طنز > نیما شادگان: سال میمون دارد تمام می‌شود و سال آینده به نام من سند خورده. من قول می‌دهم در سال آینده زیاد قوقولی قوقو نکنم. قول می‌دهم به حقوق مرغ‌ها احترام بگذارم.

قول مي‌دهم حقوق جوجه‌ها را ناديده نگيرم و تحصيل و بازي را برايشان اجباري كنم. قول مي‌دهم در حمايت از خوانندگان سحرخيز اجراي كنسرت را رايگان كنم. قول مي‌دهم براي حفظ محيط‌زيست در مكان‌هاي عمومي چيزهاي بدبو نريزم. قول... قول... قول... قوقولي قول‌قو.

 

  • پادشاه تاج خروسي

آموزگار: كي مي‌دونه پادشاه پرنده‌ها كيه؟

-  آقا اجازه، هدهد...

- آقا اجازه، سيمرغ...

- آقا اجازه، طاووس...

آموزگار: يه راهنمايي مي‌كنم. روي سرش تاج داره.

- آقا اجازه، كوروش...

- آقا اجازه، ناصرالدين شاه...

آموزگار: خنگول‌هاي عزيز، عرض كردم پرنده است. يه راهنمايي ديگه مي‌كنم. كدام پرنده‌ي تاجداري را مي‌شناسيد كه اول اسمش خ است.

- آقا اجازه، خفاش...

آموزگار: آفرين. شما آخر آي‌كيو هستيد. فكر كنم ديگه كافيه. ديگه جاي من اين‌جا نيست.

- آقا كجا؟

- استعفا.

- آقا اول اسمش را بگيد بعد استعفا بدهيد. اين درست نيست كه معلم‌ها پرسش بچه‌ها را  بي‌پاسخ بگذارند.

- خروسه، خروس.

- ئه! آقا خروس كه پرنده نيست!

- نيست؟

- ما كه تا حالا نديديدم خروسي تو آسمون پرواز كنه. شما ديديد؟

 

  • خروس مأيوس

مدتي است كه از خوانش افتاده‌ام. يعني فكر مي‌كنم براي كي؟ براي چي بايد بخوانم؟ يك خروس مثل يك هنرمند است كه دوست دارد هنرش ديده و شنيده بشود.

وقتي همه سرشان شلوغ است و از صبح تا شب توي گوششان هدفون است و يك‌بند دارند دوپس دوپس گوش مي‌كنند، همان بهتر كه من خفه‌خون بگيرم.

حتي جوجه‌ي يكي يك دانه‌ي ما هم از وقتي رفته دانشگاه براي ما كلاس مي‌گذارد و ساعت هشت صبح كه از خواب پا مي‌شود. صبحانه خورده‌نخورده هدفون مي‌چپاند توي گوشش و مي‌رود سركلاس و بوق سگ برمي‌گردد.

آن هفته به پيشنهاد عيال مرغه رفته بودم روان‌دام‌پزشكي. دكتر همه‌جايم را سونوگرافي كرد و گفت: «دچار افسردگي ماكيان شده‌ام.»

به نظرم اين بيماري چيزي است در حد آنفولانزاي مرغي. گفتم: «حالا چي كار كنم؟»

گفت: «نگران نباش در سال جديد همه به تو توجه مي‌كنند و همه چيز حل مي شود.»

اين حرفش پر از اميد بود. تا سال بعد هم خدا كريم است. حالا من يك خروس پر اميدم. يك ضرب‌المثل خروسي هست كه مي‌گويد: «خروس اميدوار طاووس مي‌شه و خروس نااميد ناقوس.»

 

 

  • خروس را صرف كنيد

آموزگار: خب بچه‌ها! كي مي‌دونه جمعِ عربي درس چي مي‌شه؟

دانش‌آموزان: آقا اجازه، مي‌شه دروس.

آموزگار: چه عجب! خب، حالا جمع خرس چي مي‌شه؟

دانش‌آموز: آقا اجازه، خروس!

 

  • داستان تكراري

ما خروس‌ها همواره موجودات باهوشي بوده‌ايم. هر چند مي‌گويند به‌خاطر مصرف داروهاي ارگانيك هوش ما در معرض خطر قرار دارد، ولي اين‌طورها هم نيست. در كتاب‌هاي درسي قديم داستاني بود كه روباهي مي‌خواست خروسي را گول بزند. روباه از صداي خروس تعريف مي‌كرد و...

ديشب خواب آن روباه را ديدم كه نمي‌خواست گولم بزند. از دوران گذشته آمده بود و يك نامه برايم آورده بود. حالا نامه‌اش خيلي مرا به فكر فرو برده و دارم فكر مي‌كنم چرا؟

شعرش را برايتان مي‌خوانم:

آي اي مرغ عشق

اگر مي‌دانستي چه‌قدر عاشق  عشقم

اگر مي‌دانستي از دوري‌ات چه‌قدر رنگم خراب شده

از بس تلفن را جواب ندادي زنگم خراب شده

بيا كه مرا جز تو هيچ‌كس باور نمي‌كند

بيا كه جزمن كسي تو را پرپر نمي‌كند.

وقتي از خواب بيدار شدم، رفتم تو فكر. به ياد حرف بابابزرگم افتادم كه مي‌گفت: «فريب روباه را خوردن خيلي خوبه، ولي براي روباه.»

دوباره خوابيدم و نامه‌اش را توي خواب پاره كردم.

 

 

  • ساعت به وقت خروس

بعضي‌ها خيلي بي‌مرام هستند. يعني به جان جوجه‌ي يكي يك‌دانه‌ام، خيلي بي‌درك هستند. مي‌دانيد منظورم كيست؟ همان‌هايي كه ما را با ساعت مقايسه مي‌كنند. همان‌هايي كه مي‌گويند: «خروسش خيلي خوبه. عينهو ساعت وقت‌شناسه و به موقع قوقولي قوقو مي‌كنه.»

يكي از فاميل‌هاي ما از وقتي اين موضوع را شنيد تصميم گرفت خروس بي‌محل بشود. درست عينهو خودم. ما دوست داريم وقت و بي‌وقت بخوانيم و روي اعصاب همسايه‌ها راه برويم و قوقولي دوپس دوپس كنيم.

 

  • به‌خاطر يك پر

در اين داستان هفت، هشت‌تا، شايد هم شش‌تا اشتباه خروسي وجود دارد. اگر متوجه شديد كه بي‌خيال؛ اگر نشديد آن‌ها را برايمان بنويسيد و جايزه بگيريد.

روزي از روزها من، يعني خروسك و خروشك و خواهرم خيروسك رفتيم كافي‌شاپ. كافه‌چي كه يك سگ‌گله از نوع بازنشسته بود، گفت: «به‌به! سه‌تا خروس سحرخيز! از اين طرف‌ها؟!»

ما هيچي نگفتيم و فقط منو را تماشا كرديم. بالأخره خروسي گفته‌اند، سگي گفته‌اند. ما كه نبايد با سگ‌ها يكه به دو بكنيم.

من يك كافي‌گلاسه سفارش دادم، خروشك يك آب‌انار با لواشك و خيروسك هم يك بستني با طعم آب‌نبات چوبي. يك ساعتي نشستيم و خورديم و از اين در و آن در حرف زديم. وقتي خواستيم بيرون بياييم ديديم اي داد و بيداد. هيچ كدام پول نداريم.

سگه واق واقي كرد و گفت: «پول نداريد؟ همين حالا سكه‌ي پولتان مي‌كنم.»

خيروسك گفت: «خب نداريم ديگه. مي‌خواهيد براتون تخم طلا بذارم؟»

سگه گفت: «تخم طلا مي‌خوام چي‌كار. پولمو مي‌خوام... پولمو مي‌خوام.»

خروشك گفت: «مي‌خواي برات يه دهن آواز بخوانم كه مشتري‌هات حال كنند؟»

سگه گفت: «آواز ماواز مي‌خوام چي‌كار. پولمو مي‌خوام... پولمو مي‌خوام.»

من كه ديدم اين سگه با اخلاق سگي‌اش آدم بشو نيست، يكي از پرهايم را كندم و گفتم: «پس بيا اين رو بگير و رضايت بده.»

گفت: «اين ديگه چيه؟»

گفتم: «پر جادويي. اول آرزو كن و بعد آتيش بزن. كولاك مي‌كنه.»

خوشحال شد و دمش را تكان تكان داد. در واقع خيلي خوشحال شد. چون با دمش داشت زمين را جارو مي‌كرد. فرداي آن روز يك خبر توي شبكه‌هاي اجتماعي دست به دست مي‌شد. آتش سوزي در كافي شاپ. هنوز علت آتش سوزي معلوم نشده و در دست بررسي است. يادم رفت بگويم من يك خروس اتمي هستم.

 

تصويرگري‌ها: مجيد صالحي

 

  • وقتي خروس برند بود

يك زماني خروس‌ها براي خودشان بروبيايي داشتند، سروصدايي داشتند، حال و هوايي داشتند. براي خودشان به قول امروزي‌ها برند بودند. زبان‌شناسان معتقدند ريشه‌ي كلمه‌ي برند كلمه‌ي «پرند» است كه خودش يك زماني «پرنده» بوده، كم‌كم مثل صابون نحيف شده و مثل آدامس جويده شده و رسيده به برند.

بله، مي‌گويند يك زماني يكي از برند‌هاي معروف آدامس، خروس‌نشان بوده و كلي آدم‌هاي استخوان‌دار و نوستالوژي‌كار از اين برندِ پرنده خاطرات دارند. يكي از سرگرمي‌هاي نسل‌هاي پيشين جمع‌آوري كاغذ اين آدامس و ارسال آن به كارخانه براي دريافت جايزه بوده.

فكرش را بكنيد جمع‌آوري كاغذ آدامس و ارسال به كارخانه براي دريافت جايزه! حالا ديگر بال و پرمان ريخته و كسي برايمان تره خرد نمي‌كند. تره كه خوب است نان لواش هم خرد نمي‌كند.