او از ايرانيهايي است كه ساليان درازي را در سوريه سپري كرده و افتخار زندگياش را مجاورت حرم حضرت زينب(س) ميداند، از اينرو تأكيد ميكند كه از نخستين روزهاي محاصره محله زينبيه كه بارگاه مطهر حضرت زينب(س) در آن قرار دارد در آن منطقه حضور داشته و تا به امروز نيز به دفاع از آن ادامه ميدهد. گفتوگوي زير حاصل گفت و شنودي در شبكه مجازي با سيدهادي است كه گرچه يكي از برادرانش را در اين دفاع از دست داده اما لحظهاي در عزمش براي دفاع و مبارزه تا از بين رفتن آخرين تكفيري خللي وارد نشده است.
- از چه تاريخي از قصد تكفيريها براي حمله به حرم حضرت زينب(س) مطلع شديد؟
در سال 2012 حدود ماه جولاي (تيرماه)، يادم هست كه روزهاي ماه مبارك رمضان بود كه در خانهام در حدود 600متري حرم حضرت زينب(س) بودم كه ناگهان صداي گلولهها كه تا قبل از آن شب به شكل معمول از منطقه كباس در 2كيلومتري حرم به گوش ميرسيد، نزديك و نزديكتر شد. ساعت از 2بامداد گذشته بود كه صداي تكبير از گلدستههاي مساجد به گوش رسيد.
در نخستين حملاتي كه در منطقه زينبيه صورت گرفت دفتر امام خامنهاي كه بهعنوان يكي از دفاتر مراجع در اين منطقه فعاليت ميكرد مورد تهاجم قرار گرفت و مهاجمان حتي پيش از حملات خمپارهاي تلاش كردند تا به هر شكل ممكن يكي از كارمندان اين دفتر را دستگير كنند كه با دخالت ارتش موفق به اين كار نشدند و از محل گريختند.
همزمان با اين حملات بسياري از مردم هرچه كه در توان داشتند برداشتند و از بيم جنايات تكفيريها خانههاي خود را ترك كردند و به سوي مناطق امنتري در داخل يا خارج سوريه گريختند. در اين شرايط به جز چند خانواده شيعه كه تصميم به مقاومت، حتي با دست خالي گرفته بودند، ديگر كسي از اهالي محل باقي نمانده بود .البته تا آن زمان ارتش سوريه به تنهايي مسئوليت مبارزه با تكفيريها را بهعهده داشت و به ما اجازه دفاع داده نميشد. حمله براي تصرف حرم حضرت زينب(س) از 3 جبهه انجام ميشد و تكفيريها قدمبهقدم به سوي اين مكان پيشروي ميكردند تا هر روز حلقه محاصره هم تنگوتنگتر شود.
از ميان بيش از 30هزار خانواده ساكن منطقه سيدهزينب، فقط 300خانواده باقي مانده بودند كه ما جزو آنها بوديم. حدود 2ماه كامل در بدترين شرايط امنيتي و خدماتي و در ميان آتش و گلوله و خون مقاومت كرديم تا آنكه به ما هم اجازه مبارزه و مقاومت داده شد.
- از چه زماني خودتان براي دفاع وارد جنگ شديد؟
بچههاي حزبالله كه براي دفاع از حرم خود را به اين منطقه رسانده بودند، كار آموزش جوانان را آغاز كردند، بهنحوي كه ديگر هيچ جواني در منطقه سيدهزينب نبود كه نحوه استفاده از سلاح و رفتارهاي حداقلي را در رزم نياموخته باشد. كار به جايي رسيد كه زنان و دختران جوان نيز دورههاي دفاع شخصي و نحوه استفاده از سلاح سرد را فراگرفته و آماده دفاع از حرم حضرت زينب(س) شده بودند. تكفيريها علاوه بر محاصره منطقه، وجببهوجب آن را با گلولههاي خمپاره هدف قرار ميدادند، بهنحوي كه تحرك در ميان كوچههاي اين منطقه نيز خطراتي مشابه با جنگ در خط مقدم داشت.
- شرايط محاصره حرم حضرت زينب چگونه بود؟
شرايط سختي بود، غذا و دارو كم شده بود و گاهي اوقات در مناطقي هم مجبور به عقبنشيني ميشديم اما هرگاه كه در خود ضعف يا دلهرهاي احساس ميكرديم، به داخل حرم حضرت زينب(س) ميرفتيم و به بركت مولايمان خانم زينب(س) با دلي آرام و عزمي قويتر از گذشته به صحنه مبارزه بازميگشتيم.
در اينجا بايد بگويم بهرغم تمامي اقدامات تكفيريها هيچكدام از خانوادههايي كه ترجيح داده بودند در پناه حضرت زينب(س) باقي بمانند و مقاومت كنند، دچار گرسنگي نشدند و همواره غذايي براي خوردن وجود داشت.
ما از شمار بسيار اندك چنددهنفري خود آگاه بوديم. درحاليكه خوب ميدانستيم كه تكفيريها هزاران هزار نفر از تروريستها را براي يورش به حرم به صف كرده بودند اما باور كنيد كه در عمق قلب خود اين احساس را داشتيم كه حرم مولايمان حضرت زينب(س) از سوي خداوند حمايت شده و ما در سايه اين عنايت الهي قادر به شكست تكفيريها خواهيم شد.
من از گروه كوچكي سخن ميگويم كه تعداد جنگاوران و نظاميان واقعياش بسيار كم بوده و بقيه افراد آن جواناني بودند كه حداكثر يك دوره 20روزه آشنايي با نحوه استفاده از سلاح را فراگرفته بودند. در سوي ديگر جبهه چندهزار نفر از كساني صفآرايي كرده بودند كه تا بندندان مسلح شده و خود را به تمامي اشكال آماده اين جنگ كردهاند.
- در چنين شرايطي شما چگونه عمل ميكرديد؟
يك واقعيت را بايد به شما بگويم، بسياري از اقداماتي كه در دوره اول دفاع از حرم صورت ميگرفت، كاملا ابتكاري، خودجوش و حتي گاهي مغاير با نظامهاي مرسوم جنگي بود اما با اين حال عنايات خداوند را در هر پيروزي خود مشاهده ميكرديم؛ به تعبيري واضحتر، خداوند بزرگترين و اصليترين حامي حرم حضرت زينب(س) بود و هر آنچه در سايه اين حمايت از سوي مدافعان صورت گرفت صرفا منعكسكننده اراده خداوندي بود و بس.
اجازه بدهيد يك مثال برايتان ذكر كنم، ما در اين شرايط و به صلاحديد فرماندهان ميداني خود هر چند شب يكبار دست به عملياتي ميزديم كه بر آن نام پيكان را گذاشته بوديم. حدود 30نفر از بچهها وارد منطقهاي ميشديم كه بهطور كامل در اختيار گروههاي تكفيري بود، بعد به 2 قسمت تقسيم ميشديم. يك گروه به سمت راست خود وگروهي هم به سمت چپ شليكهاي سنگيني انجام ميداديم و بعد از آن به سرعت از منطقه عقبنشيني ميكرديم. تكفيريها براي چند ساعت به زعم آنكه ما هنوز در اين منطقه حضور داريم به سوي يكديگر شليك ميكردند و بدون آنكه بدانند با يكديگر درگير ميشدند.
- چند نفر از همرزمانتان را كه در دفاع از حرم به شهادت رسيدند، درصورت امكان نام ببريد.
بد نيست در اينجا به فرماندهمان در آن دوره اشاره كنم؛ شهيدابوتراب كه راه و روش دفاع از مقدسات را به ما آموخت. او يك نظامي كاركشته از اعضاي حزبالله بود كه در جنگ 33روزه مجروح شده و اين مجروحيت وي را ازكارافتاده كرده و روي صندلي چرخدار قرار داده بود.
اوايل اين هرجومرج بود كه روي ويلچر به زيارت حضرت زينب(س) آمد و همانجا از آن حضرت خواست تا وي را شفا دهد و به بركت حضرت زينب(س) همانجا شفا يافت و معجزهوار تمام توان خود را بازيافت وخود را وقف دفاع از آن حضرت كرد.تقريبا اكثر محورهاي جنگ با تكفيريها و عملياتي كه منجر به شكست محاصره حرم حضرت زينب(س) شد با حضور اين فرمانده ميداني صورت گرفت تا آنكه جان خود را در اين راه تقديم كرد و به شهادت رسيد.
- چند خاطره از زمان محاصره و دفاع برايمان بگوييد.
يكي از خاطراتم مربوط به شهيد محمدعلي شاهحسيني است. او يكي از سادات بود كه در ورودي حرم حضرت زينب(س) و درحاليكه مشغول حراست از اين منطقه بود، سلاح بهدست با خمپاره تكفيريها به شهادت رسيد.او ميگفت بعد از تولد برادرم براي 10سال خدا به پدر و مادرم فرزندي نميداد تا آنكه پدرم مرا نذر حضرت زينب(س) كرد و من به دنيا آمدم؛ پس من بايد به اين نذر وفادار باشم و تا آخر هم به اين عهد خود وفادار ماند.
دوست ديگرم در حال نماز در منطقه «غربه» به شهادت رسيد. او بعد از تحويل پستش مشغول اقامه نماز بود كه با آتش يك تكفيري به شهادت رسيد. شهداي زيادي را در منطقه غربه از دست داديم.ما در اين منطقه رشادتهاي زيادي هم ديديم، تكفيريها كمينها و تكتيراندازهايي در آن ايجاد كرده بودند، تا آنكه يك گروه از تكتيراندازهاي مدافع حرم وارد آن منطقه شدند. اما متأسفانه 4نفر از آنها حين يافتن محل استقرار تكتيراندازهاي تكفيري به شهادت رسيدند. اينجا بود كه فرمانده به يكي از افراد باقيمانده دستور عجيبي داد. او خطاب به نيروي خود گفت: من در ميدان ميايستم و تو به محض شليك به من منبع شليك را مشخص كن و آن را از بين ببر. اين نيرو كه از دوستانم است و موفق به خروج سالم از اين عمليات شد، ابتدا حاضر به انجام آن نميشد، اما دستور فرمانده دست آخر به اجرا در آمد و اينگونه بود كه فرمانده به شهادت رسيد تا جان ديگر مدافعان حرم حفظ شود.
در يكي از عملياتهاي سخت صورتگرفته، يكي از فرماندهان ميداني بهشدت زخمي ميشود، وقتي وي را به عقب منتقل ميكنند او با آن وضعيت جسمي دست در جيب كرده و باقيمانده پول موجود در آن را خارج ميكند و به زعم آنكه در حال به شهادت رسيدن است به نيروهاي امدادي وصيت ميكند كه اين، همه پولي است كه دارم آن را در ضريح حضرت زينب(س) بيندازيد و جاي من هم زيارت كنيد، آن وصيت انجام شد اما خوشبختانه آن فرمانده از آن مجروحيت جان سالم به در برد ومعالجه شد.
يكي ديگر از سلحشوران دفاع از حرم حضرت زينب(س) كه مدال شهادت را به سينه آويخته است، ذوالفقار نام دارد. او در اوج جنگ و گريزهاي صورتگرفته با تكفيريها، بعد از جنگي سخت به اسارت آنها در آمد. در كليپي كه از آخرين ساعات زندگي اين مجاهد منتشر شده، نشان ميدهد كه اين مدافع حرم چگونه همچون شير در ميان آن روباهصفتان ميغرد. در اين فيلم كه مشخص است بعد از ساعتها شكنجه تن مجروحش از وي گرفته شده است، آنها وي را تهديد به قطع كردن سر ميكنند و او با سربلندي به آنها پاسخ ميدهد كه سر امامحسين(ع) را از تن جدا كردند، من در مقابل او كه باشم. اين خاطرهاي است كه تقريبا اكثر مدافعان حرم از اين مجاهد در ذهن و ياد خود دارند. از ديگر خاطراتي كه من به ياد دارم شهيد عمرانالشريف است، ايشان خادم حضرت زينب(س) بود. او قبل از اين حوادث افتخار خادمي حرم حضرت زينب(س) را پيدا كرده بود. در دوره قبل از وقوع درگيري، در ماه محرم او در مراسم شبيهخواني نقش شمر را بازي ميكرد. بعد از حمله به حرم سلاح بهدست گرفت و از حريم ولايت دفاع كرد.