زيرا ممكن است راهكاري از لحاظ نظري قويتر باشد اما با توجه به گنجايشها و گرايشهاي جوامع اسلامي «شدني» نباشد و توان لازم را براي رقابت با گزينههاي جايگزين ديگر نداشته باشد.تغيير گرايش ناگهاني و شبهانقلابي و تأكيد بر نظريههاي «عقلاني» و «فلسفي» محض، با وجود قوت نظري بيشتر نسبت به راهكارهاي ديگر، در مقام عمل «شدني» نيست.
ذهنيت كنوني جوامع اسلامي چندان پذيراي نظريههاي «عقلاني» و «فلسفي» محض نيست و از اينرو «تأكيد صرف» و «صرف تأكيد» بر «عقلانيت» و «فلسفه» به برافتادن جريانهاي قوي «هويتي»، «احساسي»، «خردستيز» و «ديگريستيز» در جهان اسلام نميانجامد. براي دستيابي به آرمانهايي چون «صلح»، «عفو»، «دوستي»، «همزيستي مسالمتآميز» و «احترام به حقوق، كرامت و آزاديهاي ديگري» بايد به فكر جريان ديگري بود كه از توان لازم براي رقابت با جريانهاي قوي و غالب كنوني در جهان اسلام برخوردار باشد.
صاحب اين قلم، با وجود سالها خوشهچيني از محضر مبارك «فلسفه»، آن را گزينه جايگزين مناسبي نميداند. «فلسفه» هرگز جرياني غالب و فراگير در جوامع اسلامي نبوده است و از اينرو به گنجايشها و گرايشهاي اين جوامع نزديك نيست. در اين هنگامه، فيلسوفان بايد توان خود را صرف طرفداري از «دومين خوب» كنند وگرنه «اولين بد» گريبان تمام جهان اسلام را خواهد گرفت. «عرفان» ميتواند براي فيلسوفان «خوب دوم» باشد.
«عرفان» چيزي را شدني ميكند كه فيلسوفان با صد زبان نه توانستهاند و نه ميتوانند شدني كنند. آنچه «فلسفه» از حقوق غيرقابلنقض و كرامت آدمي، چندگونگي معرفت بشري، تحمل، رواداري، مدارا و احترام به «ديگري» در چنته دارد، «عرفان» در يك چشم به هم زدن، يكجا، رو ميكند و جا مياندازد. زبان «عرفان» هم بسيار نزديك به جهان مردمان اين جوامع است.
آنچه را «فلسفه» با زبان خشك و پرطمطراقش نتوانسته به خورد خلايق بدهد، «عرفان» با شعر و استعاره و تمثيل چونان شهدي شيرين در دهانشان گذاشته است. اين زباني است كه مردم دوست دارند و به جهانشان نزديكتر است. برنده ستيزه «فيلسوفان» با «عرفان»، در جهان اسلام، جريانهاي «ديگريستيز»ي مانند «سلفيگري»اند. فيلسوفان همچون نامزدي هستند كه باختشان از پيش مشخص است.
شرط بستن بر سر اسب مرده شرط خرد نيست! وقتي نامزدي كه در نظرسنجيها پيشي گرفته همه را از دم تيغ ميگذراند، شرط خرد حمايت از نامزدي است كه بخت پيروزي بر رقيبِ تيغبهدست را دارد؛ البته، اين همراهي ميتواند بيقيد و شرط هم نباشد. «فيلسوفان» ميتوانند با گفتوگو و تعامل، ارزشهاي خود را در «عرفان» پي بگيرند. سخن بر سر «روش» است؛ نه «ارزش»! از قضا، پارهاي از فيلسوفان اين نكته را به نيكويي درك كردهاند و بارها گفتهاند كه عقل ما عليالاغلب به سمتي ميرود كه دل ما ميرود. از اين رو، «توسل صرف» به نيروهاي «باوراننده» براي جا انداختن «آموزه»هايي كه ميپسنديم راه به جايي نميبرد.
«روانشناسان اجتماعي» با آزمايشها و پيمايشهاي گوناگون، همين نكته را به ما نشان دادهاند. كمترينش اينكه «طنز» در انتقال مؤثر پيام، فرسنگها از توليد يك «مستندِ» درست و حسابي جلوتر است. بهكارگيري «روش» مناسب و متناسب در گروي شناختي درست از «سرشت آدمي» است. وقتي افسار عقل آدمي در دست دل اوست، «تأكيد صرف» و «صرف تأكيد» بر «تأثير بر عقل»، «بيعقلي» است. بايد دل را جنباند و «فلسفه» فاقد اين «انگيزانندگي» است. فيلسوفان جايگاه عقل را در انتقال پيام بيشازحد جدي گرفتهاند. در عصر بمباران پيامهاي يك خطي، پيامي كه توجه مخاطب را جلب و او را گرم نكند، محكوم به شكست است!
- مترجم، پژوهشگر و مدرس فلسفه