خانه فیروزه‌ای > خاطره وطن‌دوست: (۱) قصه‏‌ی زندگی هرکدام از ما، با یک گریه و چندین و چند لبخند آغاز شده است. اشک و گریه، معمولاً نخستین واکنشی است که هر نوزادی، وقتی برای نخستین‌بار پا به جهان می‏‌گذارد، از خودش نشان می‏‌دهد.

صدای گریه‏‌ی نوزاد بلند است و جالب است که همین گریه است که لبخند به لب همه‌‏ی اطرافیان می‏‌نشاند. شاید بیش‌تر از همه، مادران شاد مي‌شوند. با شنیدن صدای نوزاد تازه به‌دنیا آمده‏، شادی، تمام وجود مادران را پر می‏‌کند و دلشان پر می‏‌کشد که برای نخستین بار، فرزندشان را ببینند.

همیشه گمان کرده‏‌ام این هم‌نشینی لبخند و اشک، چه‌قدر شبیه همه‏‌ی زندگی ماست، کدام‌یک از ما هست که در وجودش تا آخرین لحظات زندگی، این هم‌نشينی را در جهان خودش نبیند؟ در دنیای ما شادی و غصه، دلخوشی و نگرانی، ترس و امید به هم آمیخته است.

در شادترین روزهای هرکدام از ما، مگر نبوده است لحظه‌‏ای که ناگهان مکث کرده‏‌ایم  و غمی عجیب و دور، شبیه یک نقطه‏‌ی دوردست در انتهای دلمان، خودش را به ما نشان داده است؟ و مگر تجربه‏‌ی کورسوی امید و ایمان، در سخت‏‌ترین لحظه‌ها و غمگین‏‌ترین ساعت‌ها، تجربه‏‌ی ناشناخته و نامعمولی برای هرکدام از ماست؟

شاید اصلاً گریه‏‌ی نوزادها هم از همین است، ورود به جهانی که آن‌قدر همه‏‌چیز آن در هم‌‏آمیخته و پیچیده است، باید برای یک نوزاد، تجربه‏‌ای حیرت‏‌آور و دشوار باشد، تجربه‌‏ای که می‏‌تواند او را به گریه بیندازد.

(2)

و این ماجرا وقتی عمیق‌‏تر می‏‌شود که به این فکر می‏‌کنم که حتی خود مرگ و زندگی هم در این دنیا به هم آمیخته‌اند. آیا نمی‏‌شود به پاییز، حتی در همین اردیبهشت عزیز بهاری فکر کرد؟ اگر به برگ‌های سبز و درخشان بهاری نگاه کنی، در بطن همین سبز زیبا و سرزنده، می‏‌توانی نشانه‏‌های پاییز را ببینی. درست مثل روزهای اوج زمستان که با کمی دقت، ردی از بهار در شاخه‏‌های خشک و برف‏‌گرفته پدیدار می‏‌شود.

انگار این قانون جهان است که هیچ‌گاه مرگ و زندگی، جدا از هم حضور ندارند. درست مثل لحظه‏‌ی نخست زندگی هریک از ما که شادی اطرافیانمان فقط با صدای گریه‏‌ی ما آغاز می‏‌شود.

شاید زندگی هم، شبیه یک درخت، هر چهار فصل را از همان ابتدا در خود دارد، شاید این‌که از قدیم، زندگی را به درخت تشبیه کرده‌‏اند و از «درخت زندگی» حرف زده‌‏اند، به‌خاطر همین باشد. به‌خاطر همین نمی‏‌شود شادی و غم، خوشی و ناخوشی، امید و ناامیدی، و ترس و اطمینان را از هم جدا کرد. انگار تمام این‌ها با هم آمیخته‌‏اند و از این در‌هم‌‏آمیختگی، حقیقتي متولد می‌شود که تمام این‌ها را در خود دارد و می‏‌توان به آن «درخت زندگی» گفت. درختی که هم بهار دارد، هم زمستان، هم پاییز و هم تابستان.

(3)

این روزها، روزهای جشن ماست. جشن این روزها، به‌خاطر شنيده شدن صدای گریه‌‏ی نوزادانی در گوش مادرانشان است كه معنای زندگی را تا همیشه تغییر داده‌‏اند. آن‌ها سه تن هستند: سيدالشهدا حسین بن علی‌(ع)، ابوالفضل‏ عباس بن علي‌(ع) و حضرت سجاد علی‏ بن حسین‌(ع).

نكته‌ي جالب جشن میلاد این سه‏ نفر، تولد آن‌ها در سه روز متوالی و البته در سال‌های گوناگون است. سه نفري كه نامشان با يك واقعه براي هميشه در تاريخ ماندگار شده است. در اين رويداد، بيش از هر رويداد ديگري، آمیختگی شادی و غم و مرگ و زندگی را با هم می‏‌توان دید.

مثلاً مگر می‏‌شود به این سه تن اندیشید و به یاد واقعه‌ي عاشورا و حماسه‌‏ای نيفتاد که آن‌ها با هم آفریدند؟ این است که نه فقط در ماه محرم و شب عاشورا، که حتي در زادروز این سه تن نیز که همه شادند و خوشحال از تولد این سه نفر، باز شهادت آن‌ها به یاد می‏‌آید و در اوج خوشی، غمی مبهم و سنگین روی لبخندهایمان می‎نشیند.

و باز این‌که، این سه تن، با شهادت خود، توانستند به بسیاری از مردم در درازای تاریخ، زندگی ببخشند. آن‌ها نماد زندگی، شجاعت و نشاط هستند. بياييد در نگاه و رفتار آنان تأمل كنيم كه مثلاً حضرت ابوالفضل‌(ع) تا آخرین لحظه، پاسبان امید خود بود و دست از مشک آب خود برنداشت.

يا امام حسین‌(ع) تا لحظه‌ي شهادت درس اخلاق و آزادگي داد و حتي دشمن را به اين فرامي‌خواند كه اگر دين ندارد و از حساب روز رستاخيز نمي‌هراسد، دست‌كم آزاده باشد و اخلاق را پاس بدارد و با مرگ پرمعناي خود، زندگی ما را معنا‌يي تازه بخشيد.

حضرت سجاد‌(ع) هم با صبر و شكيبايي تداوم اين حركت را پس از واقعه برعهده گرفت و هيچ فرصتی را براي بازگو کردن رويدادهاي آن روز بزرگ و غمگین از دست نداد. این سه تن با مرگ خود، زیستن را روایت کردند و درست مثل جهان، توانستند مرگ و زندگی را با هم بیامیزند.

این روزها روزهای جشن و شادی است، اما شادی‏ای اصیل، شادی‌اي متفاوت که در اوج لبخند می‏‌تواند قطره‌ي اشکی هم به چشم‌هایمان بنشاند و این راز این روزهاست...