صدای گریهی نوزاد بلند است و جالب است که همین گریه است که لبخند به لب همهی اطرافیان مینشاند. شاید بیشتر از همه، مادران شاد ميشوند. با شنیدن صدای نوزاد تازه بهدنیا آمده، شادی، تمام وجود مادران را پر میکند و دلشان پر میکشد که برای نخستین بار، فرزندشان را ببینند.
همیشه گمان کردهام این همنشینی لبخند و اشک، چهقدر شبیه همهی زندگی ماست، کدامیک از ما هست که در وجودش تا آخرین لحظات زندگی، این همنشينی را در جهان خودش نبیند؟ در دنیای ما شادی و غصه، دلخوشی و نگرانی، ترس و امید به هم آمیخته است.
در شادترین روزهای هرکدام از ما، مگر نبوده است لحظهای که ناگهان مکث کردهایم و غمی عجیب و دور، شبیه یک نقطهی دوردست در انتهای دلمان، خودش را به ما نشان داده است؟ و مگر تجربهی کورسوی امید و ایمان، در سختترین لحظهها و غمگینترین ساعتها، تجربهی ناشناخته و نامعمولی برای هرکدام از ماست؟
شاید اصلاً گریهی نوزادها هم از همین است، ورود به جهانی که آنقدر همهچیز آن در همآمیخته و پیچیده است، باید برای یک نوزاد، تجربهای حیرتآور و دشوار باشد، تجربهای که میتواند او را به گریه بیندازد.
(2)
و این ماجرا وقتی عمیقتر میشود که به این فکر میکنم که حتی خود مرگ و زندگی هم در این دنیا به هم آمیختهاند. آیا نمیشود به پاییز، حتی در همین اردیبهشت عزیز بهاری فکر کرد؟ اگر به برگهای سبز و درخشان بهاری نگاه کنی، در بطن همین سبز زیبا و سرزنده، میتوانی نشانههای پاییز را ببینی. درست مثل روزهای اوج زمستان که با کمی دقت، ردی از بهار در شاخههای خشک و برفگرفته پدیدار میشود.
انگار این قانون جهان است که هیچگاه مرگ و زندگی، جدا از هم حضور ندارند. درست مثل لحظهی نخست زندگی هریک از ما که شادی اطرافیانمان فقط با صدای گریهی ما آغاز میشود.
شاید زندگی هم، شبیه یک درخت، هر چهار فصل را از همان ابتدا در خود دارد، شاید اینکه از قدیم، زندگی را به درخت تشبیه کردهاند و از «درخت زندگی» حرف زدهاند، بهخاطر همین باشد. بهخاطر همین نمیشود شادی و غم، خوشی و ناخوشی، امید و ناامیدی، و ترس و اطمینان را از هم جدا کرد. انگار تمام اینها با هم آمیختهاند و از این درهمآمیختگی، حقیقتي متولد میشود که تمام اینها را در خود دارد و میتوان به آن «درخت زندگی» گفت. درختی که هم بهار دارد، هم زمستان، هم پاییز و هم تابستان.
(3)
این روزها، روزهای جشن ماست. جشن این روزها، بهخاطر شنيده شدن صدای گریهی نوزادانی در گوش مادرانشان است كه معنای زندگی را تا همیشه تغییر دادهاند. آنها سه تن هستند: سيدالشهدا حسین بن علی(ع)، ابوالفضل عباس بن علي(ع) و حضرت سجاد علی بن حسین(ع).
نكتهي جالب جشن میلاد این سه نفر، تولد آنها در سه روز متوالی و البته در سالهای گوناگون است. سه نفري كه نامشان با يك واقعه براي هميشه در تاريخ ماندگار شده است. در اين رويداد، بيش از هر رويداد ديگري، آمیختگی شادی و غم و مرگ و زندگی را با هم میتوان دید.
مثلاً مگر میشود به این سه تن اندیشید و به یاد واقعهي عاشورا و حماسهای نيفتاد که آنها با هم آفریدند؟ این است که نه فقط در ماه محرم و شب عاشورا، که حتي در زادروز این سه تن نیز که همه شادند و خوشحال از تولد این سه نفر، باز شهادت آنها به یاد میآید و در اوج خوشی، غمی مبهم و سنگین روی لبخندهایمان مینشیند.
و باز اینکه، این سه تن، با شهادت خود، توانستند به بسیاری از مردم در درازای تاریخ، زندگی ببخشند. آنها نماد زندگی، شجاعت و نشاط هستند. بياييد در نگاه و رفتار آنان تأمل كنيم كه مثلاً حضرت ابوالفضل(ع) تا آخرین لحظه، پاسبان امید خود بود و دست از مشک آب خود برنداشت.
يا امام حسین(ع) تا لحظهي شهادت درس اخلاق و آزادگي داد و حتي دشمن را به اين فراميخواند كه اگر دين ندارد و از حساب روز رستاخيز نميهراسد، دستكم آزاده باشد و اخلاق را پاس بدارد و با مرگ پرمعناي خود، زندگی ما را معنايي تازه بخشيد.
حضرت سجاد(ع) هم با صبر و شكيبايي تداوم اين حركت را پس از واقعه برعهده گرفت و هيچ فرصتی را براي بازگو کردن رويدادهاي آن روز بزرگ و غمگین از دست نداد. این سه تن با مرگ خود، زیستن را روایت کردند و درست مثل جهان، توانستند مرگ و زندگی را با هم بیامیزند.
این روزها روزهای جشن و شادی است، اما شادیای اصیل، شادیاي متفاوت که در اوج لبخند میتواند قطرهي اشکی هم به چشمهایمان بنشاند و این راز این روزهاست...