احمد غلامی . سردبير در ستون سرمقاله روزنامه شرق«تفرقه بینداز و حکومت نکن» نوشت:
با اینکه هنوز رقیبی جدی برای حسن روحانی در انتخابات پیشرو پیدا نشده است، همهچیز در بستر نگرانی پیش میرود. اصولگرایان برای انتخابِ نامزد به نتیجهای قطعی نرسیدهاند و در تعلیق بهسر میبرند و بعید است به این زودیها به انتخابی تمامعیار دست پیدا کنند. برخی از چهرههای این طیف مصداقِ این ضربالمثلاند که آزموده را آزمودن خطاست، و برخی دیگر در قدوقواره مقام ریاست قوه مجریه نیستند.
اصولگرایان بیش از گذشته دستشان خالی است، اما در این میان، کسانی که دلیلی برای پیروزیشان وجود ندارد، زودتر از دیگران اعلام آمادگی کردهاند تا شاید در این بلبشو بزند و بخت یارشان شود و از آب کره بگیرند، درست مثل احمدینژاد. همان کسی که این باور را در همه سطوح فعالان سیاسی به وجود آورد که اگر او میتواند رئیسجمهور شود، دلیلی ندارد که دیگران نتوانند. این باور نهتنها در عرصه سیاست بلکه در آحاد جامعه تسری یافت و بعید است آثار این اعتمادبهنفس کاذب به این زودیها از بین برود. احمدینژاد ثابت کرد در هشت سال هم میتوان یک کشور را بهلحاظ اقتصادی به خاک سیاه نشاند و فرهنگش را به انحطاط کشاند و مردم را به بیماری کاذب مبتلا کرد. تنها از او برمیآمد شعار انقلاب را که بیانگر روحیه انقلابیون و از معجزات هر انقلابی است این چنین لوث کند. وگرنه همه آگاهاند که بهحکم عقل در برخی موارد «ما نمیتوانیم» و این گفته نه بهمعنای ضعف و خودباختگی بلکه پذیرش «ما میتوانیمِ» عاقلانه و واقعی است. بنیانگذارِ شعارهای بیمبنا این روزها برای ادامه حیات سیاسیاش و بازگشت مجدد به قدرت دست به هر کاری میزند.
حتا اگر این کارها، نقشهای کمدینهای سطحی را تداعی کند. تصاویر منتشرشده احمدینژاد، بقایی و مشایی در شبکههای اجتماعی بیانگر این مدعا و میل شدید آنان برای کسب قدرت است. البته بعید است این سه ندانند که بازگشت دوبارهشان به قدرت میسر یا دستکم چندان آسان نیست. پس احمدینژاد میداند که باید تفرقه بیندازد و حکومت نکند. تفرقه بهمثابه تفرقه، کار اصولگرایان را در این انتخابات یکسره میکند و اعتدالیون و اصلاحطلبان در قدرت میمانند. این برای احمدینژاد بهتر است تا آمدن اصولگرایانِ دیگر در قدرت که عرصه را بیش از پیش برایش تنگ کنند و در درازمدت بهمعنای واقعی از سیاست کنارش بگذارند. اقتدار احمدینژاد در گروِ اقتدار مخالفانش است و حواریون قدیمی باید بدانند برای بازگشت به قدرت گزینه مناسبتری از او ندارند. نزدِ احمدینژاد اصولگرای خوب اصولگرای مُرده است، یا اصولگرایانی همچون مردم سادهدل که ساعتها پای سخنرانی او بنشینند و شعارهای توخالیاش را گوش کنند.
این روزها اصولگرایان بهتر از هرکسی میدانند دارودسته احمدینژاد، بقایی و مشایی چقدر برای فرهنگ، اقتصاد و سیاست کشور خطرناکاند. بعید است از میان آنان کسی به این نکته واقف نباشد اما جانبداری برخی از احمدینژاد حکایتِ مرد ضعیفالایمانی است که سر وقت نماز میخواند و در پاسخ منتقدانش میگفت، شاید خدا وجود داشته باشد! آنچه احمدینژاد از آن میترسد و ازقضا در شرف رخدادن است، ناتوانیاش در ایجاد آنتاگونیسمی است که از آن نان میخورد. نهادهای رسمی، دولت و اصلاحطلبان او را بهراستی جدی نمیگیرند و بدتر اینکه مشت او پیش اصولگرایان واقعی باز شده است و حنایش دیگر رنگی ندارد.
از سوی دیگر حسن روحانی هر قدر دیرتر اعلام کاندیداتوری کند، جناحهای مخالف ناگزیرند از نامزد خود رونمایی کنند، البته برای آنان تا به امروز هم دیر شده است. فرصت غنیمت است و آنان بیش از هر زمان دیگر نیاز به تبلیغ و بازسازی چهره خود دارند. اصولگرایان از انتخابات ٨٨ درسهای فراوان گرفتهاند، ازجمله آنان شاید، تلاش برای تکدورهایکردن ریاستجمهوریِ حسن روحانی باشد که ابزارهای لازم آن را تاکنون در اختیار نداشتهاند. یکی از مهمترین این ابزارها پشتوانه مردمی است، پشتوانهای که حسن روحانی تا حدی از آن برخوردار است. از اینرو است که هرگونه تبلیغ انتخابات برای او ضدتبلیغ است. آنچه میماند روایت دقیق و واقعبینانه از چهار سال در مسند ریاستبودن است و روایتِ پروندههای متشکل از کاراهای به سرانجامرسیده و طرحهای ناکام و معطل و درنهایت بیان این ناکامیها و پذیرش مسئولیت آنان، آنهم در شرایطی که این باور در میان مردم جاافتاده است که حتا مدیران جزء دولتی هم روحیه مسئولیتپذیری و پاسخگویی ندارند. از اینرو شاید بهترین جایگاه برای روایتی صادقانه و اثرگذار پیام نوروزی رئیسجمهور باشد، پیامی حاکی از مسئولیتپذیری و پاسخگویی. از این منظر پیام نوروزیِ روحانی خواسته یا ناخواسته واجد اثرگذاریِ انتخاباتی است، چون تبلیغات انتخاباتی نیست و از طرفی دارای زمان و مکانی بههنگام است. مکان آن رسانه ملی است که تا دوردستها بازتاب دارد و زمانِ آن نیز بهترین لحظه ایرانیان است، زمانِ نو شدن و تغییر. زمانی بهدور از کینهها و کهنههای گذشته. زمانی نرم بهحرمت بهار که صداقت و راستگویی را طلب میکند: اعتراف به ناکامیها و امید دادن آگاهانه و واقعبینانه نه واهی و تبلیغاتی. دلسوزی از سَر همدلی و همدردی و پاسداشت مردمی که فقر و تنگدستی را بر دوش کشیدهاند. مردمی که توان فریادزدن و تاوان آن را ندارند. مردمی که هزینه هشت سال ناباوری یا امیدِ واهی خود به دولت سابق را پرداختهاند و چهار سال بعد را نیز به امید شرایط بهتر با فقر دستوپنجه نرم کردهاند.
پیام نوروزی حسن روحانی آخرین بیانیه چهارسالهاش است. بیانیهای که میتواند، سرنوشت او را رقم بزند و چهار سال پیشِرو را برایش هموارکند. مردی که چهار سال در صحنه سیاست بوده دیگر ظرفش ظرفیت تبلیغاتی ندارد، خاصه آنکه برخی وعدههای او هنوز محقق نشده است. او با ناگفتههایش میتواند موجی در دل مردم ایجاد کند. بدیهی است این ناگفتهها شکواییهای از جایگاه اپوزیسیونی نیست که بنا دارد از ناکامیها گله کند و آن را به گردن دیگران بیندازد. مردم میدانند حسن روحانی تعریف دقیق و درستی از جایگاهش دارد. آدم تازه بهدورانرسیدهای نبوده که راه را از چاه بازنشناسد. او یکی از ارکان این نظام بوده است و از اینرو مردم او را در قامت یک اپوزیسیون نمیپذیرند. روحانی مصداق بارز پوزیسیونی است که مردم برای رفع مشکلات جدیشان به او رأی دادهاند و این رأی درست به دلیلِ آگاهی بر همین جایگاه بوده است. انکار این جایگاه در افکار عمومی معنایی جز شانهخالیکردن از پاسخگویی نخواهد داشت. آنچه مهم است باور مردم به ضرورت این انتخاب است، انتخابی که نباید آن را مخدوش کرد.
- یک آسیاب و سه سطل
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار روز پنجشنبه با اعضای مجلس خبرگان دو موضوع را به عنوان محورهای اصلی عملیات جبهه دشمن علیه جمهوری اسلامی ایران برشمردند؛ «فشار شدید اقتصادی» و «هجوم وسیع اما بیسروصدا در عرصه فرهنگ». ایشان حدود یک ماه پیش در دیدار جمعی از مردم استان آذربایجان شرقی نیز به نکتهای بسیار کلیدی و تعیینکننده در همین رابطه اشاره کرده و فرمودند دشمن با برخی مواضع و اقدامات درصدد منحرف کردن افکار از دو عرصه اصلی و واقعی جنگ است؛ «این را همه توجه کنند. چه در دوره دولت قبلی آمریکا، چه در دولت فعلی آمریکا، یکی از ترفندهای دشمن این بوده است که مرتب تهدید کنند به جنگ؛ و [اینکه] گزینه نظامی روی میز است و مانند اینها. آن مسئول اروپایی هم، به مسئولین ما میگوید که جنگ در ایران حتمی بود؛ اگر برجام نبود، حتماً جنگ بود؛ دروغ محض! چرا میگویند جنگ؟ برای اینکه ذهن ما برود به جنگ [امّا] جنگ واقعی چیز دیگر است؛ جنگ واقعی جنگ اقتصادی است...ما را به جنگ نظامی متوجه میکنند تا از این جنگ غفلت کنیم؛ جنگ واقعی جنگ فرهنگی است.»
اگر یقین داشته باشیم که امروز عرصه واقعی و اصلی نبرد دشمن با ما، در دو جبهه اقتصادی و فرهنگی است، هر عمل و سخنی که ما را از این دو جبهه غافل کرده و به سایر مسائل مشغول کند، بازی کردن در زمین دشمن و کمک به اوست. در یک نگاه کلی و با مقداری تسامح میتوان سه دسته را شناسایی کرد که با انجام عملیات ایذایی درصدد انحراف افکار، منابع، بودجه، پرسشها، دغدغهها و در یک کلمه تمرکز بر این دو جبهه اصلی هستند و در یک کلام سه سطل با ظاهر و البته ظرفیتی متفاوت که آب به یک آسیاب میریزند.
1- اولین دسته در این میدان دشمن خارجی است. دشمنی که سردمدار آن آمریکاست و برخی کشورهای اروپایی، تعدادی از کشورهای مرتجع و مزدور منطقه و عدهای گماشته در داخل کشور دنباله آن محسوب میشوند. آمریکا و اذنابش در جبهه اقتصادی ابتدا به بهانه پرونده هستهای، جنگ اقتصادی تمام عیار و به اذعان تمامی صاحبنظران بیسابقه در تاریخ را علیه ایران کلید زدند و با دادن آدرس غلط اینگونه عنوان کردند که هدف تحریمها مهار فعالیت هستهای ایران است و اگر ایران عقبنشینی کند، تحریمها نیز رفع شده و به دنبال آن مشکلات اقتصادی ایران نیز حل خواهد شد. توافق حاصل شد اما نه تحریمی لغو شد و نه مشکلی حل. آمریکاییها هم برای توجیه بدعهدی خود در مسئله تحریمها گفتند؛ مگر ما تضمین داده بودیم اقتصاد ایران شکوفا شود؟! و امروز هم میگویند اگر میخواهید مشکلاتتان حل شود در مسئله موشکی و نفوذتان در منطقه عقبنشینی کنید تا سرمایه خارجی بیاید و گشایش اقتصادی حاصل شود.
قلب واقعیتها در زمینههای گوناگون یکی از ترفندهای مهم دشمن در این زمینه است. اگر از لزوم افزایش جمعیت به عنوان یکی از عناصر قدرت و موتور محرکه اقتصاد نام برده شود، میگویند میخواهند زنها را به خانه بفرستند و آنها را در آشپزخانه محصور و محدود کنند! اگر از اقتصاد مقاومتی بگوییم، میگویند میخواهند به مردم ریاضت اقتصادی بدهند و دور کشور دیوار بکشند! اگر موشکی شلیک و رزمایشی برگزار شود - آن هم در منطقهای که کشورهای میکروسکپی چند برابر ایران صرف خرید پیشرفتهترین تسلیحات تهاجمی میکنند- میگویند تنشآفرین است و سرمایه را فراری میدهد! در عرصه فرهنگ هم اگر سخنی از عفت و ارزشها شود، میگویند دخالت در عرصه خصوصی است و مخالف آزادی!
2- دسته دومی که اقدامات و مواضعشان در جهت انحراف و پیشگیری از تمرکز بر دو جبهه اصلی نبرد است، داخلی بوده و متاسفانه باید گفت خود از اصلیترین مسئولان نبرد در این جبهه هستند. نمیتوان همه افراد این دسته را به همدستی با دشمن متهم کرد اما به طور طبیعی، خروجی و برآیند عملکرد و مواضع آنها نیز در جهت همان عملیات و فعالیت ایذایی دشمن خارجی است. علت این مسئله را باید در ناکارآمدی و عدم تحقق وعدهها جستجو کرد. قلعهای را تصور کنید که از سوی دشمن محاصره شده و فرماندهی مامور میشود ضمن مراقبت از آسیب رساندن دشمن به قلعه و ساکنان آن، محاصره را نیز بشکند. حال پس از پایان دوره ماموریت به جای آنکه از نتیجه عملیات خود بگوید، و گزارش بدهد، به مسائل غیر مرتبط میپردازد و مثلاً از آب و هوای تمیز اطراف قلعه سخن میگوید!
وقتی هم که با تعجب و رعایت ادب و احترام به او گفته میشود جناب! شما برای ماموریت دیگری رفته بودید و اکنون حرفهای دیگری میزنید، برمیآشوبد که؛ شکر کنید چرا که اگر ما نبودیم تا حالا قلعه را بر سرتان خراب کرده و ساکنان نیز از گرسنگی مرده بودند!
اینجاست که تعطیلی 60 درصدی صنایع کشور مسئله فرعی میشود و تعطیلی یک درصد کنسرتها مسئله اصلی کشور! آن باغدار و کشاورزی که وقتی حساب و کتاب میکند میبیند محصولش روی درخت بگندد یا زیر زمین بماند، خرجش کمتر از دخل جمعآوری و فروش آن است یا کارگری که کارخانه اش تعطیل شده یا خودش تعدیل و خانهنشین و یا 6 ماه کار کرده و حقوق نگرفته، حقوق شهروندی را کجای دلش بگذارد؟! و در این گیرودار میگویند باید مردم شاد باشند طوری که انگار عدهای کمر همت بستهاند که مردم ناشاد باشند! برای این جماعت نیز سخن گفتن از دو جبهه اصلی تلخ و دردناک است و هرچه حواسها را پرت کند و موضوع مباحث را منحرف، نعمتی است بیبدیل که نباید به سادگی از دستش داد.
3- یک ضربالمثل آمریکایی میگوید؛ بدنامی بهتر از گمنامی است. دسته سوم که آن هم از قضا داخلی است برآیند فعالیت و مواضعش چیزی جز انحراف افکار عمومی از این دو جبهه اصلی نیست، گرچه میکوشد ویترین دیگری از خود ارائه کند. جمله معروف و باز هم آمریکایی است که میگوید؛ «به چیزهایی که در موردتان مینویسند توجه نداشته باشید. فقط آنها را وجب بگیرید!» این گروه علاقه زیادی به روی آنتن بودن دارد و فارغ از فضاسازیها و جنجالهای ظاهری، میزان آنتن دادن و پرداختن به آنها را میتوان معیاری برای دوری و نزدیکیشان به سایر جریانات دانست. به قول استاد سخن سعدی؛ بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی! فقط با اندکی کاوش میتوان دید که مواضع این سه جریان برخلاف تفاوت ظاهری که دارند، با یکدیگر همسو و هم جهت هستند و در نهایت به یک فصل مشترک میرسند؛ بهتر است حواس مردم پرت شود و پرت بماند! اگر هم کارد به استخوانشان رسید و نالهای کردند و پرسیدند چرا، دشمن خارجی که هدفش کشتن است و زخم را اصلاً خود وارد کرده، میگوید من که گفتم درمانت پیش من است و آنچه میدهد چیزی جز زهر قاتل نیست گرچه در ظاهر مزهاش شیرین باشد. طبیبی هم که مسئول رسیدگی را برعهده گرفته دستپاچه میشود و میگوید ببین گوشهایت چقدر خوب لالاییهای مرا میشنود. پس گوش کن و به جای ناله شاد و شاکر باش! آن جماعت سوم هم مدعی است درمان این زخم تنها به دست من است و...
تمرکز، اندیشیدن و جهاد در دو جبهه اصلی جنگ اقتصادی و فرهنگی بیشک با رنج و سختی همراه است و غفلت از آن اگرچه ممکن است ظاهری شیرین داشته باشد ولی درونی به غایت تلخ و آسیبرسان خواهد داشت. دانشآموزی که یک سال را به غفلت و بازیگوشی میگذراند بیشک از همکلاسی زحمتکش خود بیشتر خوشگذرانی میکند اما روز امتحان و دادن کارنامه هم میرسد. به قول مولوی:
جور دوران و هر آن رنجی که هست
سهلتر از بعد حق و غفلت است
زآنکه اینها بگذرند آن نگذرد
دولت آن دارد که جان آگه برد