تاریخ انتشار: ۱۳ فروردین ۱۳۹۶ - ۲۰:۵۹

این‌روزها قدر تیک‌تاک‌های پشت سر هم ساعت را بیش‌تر می‌دانم. تیک‌تاک‌هایی که نشان می‌دهد اسفند از تک و تا افتاده و نوید بهاری دیگر را می‌دهد.

تقویمم را که ورق می‌زنم. از یک روز سرد زمستانی به یک روز داغ تابستانی می‌رسم، از حس و حال یخمک‌های خنک و خوش‌مزه به چای داغ زغالی می‌رسم، از روزهایی که برای رسیدن به اول مهر روزشماری می‌کردم یا وقتی از درس‌خواندن خسته شده بودم!

چه حس زیبایی است این ضد و نقیض‌های سالانه که فقط تو و دفترت از آن خبر داری و تنها با آمدن بهار متوجهش می‌شوی! بهار و حس زیبای جوانه‌زدن و بعد رسیدن گوجه‌سبزهای ترشِ آبدار!

بهار عزیزم! بیا تا خاطرات خوشم را در تقویم ۹۶ زودتر بنویسم. بیا تا این ضد و نقیض‌ها زودتر آشکار شود... فقط بیا!

 

حديث بابايی، 15ساله

خبرنگار افتخاري از تهران

 

تصويرگري: مليكا غلامي، 13ساله از تهران

 

  • دو كوچه تا بهار

هرسال بابانوروز كوله‌ي سفرش را مي‌بندد. هرسال با اميد ديدن ننه‌سرما از فصل زمستان به فصل بهار سفر مي‌كند. هرسال ننه‌سرما روي تختي توي حياط مي‌نشيند. نارنج‌ها را توي كاسه‌ي فيروزه‌اي آب مي‌اندازد، قند و توت‌خشك را در قندان مي‌ريزد، آتش سماور را زياد مي‌كند، اما نور و گرماي دل‌چسب آفتاب خواب‌آلودش مي‌كند.

هرسال دلش مي‌خواهد قبل از خواب طولاني بابانوروز را ببيند... بابانوروز ماه‌هاي زمستان را گذرانده و تنها دو كوچه با بهار فاصله دارد، اما ننه‌سرما خوابش مي‌برد تا زمستان سال بعد... بابانوروز از راه مي‌رسد و باز هم زمستان را بدون ننه‌سرما به پايان
مي‌رساند.

 

كوثر مزيناني، 15ساله

خبرنگار افتخاري از سمنان

 

عكس: مجتبي مرتجي، خبرنگار جوان از ساوه

 

  • خواهر

با دستمال سفیدش اشک‌هایش را پاک کرد و دانه‌های سفید دامنش را مرتب کرد. مردم برای دیدن خواهرش لحظه‌شماری می‌کردند. چند روز به ديدنش باقی مانده بود، خواهری که با آمدنش حال و هوای شهر عوض می‌شد و همه شاد می‌شدند.

و اما...

بالأخره آمد، با  یا مقلب القلوب و الابصار، يا مدبر الیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال.

خواهرش وارد شد. با آمدنش درختان شکوفه زدند و نوروز شد. خواهرش بهار بود!

 

متینا عروجی، 13ساله

خبرنگارافتخاری از اندیشه

 

عكس: نازنين حسن‌پور، 14ساله، خبرنگار افتخاري از تهران

 

  • سال‌نامه

فنجانم را در دست می‌گیرم و آلبومم را آرام‌آرام ورق می‌زنم... گاهی از گریه، نفس کم می‌آورم و گاهی از خنده، اشک از چشمانم جاری می‌شود. سال‌نامه را ورق می‌زنم و خاطرات روزهای گذشته را مرور می‌کنم.

گاهی چه‌قدر زیرک بودم و گاهی چه‌قدر احمق! به تاریخ امروز می‌رسم. قهوه‌ام سرد شده. بلند مي‌شوم و به استقبال سال جديد می‌روم تا پرونده‌ی امسال با همه‌ي فراز و نشیب‌هایش تمام شود.

 

پرستو فيضي، 15ساله

خبرنگار افتخاري از همدان

 

  • جوانـه

جوانه زد درخت و بهار در غنچه دمید.

برف‌ها آب شدند و جوجه‌گنجشک از شاخه پرید.

پاک کردم خانه‌ی دل با بهار، غبارکینه‌ها شد ناپدید.

 

مریم خالقی هرسینی، 15ساله

خبرنگار افتخاري از تهران

 

تصويرگري: زينب خرم‌آبادي از آران و بيگدل