باشد. سعی می‌کنم اتفاقات تلخ را تعریف نکنم. چیزهایی را می‌گویم که خوشایند باشند. به فیلم هم علاقه دارم.

  •  پیش آمده در بازجویی، متهم حرف ناسزایی به شما بزند؟

نه، البته نوع برخوردهای من معمولا طوری بوده که متهم‌ها هیچ‌وقت جسارت نداشته‌اند حرفی بزنند. خیلی وقت‌ها متهم به دلیل ترس، نادانی یا بی‌سوادی حرفی می‌زند اما خیلی جدی نیست.
من در بازجویی عکس‌العمل سریع نشان می‌دهم. من آن‌قدر غرق در مسئله پرونده هستم که برخوردهای شخصی متهم با خودم برایم مهم نیست. آن‌قدر انرژی‌ام را برای کشف حقیقت می‌گذارم که به چیزهای دیگر توجه نمی‌کنم. هیچ‌وقت برای خودم سر متهم داد نمی‌زنم و برای حس خودم کاری را انجام نمی‌دهم.

  •  برای کشف حقیقت چه کارهایی انجام می‌دهید؟

هر کاری که لازم باشد؛ هر کاری که باعث شود متهم حرف بزند، انجام می‌دهم؛ گاهی با آرامش، گاهی با خشونت.گاهی برای متهم سیگار روشن می‌کنم، گاهی هم تند می‌شوم. هر متهم با متهم دیگر فرق دارد.
بعضی اوقات یک متهم 6 ماه هم انفرادی می‌رود ولی حرف نمی‌زند. اما متهم دیگری با یک شب انفرادی  رفتن به حرف می‌آید.

  •  رابطه‌تان با متهم‌ها خوب است؟

من برای کشف مسئله شکل رابطه‌ام فرق می‌کند. یادم است در یک پرونده، پدر متهم – که چند اکیپ ویژه دنبالش بودند – آمد و گفت: پسرم را آورده‌ام. پدرش گفت من قول داده بودم آرش را بیاورم. او پشت در است. وقتی گفت آرش پشت در است، من از روی میز رفتم سمت در.

  • پیش آمده یک متهم خانم داشته باشید و برای ارتباط با او با خانم‌تان مشورت کنید؟

روحیه خانم من مذهبی است. خیلی صبور و آرام است؛ با خیلی خانم‌های دیگر فرق دارد. به‌هرحال من به رفتارهای هر آدمی دقیق می‌شوم.
خیلی از اطلاعات عمومی و شخصیتی افراد به درد ما می‌خورد. الان شما اینجا نشسته‌اید؛ من دقت می‌کنم که شما چایی‌تان را چطور می‌نوشید یا چقدر می‌نوشید. وقتی می‌رویم سر صحنه قتل، نوع غذا، شکل چیدن ظرف‌ها، چیدن دکوراسیون خانه و خیلی چیزهای دیگر نشان می‌دهد که در خانه، زن زندگی می‌کند یا مرد.

  •  هیچ‌وقت خانواده‌تان تهدید به قتل شده‌اند؟

اصغرزاده: تا امروز نه؛ یک مورد بود که خیلی جدی نبود.

  •  شما جزئیات‌اش یادتان هست؟

تاجیک: برای من ماجرا را فقط بعد از اینکه آن متهم دستگیر شد، تعریف کرد. آمد خانه، اسلحه‌اش را برداشت، گفت مواظب بچه‌ها باش و رفت.
اصغرزاده: چند روز می‌گفتم مواظب بچه‌ها باش، خانم‌ام حس می‌کرد مسئله‌ای پیش آمده؛ بعد برایش تعریف کردم.

  •  به خاطر وجود اسلحه در خانه احساس ناامنی نمی‌کنید؟ به‌هرحال شما 2 فرزند دارید.

اصغرزاده: بچه‌ها کاملا توجیه شده‌اند.گفتم که بچه‌ها روحیه پلیسی پیدا کرده‌اند.
تاجیک: ترس که هست اما همه‌اش به خدا توکل می‌کنم که اگر خدا بخواهد برای بچه‌ها و خودش اتفاقی نمی‌افتد.

  •  پس موقعیت خطر، جدی نبوده؟

اصغرزاده: اجازه بدهید من سؤال را جور دیگری پاسخ دهم. واقعا مشکل خاصی نبوده. درست است که من بازپرس قتل هستم، اما رابطه‌ام با متهمان خوب است.
مهم این است که با متهم، به زبان خودش حرف بزنی. من مدتی قاضی پرونده‌های اراذل و اوباش بودم. الان بعضی اوقات در منطقه‌ای که قاضی‌اش بودم راه می‌روم، بعضی متهم‌ها را می‌بینم؛ می‌ایستند، سلام می‌کنند و می‌روند، مثل آدم. باید نیاز متهم را شناخت تا در زمینه‌ای دچار مشکل نشود. در هر صورت متهم‌ها هم برای خودشان علایق و باورهایی دارند. باید با متهمی که مستاصل است و همه چیزش را باخته، به زبان خودش حرف زد. متهم قبل از اعدام نگران بچه‌اش است. باید اجازه دهی متهم خانواده‌اش را ببیند، با همسرش درباره بچه‌اش حرف بزند. وقتی می‌گذارم متهم قبل از اعدام همسر و فرزندش را ببیند، اگر زنده بماند، همیشه مدیون آدم است. گاهی متهم‌ها می‌گویند خودت طناب دار را بینداز گردن ما.

  •  خاطره خاصی از لحظه اعدام یک متهم دارید؟

یک متهم داشتم که هم مرتکب قتل شده بود، هم 80-70 تا کلاه‌برداری انجام داده بود. خانواده‌اش هم قبل از اعدام آمده بودند. یک لحظه زنش را  دیدم و شناختم. متهم تازه بچه‌دار شده بود. به همه گفتم بروید کنار تا زن و فرزندش بیایند همدیگر را ببینند.
متهم فقط فرزندش را بو می‌کرد. خب، این لحظه را با میلیاردها تومان عوض نمی‌کند. متهم در آن لحظه همه دنیا را به دست ‌‌آورده بود، با وجود اینکه همه دنیا را ازدست داده بود.

  •  از اعدام متهم چقدر ناراحت می‌شوید؟

ببینید ما چند نوع قاتل داریم؛ بعضی‌ها قاتل‌های بالفطره هستند مثل بیجه. قاتل‌هایی هم هستند که  اتفاقی، کسی را کشته‌اند.
خیلی از قاتل‌ها آدم‌های خوبی هستند ولی در یک لحظه مرتکب قتل شده‌اند. از اعدام قاتل‌های دسته اول ناراحت نمی‌شوم اما برای دسته دوم ناراحت می‌شوم.

  •  هیچ‌وقت شده به سود این متهم‌ها کاری انجام دهید؟

به هیچ‌وجه. هیچ‌وقت احساسات شخصی‌ام را قاتی کار نمی‌کنم. کار من کشف حقیقت است. اما شرع و قانون به من می‌گوید باید به متهم کمک کنم. ذهن متهم و اولیای دم را باز می‌کنم اما به سود متهم کاری انجام نمی‌دهم. این‌جوری نیست که مصالحه کنم و چیزی را نبینم.
 جایی بوده که ما فکر می‌کنیم متهم باید اعدام شود ولی پزشک قانونی می‌گوید مجنون بوده. ما اینجا نمی‌توانیم اعمال نظر کنیم.

  •  تحت‌تاثیر صورت یا اخلاق متهم هم قرار نمی‌گیرید؟ مثلا هیچ متهمی شما را یاد کسی نینداخته؛ دوستی، فامیلی و...؟

نه، کارم را با زندگی قاتی نمی‌کنم. مثلا من از موی بلند خوشم نمی‌آید ولی اگر متهم یا اولیای دم مویشان بلند باشد، برایم فرق نمی‌کند.

  •  حتی یک لحظه؟

حتی یک لحظه

  •  اگر بازپرس نمی‌شدید، چه کاره می‌شدید؟

اگر 10 بار دیگر هم به دنیا بیایم، باز حقوق می‌خوانم و باز می‌روم دانشگاه و باز هم بازپرس جنایی می‌شوم. اگر شغل بازپرسی قتل وجود نداشت، خلبان می‌شدم. اگر هواپیما هم نبود، آتش‌نشان می‌شدم.

  •  شما اگر به زمان گذشته برگردید، همسر یک بازپرس قتل می‌شوید؟

نه، واقعا سخت است. اگر می‌خواهی کسی را درک کنی، باید خودت را جایش بگذاری. من خودم را جای آقای اصغرزاده می‌گذارم و سختی کارش را درک می‌کنم. من در کل روحیه دیگری دارم.

  •  آقای اصغرزاده، خانم تاجیک چه‌جور روحیه‌ای دارند؟

تندی من یک طرف است، آرامش مادرشان طرف مخالف من. من وقتی می‌رسم خانه، همه شرایط آسایشم فراهم است. همسر من بدون من محال است شام بخورد. هر ساعتی که به خانه برگردم، خانم تاجیک منتظر من است.
بارها دیده‌ام که همکارانم سر کار نگران خانه هستند ولی من هیچ نگرانی‌ای نسبت به مسائل خانه و خانواده‌ام ندارم. باتوجه به شغلم، من همیشه درحال جبران‌کردن هستم.

  •  چطور جبران می‌کنند؟

خانم تاجیک: وقتی در خانه هستند برایشان این مهم است که ما چه چیزی می‌خواهیم.

  •  ایشان چه کارهایی انجام می‌دهند که شما خوشحال می‌شوید؟

هم از نظر مالی، هم از نظر معنوی جبران می‌کنند.

  • ‌ هیچ‌وقت احساس نکرده‌اید که زیادی فداکاری می‌کنید؟

نه، چون گاهی فکر می‌کنم خیلی خانم‌ها نسبت به من فداکاری بیشتری کرده‌اند. خانواده شهدا و جانبازان فداکاری‌هایی کرده‌اند که من هیچ‌وقت برای همسرم نکرده‌ام. همیشه سعی می‌کنم اگر مشکلی پیش بیاید خودم آن را حل کنم.
خیلی از دوستان همسرم مثل برادر کمکم هستند، ولی باز خودم سعی می‌کنم مشکلم را حل کنم. من بیشتر نگران خود آقای اصغرزاده هستم.

  •  سوره یا آیه خاصی هست که وقتی نگرانشان هستید، بخوانید؟

همیشه پشت‌سرش آیه‌الکرسی می‌خوانم. قرآن خواندن راحتم می‌کند.

  •  شما وقتی یک متهم اعدام می‌شود، چه احساسی دارید؟

ناراحت می‌شوم ولی همیشه می‌دانم آقای اصغرزاده بازپرس و قاضی خوبی است.

  •  کارآگاه مورد علاقه شما کیست؟

اصغرزاده: ناوارو. شخصیتش را بی‌نهایت دوست دارم. ناوارو هم با احساس است، هم مسئولیت‌پذیر، هم دقیق و هم مهربان. پلیس ایدئال من ناواروست.

  •  شما فیلم‌های جنایی دوست دارید؟

رضا: نه، من فیلم جنایی دوست ندارم.

  •  چرا؟

بعضی فیلم‌های پلیسی را مثل شغل ایتالیایی دوست دارم.

  •  بازپرس قتل می‌شوی؟

نه!

  •  چرا؟

خیلی دردسر دارد. اعصاب آدم خرد می‌شود. یک‌بار بابام رفت سر صحنه، یک بچه کوچک را کشته بودند. تا یک هفته اعصابمان به هم ریخت.

  •  تو همیشه از پدرت درباره پرونده‌ها می‌پرسی؟

قبلا می‌پرسیدم اما الان کمتر. سعی می‌کنم نپرسم.

  •  قبلا اذیت نمی‌شدی؟

خیلی کمتر اذیت می‌شدم، الان بیشتر اذیت می‌شوم.

  •  رضا که ناراحت می‌شود، شما احساس عذاب وجدان نمی‌کنید؟

هر کاری تاوانی دارد؛ این هم تاوان شغل من است. وقتی لذت احساس حق را تجربه کنی، وقتی شادی اولیای دم را می‌بینی، وقتی حس اجرای عدالت را تجربه می‌کنی، کار برایت مثل انجام یک تکلیف می‌شود.
من سعی می‌کنم حس تلخ بچه‌ها را جبران کنم ولی شاید کاملا موفق نشوم.

  •  محدثه، تو چه چیزهایی می‌بینی؟

چارخونه را دوست دارم. شیرشاه، گارفیلد و شنل‌قرمزی هم می‌بینم.

  •  خانم تاجیک، شما فیلم جنایی دوست دارید؟

نه، اصلا، به‌شان حساسیت دارم.

  •  آقای اصغرزاده چه کاری کند، ترکش می‌کنید؟

هیچ‌وقت به این موضوع فکر نکرده‌ام.

  •  شما چی؟

روزی که بمیرم، ترکش می‌کنم.

  •  هیچ حساسیت خاصی ندارید؟

من همه زندگی‌ام خانواده‌ام هستند. غیر از انگیزه‌های مذهبی و اجتماعی‌ای که برای کار دارم، همه انگیزه‌ام شادی خانواده‌ام است؛ حالا چطوری می‌توانم فکر کنم آنها نباشند.

  •  دعوا هم می‌کنید؟

به‌هرحال، ما هم با هم بحث می‌کنیم.

  •  از دادهایی که در بازجویی‌ها می‌زنید، در خانه هم می‌زنید؟

بله، ولی خوشبختانه نقطه مقابل من خانم‌ام است که خیلی خیلی آرام‌ام می‌کند.

  •  اگر یک روز یکی از فرزندان‌تان قتلی انجام دهد، چه می‌کنید؟

خدا آن روز را نیاورد. در خیلی از داستان‌ها هم آمده است که خانواده خود بازپرس درگیر یک پرونده قتل می‌شوند؛ نمونه‌اش فیلم «محاکمه» است.
آقای قادری در این فیلم خیلی خوب این داستان را تعریف کرده بود. من دوست دارم همین‌جا از ایشان تشکر کنم. ما برای بزرگ‌شدن فرزندان‌مان تلاش زیادی کرده‌ایم. ما سعی کرده‌ایم همه توصیه‌های مذهبی را در تربیت بچه‌هایمان رعایت کنیم.
محدثه 3 سالش بود که بردمش کربلا. رضا و محدثه هم کربلا رفته‌اند، هم مکه. من همه تلاشم را کرده‌ام که فرزندانم در صراط مستقیم حرکت کنند اما نمی‌دانم اگر روزی آنها مرتکب قتل شوند، دیگر چه کسی هستم، چی‌ام و چه می‌کنم.

  •  یک سؤال دارم، خواهش می‌کنم همه به آن جواب دهید؛ اگر در آرزو جلویتان باشد، دوست دارید به روی چه چیزی باز شود؟

اصغرزاده: من همه چیزهایی را که از نظر مادی باید داشته باشم، دارم؛ همسر خوبی دارم، فرزندان سالمی دارم، دوستان خیلی خوبی دارم؛ حسرت هیچ چیز مادی‌ را ندارم.
فقط یک چیز است که می‌خواهم؛ همان‌طور که
امام خمینی (ره) آرزو داشته‌اند، من هم آرزو دارم عاقبت به خیر شوم.
همیشه می‌گویم خدایا الان توفیق داده‌ای من هیأت بروم. عمری است نوکر آقا عبدالله الحسین هستم. این نوکری مثل یک مدال بر گردن من است.می‌ترسم نکند آخرش همه‌چیز از دست برود.
خانم تاجیک: می‌دانم لیاقت این را ندارم که به آرزویم برسم اما دیدن آقا امام زمان (عج) آرزوی محالم است.
رضا: به بهشت؛ دوست دارم رو به بهشت باز شود.
محدثه: به خدا. دوست دارم آن در به روی خدا
باز شود.