به آدميزاد «شيرخامخورده» نشان داد كه خرد بسي تيزتر و براتر از تيغ، جوشن دلها را ميدرد و اريكه حكمراني بر قلوب، نه به ضرب شمشير كه به جمع دانايي و تفريق كينه و تقسيم قدرت، قدرت مييابد و گسترش ميگيرد.
انسان دوران اسطوره كه تاج قدرتش را هماي سعادت يا شاهين اقبال از آسمان در هالهاي از «فره ايزدي» بر سرش مينهاد، فقط به «داشتن» ميانديشيد اما اين دست تطاول روزگار و چرخ بيرحم زمان بود كه برايش معلوم ساخت كه اين «انديشه» است كه به داشتههاي او رنگ جاوداني و ناميرايي ميزند.
روزگاري در اين عالم خاكي شاهاني بودند كه آفتاب در سرزمينشان غروب نميكرد و از ابرهاي بالاسر خود ميپرسيدند: «كجا ميباري كه در قلمروي فرمانروايي من نباشد؟» آنها همه چيز داشتند و اين داشتن، ديگران را بر آن ميداشت كه در داشتههاي آنها شريك باشند. اين شراكتخواهي بوي خون ميداد؛ پس خون بهاي داشتن شد.
دلآشوبه خون، بر سرزمينها رگبندي مرز ساخت تا هركس پادشاه داشته خود باشد و از آنجا كه مردم بر دين پادشاهانند، رعيت نيز بر داشته خود خط جدايي با ديگري كشيد. مرزها، به «تفاوت»ها جلوه بخشيدند تا هم داشتن مايه مباهات و فخر فروشي باشد و هم تفاوت، كبريت به آتش اختلاف بكشد.
روزگار خردگرايي به عصر كثرتگرايي رسيد و جاده نوگرايي انديشهها به دشت - البته ناهموار- حكومت تودهها منتهي شد. بشر خسته از نبردها كه ديگر خوني براي سوداي «داشتن» نداشت ديوارهاي انحصار را شكست و قلعهنشينان را از برج تماميتخواهي به زير كشيد. مردم كه تا ديروز فاتحان برايشان تاريخ مينوشتند خود تاريخساز شدند؛ چون رخت «رعيت» از تن به در كردند و جامه «شهروند» به خود پوشيدند.
اگرچه غريزه ناسوتي آدميزادميل به داشتن و فخر فروختن و برتري يافتن را هيچگاه از سويداي دل كه هيچ، در هيچ دم و بازدمي فراموش نميكند و او را به خور و خواب و خشم و شهوت واميدارد و آن را در رگ و پوست جانش ميتند ولي همين آدميزاد به فراست دريافته براي داشتن همان داشتههاي ولو اندك خود گريزي از جمعگرايي و تن دادن به بازي جمع نيست. اگر تا ديروز يكي براي همه قانون مينوشت، حالا همه ميخواهند در اين نوشتن شريك باشند و اگر «نوني» از قانون ندارند و «قاف» مشتركي از قدرت آن نميبرند، به قاعده يك اثر انگشت از آن سهم بگيرند.
غير از آن، آدمي كه بيابزار انگار آدم نيست، در روزگار شهروندي، ابزار رسانه را ساخت تا با آن انديشهاش را صيقل دهد و دانايياش را با ديگران جمع كند. ذوق اين مركب جديد حسابي او را مشغول كرد تا جايي كه متوجه نشد چه زماني صاحبان زر و زور و تزوير سوار اين مركب شدهاند و با اين خر دجال از او سواري ميگيرند.
اينگونه بود كه زمانه «زندگي در عيش و مردن در خوشي» خلق شد تا در سايه عوامزدگي حكومت مردم بر مردم و با عينكي كه رسانه براي رويت جهان پيرامون بر ديدگان خلقالله گذاشته بود زندگي رنگ «مصنوعي» بگيرد و ذائقه انسان مدرن تا جايي تغيير كند كه طبيعت را جهان وحش و وحوش بپندارد.
انسان مدرن اگرچه هنوز ماه عسل دموكراسي رسانهاي را به پايان نرسانده اما مدتهاست كه دريافته اين عروس دلفريب، خود چه ديوي زير نقاب است كه ميتواند از هر خودكامهاي در به كرسي نشاندن خواستههايش خشنتر و دوروتر و پليدتر باشد. همين است كه با هر بزنگاهي فيل دلش ياد هندوستان «فرديت» ميكند و به غار تنهايي خود پناه ميبرد.
اين غار تنهايي اكنون در كالبد يك «همراه» روز اين آدمي را به شب ميرساند. رسانه اينبار چاقويي شد كه دستهاش را بريد؛ رسانههاي جمعي كه ديگر به نرمي قبل نيستند، كمكم لطف خود را براي انسان مدرن از دست ميدهند تا او با در دست داشتن اين بازيچه جديد، خود در دوره پرصدايي و همهمه، رسانهاي باشد براي واگوي سخنانش، شراكت در خرد جمعي و تاثيرگذاري بر ديگران.
انسان عصر جديد اين بار با اين بازيچه كوچك خود توانسته ديوارهاي انحصار را بشكند و قلعهنشينان امپراتوري رسانه را از برج عاجشان پايين بكشد. با اين حال نبايد از ياد برد كه اين دگرگوني هم هرج و مرج زياد دارد و اگر در وقتش چاره نشود خود دردي ميشود بر بيدرمانهاي قبلي.
انتخابهاي امروزي انسان مدرن، نشانهاي از تحولجويي است كه اعتماد به نفسش را از همين طريق گرفته است. دهنكجي به خواسته تزريقي رسانهها، پشت كردن به راهي كه رسانههاي جمعي پيش پاي نوخواهان ميگذارند و سرشاخ شدن با غولهايي كه تا ديروز مرعوب آنها بودند، همه و همه نتيجه گسترش همين جنس از رسانه است كه با نام شبكه اجتماعي بيشتر شناخته ميشود. ميوههاي اين شاخهشاخههاي غولآسا اكنون در سرتاسر گيتي در دسترس است؛ يك روز بريتانياييها برخلاف ميل خرد رسانهاي به جدايي از اروپا هوس ميكنند و روزي ديگر دل اهالي ينگه دنيا را پوست تيره رئيسجمهور قبلي ميزند و براي كاخ سفيد برخلاف توصيه عالم و آدم موبوري ديوانه را برميگزينند.
روي ديگر اين سكه اما ناخوش است. اگرچه تبرزين اين قلندران كاخ رسانههاي زرسالار را فرو ميريزد اما خوراكي كه از كشكول آنها به كام ديگران ميرسد مسمومتر از دستپخت آن برج عاجنشينان است. در بازار مكاره اين قلندران هر بنجلي كثرت مي يابد و هر گنجشكي با كمترين لعاب، هزاردستاني ميشود، فريبا. كم نيست دروغهايي كه اينروزها صرفا غيرحقيقي ناميدهميشوند يا شايعاتي كه غيرمسئولانه كدورت و كينه و نفرت ميپراكنند.
با تمام اين احوال دور نيست روزگاري كه همين كثرتگرايي مكرر در عصر كثرت به چندان فراخنايي برسد كه دوباره انديشهها را به راه بازگشت وادارد؛ خرد شدن خردها مقابل خرد جمعي به شكست بينجامد و دلزدگي بار ديگر دامن انسان نوطلب را بگيرد.
از حالا ميتوان واهمه انديشمندان از چنين آشوبي را ديد. رسانههاي نوين، پا در ديالكتيكي نهادهاند كه نياي آنها پيش از اين پيموده بود. گرچه آنها براي والايي و بهبود انديشه و زندگي بشر خلق شدند اما به سرعت به ضد خود بدل گشتند. حالا بايد ديد بدل جديد آنها كي به آنها بدل ميزند.
در تمام اين گونه به گونه شدنها جاي خرد ناب از هميشه خاليتر است. انديشه محدود بشري از هر فرصتي براي شكستن قالبهاي پيرامونش بهره ميگيرد. تمام قدرت خود را به كار ميگيرد تا داشتههايش از جنس ماده را با همان انديشه پالوده به ناميرايي برساند اما همان وجه ناسوتي مدام پاپياش مي شود تا خود در قالبي ديگر گرفتار آيد. آدمي كي قرار است از اين باده بيآلايش و صاف و بيغش سرمست شود؟ روزگار آن عيش دمادم و آن سپيده دم نزديك نيست؟