سيدعلي خرم . استاد حقوق بينالملل در ستون سرمقاله روزنامه شرق«توطئه عليه ايران در غياب اوباما»نوشت:
کنفرانس امنيتي مونيخ از توطئه منطقهاي عليه ايران پرده برداشت و نشان داد چگونه عربستان و اسرائيل آشکارا متحد يکديگرند و عليه ايران در حال طراحي بزرگ هستند و ترکيه بهظاهر دوست ايران هم در چه حدي از دشمني و نفاق عليه ايران نقش فعال دارد و در سفر چند روز پيش آقاي اردوغان به عربستان و بحرين اجزای اين توطئه را با يکديگر تنظيم کردهاند. اين توطئه منطقهاي امری جديد نيست؛ ولي دشمني ترامپ با ايران باعث شده رقبا و دشمنان منطقهاي ايران جرئت پيدا کرده و نيات خود را عجولانه برملا کنند.
درواقع ترامپ تعادل و توازن قوا در منطقه خاورميانه را برهم زده و افساري را که باراک اوباما بر گردن اسرائيل، عربستان و ترکيه در هشت سال گذشته انداخته بود و اجازه تجاوزطلبي، ابراز و اعمال خصومت اين سه کشور عليه ايران نميداد، اکنون از سوی او برداشته شده و حتي به تشويق و برنامهريزي براي متحدکردن دشمنان منطقهاي ايران دست زده است. بيشک منصفانه نيست اگر تصور کنيم سياستهاي آقاي اوباما همچون سياستهاي جورج بوش يا دونالد ترامپ، خصومت کامل عليه ايران بوده و اوباما چارهاي جز توافق هستهاي با ايران نداشته است. اوباما ميتوانست بهجاي مذاکرات و توافق هستهاي، مانند دو رئيسجمهور قبل و بعد خودش رفتار کند و فشارهاي سياسي، اقتصادي و تهديدات نظامي را عليه ايران افزايش داده و انرژي ايران را به هدر دهد. او ميتوانست قطعنامه ٢٢٣١ را در پشتيباني توافق هستهاي قرار ندهد تا اين توافق از نظر حقوقي شکننده باشد. او ميتوانست دست جمهوريخواهان تندرو را عليه ايران باز گذارد تا نهتنها تحريمهاي گوناگون لغو نشوند؛ بلکه تحريمهاي جديدی عليه ايران تصويب شوند. آقاي اوباما کافي بود افسار را از گردن عربستان، اسرائيل و ترکيه بردارد تا آنها مچِ پاي ايران را بگيرند و از تحرک ايران و نقش و نفوذ آن در خاورميانه جلوگيري کنند. اوباما ميتوانست در قضيه بهکارگيري سلاحهاي شيميايي از سوی سوريه، به پيادهکردن نيرو در اين کشور بپردازد و امروز وضعيت پس از صدام عراق، شامل سوريه هم ميشد.
شايد ايران متوجه نشد چه فرصتهايي در دوران آقاي اوباما براي ايران وجود داشت که ميتوانست اتصالات خود را آنچنان مستحکم كند که در دوران ترامپ اينقدر ضربهپذير نباشد و از سوي منطقه مرکز تهاجم سياسي قرار نگيرد. بههرحال مهار سه کشور عربستان، اسرائيل و ترکيه در دوران اوباما باعث شد اتحادي نامرئي مقابل ايران بين سه کشور فوق به وجود آيد که به محض ابراز دشمني ترامپ، خود را نشان داد. عربستان چندين دهه تلاش ميکرد در رقابت با ساير رهبران عرب، رهبري مبارزات کشورهاي اسلامي را عليه اسرائيل در دست گيرد؛ ولي همزمان در قلب خود براي ايجاد رابطه با اسرائيل در تبوتاب به سر ميبرد و فقط حفظ ظاهر در نزد ملل مسلمان مانع اين رژيم بود. البته زماني سعود الفيصل، وزير امور خارجه قبلي عربستان، در تهران اذعان کرد براي برداشتن دشمنان عربستان حاضرند با شيطان هم پيمان ببندند. از سوي ديگر ترکيه هم که در جريان بهاصطلاح کودتاي اخير، دست به دامن ايران شد و از پشتيباني ايران برخوردار شد و همين چاووش اوغلو در آن شب کودتا تا صبح با آقاي دکتر ظريف در تماس تلفني بود تا از کمک و مساعدت ايران بهرهمند شود و شايد اگر کودتا موفق ميشد آقاي اوغلو راهي ايران ميشد، اکنون در همپيماني با عربستان و اسرائيل چگونه وقيحانه به نقش ايران ميتازد.
اين نشان ميدهد چقدر دوستيها در سياست خارجي سيال هستند و به قول معروف «هر روز شأن خودش را دارد». همين دو کشور که شش سال پيش براي تغيير حکومت عراق و سوريه دست به تجهيز القاعده، داعش و ساير تروريستها زدند و تصور ميکردند با آوردن آمريکا و اروپا ميتوانند به رؤياهاي خود در ايجاد حکومتهاي دستنشانده نایل آيند، اکنون اين رؤياها را بربادرفته ميبينند. آنان با شيطان که امروز در لباس ترامپ و نتانياهو ظاهر شده، همپيمان شدهاند تا ناکامي و شکست خود در آن صحنهها را جبران کنند. ناگفته نماند عربستان که قرار بود بهخاطر نتايج تحقيق ١١سپتامبر، هدف اصلي برخورد جمهوريخواهان در دوران پس از اوباما باشد، بهسرعت از وضعيت ترامپ استفاده و جاي خود را با ايران عوض کرد. اين دستاورد ملموس ديپلماسي پنهان عربستان بهشمار ميرود. اما سؤال اصلي اين است که چه بايد کرد؟ بيشک ايران بايد با چشمهاي باز بپذيرد آرايش منطقه و جهان عوض شده و شکلي جديد از ائتلاف دشمنان قديمي عليه کشورمان به وجود آمده و ما يکتنه با يک ائتلاف جهاني مواجه شدهايم. از لابهلاي گفتار و اظهارنظرهاي تيم جديد ترامپ برميآيد که عربستان هزينه مالي «زدن سر مار» را تضمين کرده و اين عين استراتژي ترامپ و قولهاي انتخاباتي اوست. در اين شرايط ايران باید از ظهور و بروز نظامي خود کاسته و صحنه تبليغاتي را به ديپلماسي پنهان و آشکار واگذار کند تا ائتلاف عليه خود را بشکند. ميدانيم دکتر ظريف بهخوبي از عهده اين امر برميآيد. از سوي ديگر، سرتاسر عالم به اندازه کافي از ترامپ و از سياستهاي نامعقول و عملکردهايش دلخور هستند.
هر روز در جهان و بهويژه در آمريکا عليه ترامپ تظاهرات ميشود و او را بيشتر مفتضح و منزوي ميکند. حتي احتمال استيضاح ترامپ به دليل نقض منافع و امنيت ملي آمريکا متحملتر ميشود؛ بنابراين بستر عمومي براي ديپلماسي فعال ايران کاملا فراهم است و قدرتهاي جهاني هم از اينکه نظم بهدستآمده بعد از جنگ سرد از سوی ترامپ بههمريخته شده، به شدت نگران هستند. اتحاديه اروپا ميتواند همکار طبيعي ايران در اين مواجهه منطقهاي باشد؛ زيرا اروپا قويا به مبارزات ضدتروريستي ايران باور دارد، اهداف جبهه متشکل از عربستان، اسرائيل و ترکيه را هم ميشناسد و سياستهاي جهاني ترامپ را نيز قبول ندارد. در شرايط حاضر جهاني هم، اروپا بيشترين تأثير را بر سياستهاي آمريکا دارد و در مرحله بعد ژاپن، کانادا، استراليا و آنگاه چين و روسيه قرار دارند. با نزديکي سياسي و اقتصادي به اتحاديه اروپا بايد بهسرعت به نبرد ديپلماتيک با جبهه ائتلاف عليه خود اقدام کنيم.
- «زيست اخلاقي» ضرورت جامعه ايران امروز
علي ربيعي وزير كار در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
چندي پيش در يك نشست تخصصي مسائل و مشكلات و راهكارهاي گسترش مناسبسازي شهري و ساختمانها براي حركت روان معلولان و كودكان و سالمندان شركت كردم. در اين انديشه هستم كه چرا با وجود همه قوانين و مقررات سختگيرانه و پيگيريها، نه تنها دستگاههاي اجرايي بلكه نهادهاي اجتماعي و عموم جامعه، اهتمام و حركت ويژهاي براي بهبود اين گروهها صورت نميدهند. به نظرم رسيد كه اين مساله ذيل يك امر كليتر يعني به فلسفه زندگي اجتماعي يك جامعه و زيست اخلاقي مرتبط است.
به نظر من، ميزان انساني بودن يك جامعه، به ميزان توجه آن جامعه و نوع نگاه نسبت به كودكان، سالمندان، معلولان و بهطوركلي افرادي كه به دلايلي توانايي استفاده موثر و كامل از مواهب اجتماعي را ندارند بستگي دارد.
در سالهايي كه شاهد فروپاشي بنيانهاي اخلاق عمومي بوديم، من معتقد بودم كه رشد كشور، ركود و مشكلات معيشتي با عقلانيت و سختكوشي حلشدني است اما آنچه در قالب برنامههاي توسعه حل شدني نيست، زيست اخلاقي جامعه است. وقتي اخلاق جامعه دچار آسيب ميشود به راحتي و در ميان مدت، نميتوان به ترميم آثار آسيبهاي اخلاقي دست يافت.
زيست اخلاقي در حقيقت ثمره ارزشها و هنجارهايي است كه يك جامعه در طول سالها با خودش تجربه كرده است. سياستها و سياستگذاريها و نوع كنش نخبگان سياسي نيز تاثير قابل ملاحظهاي بر زيست اخلاقي جامعه دارد. از سوي ديگر نحوه بيان مسائل و استفاده از وسيلههاي مختلف براي نيل به هدف در اين خصوص قابل تامل است.
حيات اجتماعي يك جامعه نشات گرفته از مناسبات و ارتباط انسان با ساير انسانها و محيط و طبيعت است و فرهنگ و تمدن و زيست اخلاقي يك جامعه نيز متاثر از حيات اجتماعي است. بنابراين ميزان نقشي كه انسان در جامعه دارد و اثر جامعه در زمينهسازي و فراهم كردن ميزان ايفاي نقشهاي متعدد براي يك فرد، بخشي از بحث زيست اخلاقي است.
همه ما، از من به عنوان فردي در سمت وزارت تا تكتك ما در هرجا كه هستيم بايد روزانه اين سوالات را از خودمان بپرسيم؟
1- ميزان تنشي كه ما به ديگرافراد جامعه وارد ميكنيم يا ميزان تنشي كه جامعه به ما وارد ميكند به چه اندازه است؟
2- ميزان مساعدتي كه فرد به جامعه دارد و متقابلا از جامعه دريافت ميكند در چه حد است؟
3- احساس مهري كه يك فرد در يك جامعه دارد و ميزان مهري كه يك فرد خودش به جامعه ميدهد چقدر است؟
4- ميزان آرامشي كه انسان به جامعه ميدهد و از جامعه ميگيرد چه اندازه است؟
در اينجا من تعبيري تحت عنوان «آزار ساختاري» را مطرح ميكنم به اين معنا كه همه آدمها احساس ميكنند انسانهاي خوبي هستنداما در قالب رفتارهايي قرارميگيرند كه با آن رفتارها، ديگران را آزار ميدهند و بهطور ساختاري سبب آزار ديگران ميشوند. چرا روابط ما به شكلي سازمان پيدا ميكندكه موجب آزار و اذيت ديگران ميشويم؟معتقدم ما بايد اين چشمانداز و اين انگاره عمومي را در جامعه به وجود آوريم كه به سمت جامعهاي با زيست اخلاقي بالا برويم و هر ايراني هر روز از خودش اين سوال را بپرسد كه من به چه ميزان مشكلات ديگران را حل كردم.
احساسي كه فرد از داده و ستاده به جامعه دارد بسيار مهم است. دادههاي ما وقت، انرژي و دادههاي غيرملموسي است كه به جامعه ميدهيم و ستادههايمان، دريافتيهايي است كه براي زندگي اجتماعي و اقتصاديمان داريم. اينها مجموعا نوع كنش ما در جامعه را رقم ميزند. بنابراين بايد يك رفتار نهادينه شده در ذهن همه ما سامان بگيردكه چگونه خودمان اين زيست مناسب را براي خود و ديگران در جامعه فراهم كنيم.
وقتي بحث مناسبات اخلاقي يك جامعه و «آزار ساختاري» مطرح ميشود، يعني فرد حتي در خانه به خود اجازه همسر آزاري و كودك آزاري ميدهد. ميزان تنشي كه فرد با خودش از جامعه به خانه ميبرد ميتواند زمينهساز بروز پديده زندگيهاي متزلزل يا طلاق شود.
ثبت بيش از 70 هزار همسر آزاري در سال كه همسرآزاري جسمي با 41 درصد (طبق بررسيهاي انجام شده در اورژانس اجتماعي كشور) رايجترين آن است نشاندهنده صحت اين ادعاست كه نياز مبرم به توجه بيشتر به مناسبات اخلاقي درون خانواده داريم. روند رو به افزايش كودكآزاري در كشورنيز تاييدي ديگر بر ضرورت جدي گرفتن مساله زيست اخلاقي است.
بر اين باورم براي دوري از روبهرو شدن با پديدههاي اينچنيني، بايد بيش از پيش در مورد زيست اخلاقي جامعه صحبت كنيم. وقتي ما در ذات انسانهاي يك جامعه، رفتار جامعه را به سمتي ببريم كه همگان وظيفه «فراهم كردن شرايط مناسب براي حركت ديگران» را بر خود فرض و لازم بدانند آثار آن نه تنها در جنبههاي رفتاري بلكه در ساخت و سازهاي فضاي فيزيكي شهري هم بازتاب و اثر مثبت خود را بر جاي ميگذارد.
بياييد همهمان هر روز از خودمان سوال كنيم ما، امروز را براي بهتر شدن زندگي ديگران، چگونه سپري كرديم؟ اميدوارم بتوانيم به سمت جريان عظيم اجتماعي كه «زندگي را براي آنان كه توان كمتري دارند راحتتر كنيم» برويم تا آثار آن در نهادهاي اخلاقي و رفتاري همه ما نهادينه شود.
- فلسطینیها باید از ترامپ تشکر کنند
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
مردم مظلوم و آواره فلسطین باید از رئیسجمهور جدید آمریکا بسیار تشکر کنند! چرا؟! بخوانید!
نخست وزیر رژیم صهیونیستی و رئیسجمهور آمریکا هفته گذشته پس از نخستین دیدار رسمی خود در کاخ سفید، در کنفرانس مطبوعاتی شرکت کردند و دونالد ترامپ گفت؛ اعتقادی به راه حل دو دولتی برای مناقشه فلسطین ندارد. نتانیاهو هم مدعی شد رژیم اسرائیل باید بر تمام منطقه میان رود اردن و ساحل مدیترانه حاکمیت داشته باشد و نمیتواند ظهور کشور مستقلی به نام فلسطین را در کنار خود بپذیرد. برخی تحلیلگران این کنفرانس مطبوعاتی را مراسم تشییع جنازه راهحل دو دولتی برای مناقشه فلسطین توصیف کردهاند.
عدهای از رسانهها و تحلیلگران غربی نیز به ترامپ تاختهاند که چرا چنین موضعی گرفته است. استدلال آنها جالب توجه است؛ آمریکا بیش از نیم قرن - بطور مشخص پس از جنگ 1967 اعراب و اسرائیل موسوم به جنگ 6 روزه- ژست میانجی و واسطه برای حل مناقشه فلسطین(سازنده صلح peacemaker) را داشته است و موضع ترامپ، اعلام پایان بازی در این نقش است. برداشتن نقابی که نیم قرن بر چهره آمریکا بود و برخی فلسطینیها را میفریفت که بالاخره روزی با میانجیگری واشنگتن کشوری به نام فلسطین به رسمیت شناخته خواهد شد و صلح به ارمغان خواهد آمد، جای تشکر و قدردانی ندارد؟! موضع ترامپ، پایان یک سراب بود. موضعی صادقانه! و حقیقی که بلافاصله اطرافیان او کوشیدند بهنحوی آن را جمع و جور کنند.
ترامپ، دیوید فریدمن را به عنوان سفیر جدید آمریکا راهی تلآویو کرده است. فریدمن از مخالفان اصلی طرح دو دولتی است و موافقان این طرح را به مثابه یهودیانی میداند که در جنگ جهانی دوم با نازیها همکاری داشتند! وی ضمن حمایت از شهرکسازیهای جدید، حتی مدعی است رژیم صهیونیستی باید کرانه غربی را نیز به سایر مناطق اشغالی ضمیمه کند. رئیسجمهور آمریکا و معاون اولش - مایک پنس- از بیتالمقدس به عنوان پایتخت ابدی رژیم صهیونیستی یاد کرده و تاکید کردهاند دور تازهای از روابط واشنگتن-تلآویو در دوران آنها رقم خواهد خورد. اما آیا این سخنان و برخی تحلیلها به این معناست که روابط رژیم صهیونیستی و آمریکا در دوره باراک اوباما سرد بود؟
در این دوره دو طرف یک قرارداد امنیتی 10 ساله امضا کردند و واشنگتن بیشترین کمک مالی طول تاریخ را به این رژیم اعطا کرد. رژیم جعلی اسرائیل در دسامبر سال 2008 عملیات «سرب گداخته» را علیه غزه به راه انداخت. اوباما که به تازگی به ریاست جمهوری انتخاب شده بود سکوتی رضایتآمیز در پیش گرفت. 6 سال بعد هم که دوباره عملیات «لبه محافظ» علیه مردم مظلوم غزه به راه افتاد، تنها واکنش اوباما این بود که بارها ادعا کند؛ اسرائیل حق دارد از خود دفاع کند! نگاهی به سیر رابطه واشنگتن و تلآویو طی 70 سال اخیر نشان میدهد، هر دولتی در کاخ سفید بر سر کار آمده، سعی کرده است خود را متعهدتر به این رابطه نشان داده و حمایت بیشتری از جنایتهای این رژیم بعمل آورد.
البته این نوع رابطه و نگاه دولتمردان آمریکایی و صهیونیست به یکدیگر عجیب هم نیست. یکی از سیاستمداران صهیونیستی میگوید؛ نگاه اسرائیلیها به فلسطینیها دقیقاً همان نگاهی است که اروپائیان پس از کشف - بخوانید اشغال- قاره آمریکا به بومیان این منطقه داشتند. حرکت شومی که صهیونیستها از اوایل قرن 20 با هدایت انگلیس علیه مردم فلسطین آغاز کردند و در سال 1948 به بسته شدن نطفه شوم اسرائیل منجر شد، دیکتهای بود که اجداد آنها چند صد سال قبل در آمریکا مشق کرده بودند و بهای آن کشتار بیرحمانه و انواع و اقسام جنایتها علیه مالکان اصلی آن سرزمین یعنی سرخپوستان بود. جنایتهایی که همین امروز نیز به روشهای مختلفی ادامه دارد و در سیرک رسانهای غرب، جایی برای نمایش آنها نیست.
نخستوزیر رژیم صهیونیستی که در سال 2009 مدعی شده بود با طرح دو دولتی موافق است، شش سال بعد یعنی در سال 2015 حرف خود را پس گرفت و گفت در این سرزمین تنها یک دولت میتواند وجود داشته باشد و آن هم دولت یهودی است. آنچه امروز صهیونیستها و آمریکاییها درباره فلسطین میگویند، چیزی شبیه همان طرحی است که هیتلر در سال 1940 پس از اشغال آلمان در جنگ جهانی دوم به اجرا گذاشت. دولت ظاهراً فرانسوی به ریاست مارشال پتن در شهر ویشی فرانسه تشکیل شد که با اشغالگران همکاری داشت و تعقیب و معرفی و برخورد با هستههای مقاومت، اصلیترین کارکرد آن بود و اگر متفقین به پیروزی نمیرسیدند، شاید امروز روی نقشه کشوری به نام فرانسه وجود خارجی نداشت.
طرح صلحی که عربستان در سال 2002 ارائه کرد، در نهایت یک «ویشی فلسطین» خواهد بود. خیال رژیم صهیونیستی از بیعرضگی شیوخ عرب چنان راحت است که حاضر نشد این طرح را بپذیرد و طی 15 سال گذشته، علی رغم عقبنشینیهای مکرر طراحان از مفاد آن به نفع رژیم صهیونیستی، همچنان نتوانسته است خوی زیادهخواه و سرطانی این رژیم را راضی کند. آنچه تلآویو به آن نیاز داشت، عادی سازی رابطه با کشورهای عربی بود که اینک عملاً رخ داده است و هر دو طرف در قول و عمل از تشکیل جبههای مشترک علیه محور مقاومت سخن میگویند. جبههای که نام ناتوی عربی بر آن گذاشته و دولت عبری وظیفه هماهنگیهای اطلاعاتی و امنیتی و در حقیقت فرماندهی اتاق عملیات آن را برعهده دارد. البته این جبهه سالهاست که عملاً تشکیل شده و در سوریه، یمن و عراق فعال است و علی رغم هزینههای گزاف نه تنها به مقصود نرسیده بلکه اوضاع مدتهاست علیه آتشافروزان تغییر کرده است.
همراهی علنی دولتهایی همچون عربستان، ترکیه، قطر، امارات، اردن و... با رژیم صهیونیستی را از جهتی باید مبارک دانست و به فال نیک گرفت چرا که این روند ماهیت آنها را برای فلسطینیها بیش از پیش آشکار و به آنها ثابت میکند آنچه میتواند فلسطین را از این نکبت 70 ساله نجات دهد، همیت و غیرت خودشان است و نه وعدههای توخالی این دولتهای کذایی.
رژیم صهیونیستی به خوبی واقف است که تشکیل کشور و دولت مستقل فلسطینی، آغاز روندی است که به فروپاشی این حکومت جعلی منجر میشود. تشکیل یک دولت واحد یهودی در کل سرزمینهای اشغالی نیز تلآویو را با دو گزینه مواجه میکند. اگر به صورت طبیعی فلسطینیها از حقوق کاملی برخوردار باشند، طی یک روند دموکراتیک و آزاد آنان حاکم خواهند شد. چرا که حتی بدون احتساب فلسطینیهای آواره نیز، آنان نسبت به صهیونیستها در اکثریت هستند. در غیر این صورت اسرائیل تبدیل به یک حکومت آپارتاید میشود. دولتی با دو قانون؛ یکی برای صهیونیستها و دیگری برای فلسطینیها که براساس تجربه بینالمللی سرنوشت چنین دولتهایی نیز در نهایت مشخص است.
در این سوی میدان نیز تکلیف روشن است. صهیونیستها هرگز بر اساس قوانین بینالمللی و اصول انسانی و با مذاکره گامی عقب ننشسته و امتیازی ندادهاند. آنچه رویای نیل تا فرات آنان را به کابوس مبدل و عقبنشینی را به آنها تحمیل کرد، تنها مقاومت بود. فلسطین از نهر تا بحر برای فلسطینیهاست و عقبنشینی از این آرمان به خیال دستیابی به صلح، نتیجهای جز جریتر شدن غاصبان صهیونیست نخواهد داشت.