اما در دورهي نوجواني، ماجرا كمي فرق كرد؛ آقاي نصيري، ناظم مدرسه را هم ديدم كه بهخاطر بچههاتا ديروقت مدرسه ميماند، بدون توقع؛ يا آقاي مرادي، رفتگر محلهمان، كه نيمههاي شب، صداي جارويش خوابمان را رنگين ميكرد؛ و خانم سرلك، همسايهي ديواربهديوارمان، كه وقتي به گربههاي محله غذا ميداد، حتي از آنها توقع يك «ميوميو»ي ساده را هم نداشت.
اما حالا كه در مدرسه، با كلي نوجوان جوواجور سر و كله ميزنم، احساس ميكنم واژههايي مثل «عشق»، «مهرباني»، «انفاق»، «كار خير» و... آن هم از نوع بدون چشمداشتش، رنگ و بوي تازهاي به خود گرفته و كمي همگاني و فراگيرتر شده.
براي اينكه شما هم باور كنيد، ميخواهم چند نمونه برايتان تعريف كنم. نمونههايي كه حتماً براي شما هم اتفاق افتاده و يا شايد به همت خودتان، قرار است رخ بدهد.
* * *
بچههاي مدرسه اسم طرح را «مشق مهرباني» گذاشتهاند؛ چهارسال است كه در روزهاي اول اسفند، دور هم جمع ميشوند و براي اجراي طرح برنامهريزي ميكنند. بخش اول، تشكيل كلاس توجيهي اين طرح براي بچههايي است كه تازه به مدرسهي آنها آمدهاند. به همت معاون تربيتي مدرسه، براي بچهها از شكوه جامعهاي گفته ميشود كه مردمانش به فكر هم هستند و به هم لبخند و مهرباني هديه ميدهند.
در مرحلهي بعد، نامهي مشق مهرباني را براي والدينشان ميبرند؛ بعضي از بچهها براي جمعآوري كمك، قلكهايشان را هم ميشكنند و ماجرا را ميان فاميل و همسايهها طرح ميكنند.
كيسههاي محبت، دستهدسته به مدرسه ميرسند و مرحلهي سوم، خريد لوازم ضروري زندگي است و بستهبندي...! آنقدر داوطلب كمك در اين مرحله زياد است كه مدرسه، با قرعهكشي، خيرين خوششانس را انتخاب ميكند.
گروهي اقلام خريداريشده را بستهبندي ميكنند و گروهي در چند مرحله، آنها را بهدست نيازمندان ميرسانند.
* * *
يكي از روزهاي بهاري، در جمع تعدادي از نوجوانهايي كه طرح مشق مهرباني، به همت آنها رونق گرفت حاضر شدم و خلاصهاي از تجربههاي عاشقانهشان را براي شما هم نقل ميكنم:
سعيد آقابالي، 13ساله
- بازگشت خوبيها
زنگ آخر بود و من هم بيحوصله. معاون تربيتي مدرسه سر كلاس آمد و ماجراي مشق مهرباني را برايمان تعريف كرد؛ كاري كه دانشآموزان سالهاي قبل مدرسه انجام داده بودند و حالا نوبت به ما رسيده بود. انگيزهي چنداني براي شركت نداشتم. حتي در اين فكر بودم كه به بهانهي شركت در اين طرح، يكي دو روز از دست مشق و مدرسه راحت شوم و...
اما شنيدن يك داستان، كمي توجهم را جلب كرد. داستان مرد فقيري كه به پيرزني كمك مي كند و در اوج نياز، پولي از پيرزن نميگيرد و تنها از او خواهش ميكند هروقت كار خير انجام داد، به فكر او هم باشد و...
اما ماجرا وقتي مرا بيشتر به خود جذب كرد كه فهميدم در پايان داستان، اثر كار خير مرد فقير، دوباره به خودش باز ميگردد و...
همين انگيزهاي شد كه تصميم بگيرم بهطور جدي در طرح مشق مهرباني شركت كنم. دلم ميخواست ببينم واقعاً اگر نيتم خالص باشد، اثر كار خيرم، به خودم برخواهد گشت يا نه؟
حالا كه مدتي است از روزهاي اجراي مشق مهرباني گذشته، فكر ميكنم كه حتي اگر تنها نتيجهي كار خيرم، داشتن همين حس مثبت و خوب باشد، براي من كافي است.
از آن روز به بعد، موضوع ديگري هم براي من اهميت پيدا كرد. اينكه تنها كمككردن و انفاق، محدود به مسايل مادي نميشود. حتي اگر من بتوانم خلقوخوي خوب داشته باشم و آن را بين هم كلاسيهايم منتشر كنم، باز هم كار خير انجام دادهام.
مثلاً من مدتي است سعي ميكنم ميز مدرسهام، مرتب و منظم باشد تا بچهها از ديدنش، لذت ببرند. احساس ميكنم اين كار من روي بچههاي كلاسمان اثر گذاشته است.
***
حسين نادري، 15ساله
- لبخند مهرباني!
قرعهكشي در نمازخانه انجام شد. با پولهايي كه بچهها آورده بودند كلي برنج و روغن و... خريده بوديم و حالا يك گروه بايد آنها را بستهبندي ميكرد و گروهي هم پخش.
من براي توزيع كالا داوطلب شده بودم. دل توي دلم نبود، فكر نميكردم قرعه به نام من بيفتد... اما افتاد... افتاد... در عين ناباوري سومين دانشآموز خوششانس شدم.
اول فكر ميكردم اتفاق سادهاي است؛ بستهها را بار ميزنيم و به يكي از شهرستانهاي اطراف تهران ميبريم و آنها را پخش ميكنيم و همين. اما آن روز خيلي روي من اثر گذاشت. فكر نميكردم در اطراف ما، كساني باشند كه در زندگي، اينهمه سختي را تحمل كنند. آنروز بغض گلويم را گرفته بود و رها نميكرد. مقصد ما شهرستان پاكدشت بود.
با هم قرار گذاشته بوديم كه بستهها را با احترام توزيع كنيم؛ حتي به لبخند روي لبمان هم فكر كرده بوديم كه نكند ساختگي باشد و كسي را برنجاند.
آن روز گذشت؛ اما ماجراي انفاق براي من تمام نشد. روزهاي بعد فكر ميكردم كه شايد بهعنوان يك نوجوان نتوانم به اين شكل به نيازمندان كمك كنم، اما روشهاي ديگري هم براي انفاق هست. مثلاً روزهايي كه من بههمراه پدرم كوه ميرويم، سعي ميكنيم كيسهاي دستمان بگيريم و زبالههاي كوهستان را جمع كنيم. اين هم يك نوع بخشش است؛ بخشش به طبيعت! طبيعتي كه اينهمه بدون توقع به انسانها بخشيده، حالا به كمك نياز دارد، بايد به دادش رسيد.
اصلاً فكر ميكنم همهي ما نيازمند هستيم؛ حتي نيازمند به بخشيدن. مثلاً يكي از برنامههاي خانوادهي من اين است كه كتابهايي را كه ميخوانيم به دوستانمان ميبخشيم. نه اينكه ديگران به اين بخشش نياز داشته باشند؛ ما خودمان نيازمند بخشش هستيم.
***
شهابالدين امراللهي 14ساله
- لبخندهاي خيرخواهانه!
بهنظر من، بخشش، بهترين كار دنياست، هم خير منتشر ميكني و هم خير دريافت ميكني. برنامهي من و چند نفر ديگر از دوستانم اين بود كه علاوه بر توزيع بستهها، سعي ميكرديم با نوجوانهاي آن محلهي فقيرنشين، بگوبخند داشته باشيم. احساس ميكرديم اين كار هم نمونهي ديگري از كار خير است. دلمان ميخواست نوجوانهاي همسنوسالمان را خندانتر ببينيم و اميدوار بوديم در آن لحظهها، كمي از مشكلاتشان را فراموش كنند.
***
محمدرضا دستغيب ، 14ساله
- داروي انرژيزا!
شركت در مشق مهرباني، روي من هم خيلي اثر گذاشت. حتي خاطراتي از گذشته را برايم زنده كرد. مثلاً يادم است در آن سالهايي كه شيراز بوديم، خانوادهي نيازمندي را ميشناختيم. روزي پدرم گفت ميخواهم به آنها كمك كنم و اگر تو هم دلت ميخواهد در اين كار خير سهيم بشو. اول مردد بودم، دلم نميآمد از پولهاي هفتگيام چيزي كم شود؛ اما در نهايت بخش قابل توجهي از آنها را به پدرم دادم تا هديه بدهد.
مدتي بعد وقتي از طريقي فهميدم اوضاع مالي آن خانواده بهبود پيدا كرده، خيلي خوشحال شدم. از اينكه احساس ميكردم من هم در اين كار خير، نقشي هرچند كوچك داشتم، خيلي خوشحال بودم.
اما در سال گذشته، تجربههاي ديگري هم داشتم و همان حس، دوباره در وجودم زنده شد. مثلاً وقتي از مدرسه تا خانه ميروم، سعي ميكنم با همسايهها و كسبهي محل، احوالپرسي گرمي داشته باشم. رفتار متقابل آنها، همان حس لذتبخش را در وجود من زنده ميكند.
همين چند وقت پيش هم اتفاق جالبي افتاد. دو تا از دوستانم سر موضوع كمارزشي با هم قهر كرده بودند. بدون اينكه خبردار شوند، هر دويشان را دعوت كردم و در حضور تعدادي از دوستان مشتركمان، برايشان مراسم آشتيكنان راه انداختيم. آن روز هم همان حس لذتبخش، سراغم آمده بود.
***
محمدپارسا عليمددي، 15ساله
- يك سرسوزن همدردي
من هم با حسين موافقم. لازم نيست براي انجام انفاق و بخشش، كارهاي سخت و عجيبغريب كرد. مثلاً من فكر ميكنم يك همدردي ساده و صميمي هم نمونهاي از بخشش است.
يكبار براي خود من اين اتفاق افتاد. بهخاطر ماجرايي، حسابي غمگين بودم. يكيدوتا از دوستانم در مدرسه براي من وقت گذاشتند و با من همدردي كردند. حتي كاري نكردند كه ماجرا براي من حل شود؛ فقط همدردي كردند و همين اتفاق ساده روي من اثر خيلي مثبتي گذاشت.
بهنظرم يكي از انواع بخشش، همدردي است؛ نه هزينهاي دارد و نه دور از دسترس است. فقط براي دوستت بايد كمي وقت بگذاري و يكذره نيت خير ويك سر سوزن صبر و... و كلي عشق و مهرباني.
***
اميرعلي دادجو، 14ساله
- بينيازِ نيازمند!
يكي از انگيزههاي ديگر من براي داوطلبشدن، اين بود كه دلم ميخواست بدانم وقتي بستهها را به خانوادهها ميدهيم، چه واكنشي نشان ميدهند. آخر فكر ميكردم در زمان توزيع، بايد چشمشان برق بزند و بخندند؛ ولي واقعيت چيز ديگري بود. انگار اندازهي بستههاي خير ما با حجم غمي كه در چشمانشان بود برابري نميكرد. البته ما در هر خانهاي را كه ميزديم با لب خندان مواجه ميشديم و تشكر؛ اما در آن محله، خانههايي هم بود كه در نداشت! ملافهاي روي سردر خانه انداخته بودند و...
يكنكتهي ديگر هم برايم جالب بود. آن روز خانمي ما را كمك ميكرد تا بتوانيم بستهها را به نيازمندان واقعي برسانيم. در آخر فهميديم او هم در همان محله زندگي ميكند و نيازمند است، اما خودش بستهها را از ما نگرفت. ميگفت ديگران از من نيازمندترند. به اين فكر ميكردم كه براي خيّر بودن، لازم نيست خودت حتماً مرفه و بيدرد باشي!
***
اميررضا سليماني، 14ساله
- دعاي پرندگان!
من هم فكر ميكنم بخشش، شكلهاي مختلفي دارد كه شايد ما در زندگي معمولي، نسبت به آن بيتفاوتيم؛ توي مدرسه، در خيابان، محله و حتي در خانه. يكبار پدرم پيرزني را سوار ماشين كرد و او را به مقصدش رساند. فكر ميكنم اين هم كار خير است.
يك نمونهي ديگر اينكه معمولاًجلوي پنجرهي خانهمان، براي پرندهها غذا ميريزيم. فكر ميكنم اين هم نمونهاي از كار خير و بخشش و انفاق است.
البته ويژگي مشق مهرباني اين است كه طرحي خودجوش و دستهجمعي است و انرژي مثبت همهي بچههاي مدرسه در آن اثر دارد.
***
دانشآموزان اردوي جهادي در حال ساخت مسجد/ تابستان 1390 / شهرستان شيروان در استان خراسان شمالي
- دانشآموزان جهادگر!
در همان روزهايي كه مشغول تهيهي اين گفتوگو بودم، با نمونههاي ديگري از طرح مشق مهرباني آشنا شدم.يكي از اين طرحهاي دانشآموزي و گروهي، برگزاري «اردوهاي جهادي دانشآموزي» بود. سراغ آقاي ظفري، معاون يكي از مدارس تهران رفتم. او در دوران نوجواني، خودش هم در اين اردوهاي جهادي شركت كرده بود و حالا از برگزاركنندههاي چنين اردوهايي است.
ميگفت: «حال و هواي عجيبي بود. در سالهايي كه خودم دانشآموز دبيرستاني بودم، اواخر اسفند شال و كلاه ميكرديم و به همراه معلمهاي مدرسه به روستاهاي محروم ميرفتيم؛ استان بوشهر، بندر گناوه، دشتستان و... بچهها در 15 روز تعطيلات عيد، مردانه كار ميكردند و خانه، مدرسه و مسجد ميساختند. معمولاً در سختترين شرايط، يك هفته كار ميكرديم و يك روز استراحت، و دوباره يك هفته كار.
نيت خير و حس بخشش و احسان، دوري از خانواده و سختيهاي كار را برايمان لذتبخش كرده بود. روز آخر اردو را هيچوقت از ياد نميبرم؛ با وجودي كه خيلي از بچهها اولين تجربهي دوري از خانوادهشان را پشتسر ميگذاشتند و از نظر جسمي، حال و روز خوبي نداشتند، با گريه از هم جدا ميشدند.
در اردوهاي جهادي، بعضي از روزها براي كمك به روستائيان، گندم درو ميكرديم يا چوپاني! خيلي سخت بود؛ باورمان نميشد.
به خودم افتخار ميكنم كه در انجام اين قدم خير دستهجمعي، در اين سالها هم سهيم هستم. طرحي كه انگار شهيد رجايي، بنيانگذار آن بوده؛ اما اين روزها، در بعضي از مدارس انجام ميشود.»
سپاس!
از آقاي «سيدمهدي بنيطبا» تشكر ميكنيم كه ما را در تهيهي اين مطلب ياري كردند.