فیلمِ "ورود" با تکیه بر این مفهوم، معانی فوق را به بهترین نحو نشان داده است. دني ویلنوو با کارگردانی آثاری همچون سیکاریو و زندانیها، که هرکدام در گونهی خود صاحب سبک هستند، به سراغ گونهی علمی تخیلی رفته است با مفهومی شاید تکراری: تماس بیگانه ها با زمین. شاید با خواندن خلاصه فیلم در دیدن فیلم تردید کنید. به خصوص اگر علاقه مند به این گونه نباشید. اما همانطور که ویلنوو، در دیگر فیلمهایش کلاس کاری متفاوتی در گونههای سینمایی داشته است،در این فیلم هم که اقتباسی از رمان تد چیانگ به نام "داستان زندگی تو" است، با چیزی فراتر از گونه علمی تخیلی روبه رو هستیم.
دکتر لویس بنکز با بازی امی آدامز، زبانشناس مشهوری است که سابقه همکاری با نیروهای امنیتی آمریکا را نیز دارد. در ابتدای فیلم با معرفی کوتاهی علت تنهایی و انزواطلبی او را میفهمیم و سپس اتفاق اصلی فیلم میافتند. دوازده شئ ناشناخته در دوازده نقطه دنیا از جمله آمریکا فرود میآیند. هیچکس از ماهیت آنها اطلاعی ندارد تا اینکه نمایندهای از بخش امنیتی آمریکا، وبربا بازی فارست ویتاکر به سراغ دکتر بنکز میآید تا با همراهی دکتر ایان دانلی (جرمی رنر) فیزیکدان معروف این معما را حل کنند. اما هنوز هیچکس نمیداند آیا این موجودات برای حمله به زمین آمدهاند یا برای برقراری ارتباط. اگر هدف برقراری ارتباط است، چگونه میتوان این کار را انجام داد؟
در تاریخ سینما نمونههای متعددی از این گونه فیلمها ساخته شده است که نمونه قابل ذکر آن "برخورد نزدیک از نوع سوم" استيون اسپیلبرگ است که در آن ترکیب نور و موسیقی کلید برقراری ارتباط با بیگانگان بود. اما در این فیلم، مساله ارتباط به امری بسیار پیچیده تر و مهم تر بدل شده است. نوام چامسکی زبان شناس معروف در جایی گفته است: " زبان، تنها کلمات نیست. فرهنگ، سنت و اتحاد جامعه است. زبان، تاریخی است که ماهیت جامعه را شکل میدهد. همه اینها در زبان جمع شده است" در این فیلم، زبان نه تنها عامل برقراری ارتباط بین بیگانگان و انسانها است، بلکه انسانها را نیز به یکدیگر وصل میکند. گویی عامل خارجی با هدیهای که به انسانها میدهد، زبانی ماورای مرزبندیهای زمان را شکل میدهد. در اینجا مساله صفحه بودن زمان که به زیبایی تمام و مبتنی بر علم در فیلم "بین ستارهای" کریستوفر نولان مطرح شده بود، بار دیگر با زبان بیان میشود. گذشته، حال و آینده با سلاح/ابزاری که زبان نامیده میشود در هم ادغام میشود و تخاصم ناشی از انزواگرایی را به اتحادی دلنشین و فراتر از ماهیت زمینی مبدل میکند.
فیلمبرداری بردفورد یانگ ما را لحظه لحظه با خود به درون سفینه بیگانگان ودنیای به ظاهر آرام و چند تکه لویس میبرد، بیآنکه جلوههای ویژه ساده فیلم (در قیاس با هم مسلکان علمی تخیلی خود) توی ذوقمان بزند. بازیهای فیلم طوری یک دست است که انگار آکادمی اسکار را هم قانع کرده است که بازیگران همگی در اختیار فیلم بودهاند نه چیزی فراتر از آن. مفهوم فیلم به تنهایی نقطه قوت فیلم است و میتوان شخصیت اصلی را "داستان" فیلم دانست، نه بازیگران. امی آدامز، جرمی رنر و فارست ویتاکر که در هر فیلم وزنه ای به حساب میآیند به یک اندازه در فیلم ظاهر شده اند و همین امر باعث شده که مضمون فیلم بیشتر به چشم بیاید.
در عصر ترامپ دیوارها کشیده میشود. ملت ها و زبانهای گوناگون به "من" و "دیگری" تبدیل میشوند. اما شاید همانطور که فیلم پیشنهاد میدهد، گفتگو عامل نجات است. خشونت هم با جمله ای محبت آمیز رخت بر میبندد و صلح بار دیگر در زمین برقرار میشود. "ورود" با موسیقی بی نظیر یوهانسون طوری بر دل مینشیند که در دنیای جنگ و خون، آرامش را برای دو ساعت به ارمغان می آورد. ویلنوو در گونهی علمی تخیلی هم تخیل ما را به بازی میگیرد تا شاید راه فرار از دنیای خصمانه را گفتگو بدانیم. نه مرز بندیهای بین خودمان و دیگران.
* کارشناسی ارشد مطالعات بریتانیا