دفاعمقدس روحي لطيف را در خون و در جان انسان ميدميد. براي رزمندهها مشهود بود كه حضور در جبهه با كربلاييشدن و اقتدا به حضرت ابوالفضلالعباس عليهالسلام يكي است. بعضيها جبهه هم آمده بودند، درحاليكه هنوز اين روحيه در جانشان نمود پيدا نكرده بود اما كمي كه ميگذشت و عطر جهاد در روح و تنشان جاري ميشد، آنها هم كربلايي ميشدند؛ دفاعمقدسي و جهادگر. بچههاي جبهه، اگر هنوز هم از آنها بپرسي، اين احساس را به ياد ميآورند. اگر از آنها بپرسي «ما شنيدهايم آن رزمندهاي كه طعم جهاد را ميچشيد، خودش هم رنگ و بوي جهاد ميگرفت، خودش هم متفاوت ميشد. درست است؟» خاطرات گذشتهشان زنده ميشود و از ماجراهاي اقتدا به سرور و سالار شهيدان برايت ميگويند. حاج داود احمدپور يكي از آنهاست كه زبان خوش و شيوا و گويايي براي روايتگري دارد. همين كه از خاطرات جبهه و عطر كربلا در مناطق عملياتي ميپرسيم دلش پر ميگيرد و خاطراتش را يكييكي برايمان تعريف ميكند. اين شد كه در ايام ولادت حضرت ابوالفضلالعباس عليهالسلام سراغ اين جانباز دفاعمقدسي و راوي راهيان نور رفتيم تا برگي از خاطرات جبهه را بازخواني كنيم. حاج داود احمدپور در سال 1342 به دنيا آمده. 28مهر سال 1359 درحاليكه فقط 17سال داشت، راهي جبههها شد. از همان زمان بود كه خلوص رزمندههاي جبههها را درك كرد و با آنها همراه شد. خاطرات او از جبههها و درسهايي كه از حماسه كربلايي رزمندههاي طي 8 سال دفاعمقدس گرفته، در اين خطوط جانميشود، اما او گفت و ما نوشتيم.
وقتي اغتشاشات كردستان شروع شد من دانشآموز دبستاني بودم اما آنقدر به مسائل اطرافم حساسيت داشتم كه از خانواده و معلمها مسائل را پيگيري ميكردم. 17ساله كه شدم، جنگ ايران و عراق آغاز شد و مردم ما، پير و جوان، راهي جبههها ميشدند. من هم فرصت را غنيمت دانستم و با آنها راهي جبهههاي كرمانشاه شدم. حالا حدود 30درصد جانبازي دارم و تمام طول مدت جنگ، در جبههها بودم. البته مجروحيت من بيشتر مربوط به تركشهاي داخل بدن و شيميايي است. يكبار تركش به فكم خورد و دندانهايم را خرد كرد، بار ديگر تركش به سرم خورد كه چند بخيه برداشت. باز هم به جبهه برگشتم تا اينكه تيري به پهلويم اصابت كرد و حدود 6ماه خانهنشينم كرد. در فاو هم تركشي به زير زانويم اصابت كرد، در سومار موج انفجار من را گرفت و يكي، دو بار هم شيميايي شدم.
- خانواده جانبازان
يكي از مؤثرترين افراد در زندگي جانبازان ما خانوادههايشان هستند. صبر و استقامت خانواده من هم مثالزدني است. من فرزند پسري دارم كه ازدواج كرده و جدا از ما زندگي ميكند. من و همسر و مادرم هم در يك خانه زندگي ميكنيم. صبر و تحمل همسرم بسيار بالاست و خدا را براي داشتن او شكر ميكنم.
من بعد از تمامشدن جنگ ازدواج كردم؛ يعني وقتي چنددرصد جانبازي و شيميايي داشتم. با وجود اين، همسرم با تمام وجود قبول كرد كه همراه زندگي من باشد. زندگي خوشي داريم. حتي حالا كه مدام براي پيگيري كاروان راهيان نور راهي مناطق جنگي ميشوم، خيالم راحت است كه او در خانه مراقب زندگي هست. نهتنها همسر من، كه همسر بسياري از جانبازان ما اينطور هستند. ما به حضرت ابوالفضل عليهالسلام اقتدا كردهايم و آنها صبر را از معلم و اسطوره صبر، حضرت زينب سلاماللهعليها خواستهاند.
- اقتدا به شهداي كربلا در جبههها
از همان ابتدا ياد گرفتيم سعي كنيم در جبههها مثل خود بچههاي جنگ باشيم و به امام شهدا اقتدا كنيم؛ يعني با آنها بلند شويم و با آنها بنشينيم تا آنها هم ما را مثل خودشان بدانند؛ وقتي ما را مثل خودشان دانستند كار خاصي نبايد بكنيم و فقط خلوص و شوق شهادت داشته باشيم. دفاعمقدس در كشور ما فرقش با مبارزههاي ديگر در طول تاريخ اين بود كه بچهها ابتدا بايد سعي ميكردند اقتدا كنند به شهداي كربلا؛ نه اقتداي ظاهري بلكه بايد از عمق جان و مانند خود بچههاي بسيجي و بچههاي جبهه ميشدند تا آنها را حس كنند و وقتي توانستند كربلا و بچههاي بسيجي را حس كنند، آن بچههاي بسيجي هم آنها را ميپذيرفتند و وقتي پذيرفتند، در روابط عادي كه پيش ميآيد زيباترين صحنههاي جبهه ثبت ميشود. كار جهاد و دفاعمقدس درواقع فقط مانند يك آينه از صحنه كربلاست؛ همهچيز عشق و ادب و تبعيت از امام خميني(ره) بود، همانطور كه در كربلا، البته در مقياس وسيعتري از لحاظ عمق ارادت و عشق، همهچيز در تبعيت از حضرت سيدالشهدا عليهالسلام و اقتدا به حضرت عباس عليهالسلام خلاصه ميشد. شايد اين حرف يك مقدار تعجببرانگيز باشد كه در جبهه، ما اصلا كاري به ظاهرسازي نداشتيم. سعي ميكرديم طبق اصول كربلايي، هرچه را كه ياد گرفتهايم، فراموش كنيم و تجربه جديدي بهدست بياوريم.
بر همين روال بود كه رزمندههاي خوب ديگري كه وارد جبهه شده بودند و آموزشهاي سخت نظامي نديده بودند ميتوانستند تمام مشكلات و سختيها را مثل آب گوارا بنوشند و با هدايت شهداي كربلا ياران جبهه باشند و كمك كنند تا اين عشق بازي بزرگ در تاريخ ثبت شود. نمونهاش را در ماجراي عمليات خيبر ديدم. به سهراه شهادت كه رسيده بوديم، بچهها در منطقه آب بسته بودند و چون زمين از خاك رس پوشيده شده بود آب ارتفاع گرفته و حتي خاكريزهاي خودمان را هم پر كرده بود. كمكم منطقه باتلاق شد. به ياد دارم كه يكي از دوستان به نام شهيد حميد حاجحسيني كه جثه درشت و بدن قوي هيكلي داشت، چوبي را روي آب انداخت و خودش از آن آويزان شد. آن هم در ماه اسفند كه هوا سرد بود. وقتي روي چوب رفت و به وسطهاي آب رسيد، با صداي بلند و بدون هيچ ترسي از دشمن شروع كرد به روضه خواندن:
شه باوفا ابوالفضل
معدن سخا ابوالفضل
او اين شعر را خيلي دوست داشت و هميشه براي روحيه دادن به بچهها آن را ميخواند و تكرار ميكرد تا روحيه كربلايي رزمندهها تقويت شود. همان موقع بود كه بچهها هم با او خواندند و تكرار كردند و شور و حال بسياري در آنجا برپا شد. با همين روحيه بود كه بچهها توانستند در منطقه جنگي، سنگر خوب و درست و حسابي آماده كنند و در آنجا مستقر شوند. عمليات خيبر هم با همين شور و حال انجام شد.
- جانبازان به رزمندهها شور جهاد ميدادند
رزمندههاي جبهه بهخاطر خصوصيت عبادي و مذهبي و ارادت درونياي كه نسبت به شهداي كربلا داشتند در هر فرصتي از آنان ياد ميكردند و خاطرات كربلا را ورق ميزدند. بر همين اساس بود كه خيلي علاقهمند بودند در ماموريتها حاضر شوند؛ مخصوصا ماموريتهاي عملياتي جبهه؛ يعني عجيب اين شوق را هر كسي يكبار هم وارد جبهه شده بود، حس ميكرد.
فيلمهاي جبهه را كه دوستان ميگرفتند، اگر بگذاريد براي كسي نگاه كند ميگويد فيلمهاي قشنگي است ولي زيبايي جبهه فقط در تصويرها نبود. آن چيزي كه دفاعمقدس را دفاع مقدس كرد، عمق و معنويتي بود كه بهواسطه عشق به امامحسين عليهالسلام از دل جبهه بيرون كشيده ميشد و بهصورت معناي جبهه تجلي پيدا ميكرد. شور و شوق جبههها در مثال هم جا نميگيرد اما نمونهاش را ميتوانم از گرداني بگويم كه ما به آن عنوان «گردان تيمور لنگ» داده بوديم. آنها رزمندههايي بودند كه در عملياتهاي ديگر جانباز شده بودند اما نميتوانستند در شهرهاي خود بمانند. شور جهاد اين حس را به آنها داده بود و دوباره راهي جبههشان كرده بود. دور هم جمع شده بودند. يكي پايش از زير زانو قطع شده بود، يكي از يك چشم نابينا بود، يكي تركش به سرش خورده بود و از يك طرف بدنش را با خود ميكشيد، ديگري از بازو دست نداشت و... . شهيد ابراهيم حسامي هم فرمانده اين گردان بود. آنها پاتوقي داشتند كه ما هر وقت خسته بوديم براي تزريق روحيه پيش همين جانبازان ميرفتيم و براي ادامه مبارزه قدرت و روحيه ميگرفتيم. شايد عجيب باشد كه ما رزمندههاي به ظاهر سالم از جانبازان روحيه ميگرفتيم اما حقيقت دارد. چون آنها به پيشواي خود اقتدا كرده بودند و از همان جا سيراب ميشدند».
- دفاعمقدس برگرفته از آموزههاي كربلايي
شكي نيست كه رزمندگان دفاعمقدس فاعلان جنگند. آنها كساني بودند كه الگوي جنگيدن را از حقيقت هميشه زنده تاريخ يعني عاشورا ميگرفتند و از رشادتها، ايثار و فداكاريهاي حضرت ابوالفضل عليهالسلام الهام ميگرفتند. همانطور كه واقعه عاشورا حرارت و پويايي خود را در قلب مسلمانها دارد و هيچ وقت فروكش نميكند، جنگ 8ساله هم هميشه ماندگار و پويا خواهد ماند. هرچه در عاشورا بود زيبايي بود اما رزمندگان دفاعمقدس تا حدي اين زيبايي را ديدهاند. محرم خلوتگاه الهي است. دفاعمقدس حيثيت ايماني و ملي كشور است. بنيان جنگ 8ساله ما بر ايمان بنا شده و طبعا كساني ميتوانند در اين مورد صاحبنظر باشند كه به باورهاي حاكم بر جنگ و كربلا شناخت و بصيرت كامل داشته باشند و صرفا جهت تنوع و پركردن كارنامه آثار خود به اين موضوع نپرداخته باشند. اين حس را در بين رزمندهها و جانبازان آن دوران بايد جست و جو كرد.
در ماجراي كربلا ميخوانيم كه هربار تير به پيكر مطهر حضرت عباس عليهالسلام اصابت ميكرد، آن حضرت با اراده قوي به راه خود ادامه ميداد. واقعا در جبههها ميديدم كه رزمندهها چنين روحيهاي را از آن حضرت ميخواستند. نهتنها در دعاها و روضههايشان، بلكه در ميدان جهاد هم اينطور بود.
نمونهاش جانبازهايي بودند كه هر بار تير و تركش به بدنشان اصابت ميكرد، گويا حق آب و گل پيدا ميكردند و بزرگترهاي جنگ ميشدند. آنها بودند كه وقتي عمليات تازهاي شكل ميگرفت، جلوتر از همه پرواز ميكردند و اوج ميگرفتند. اصلا جسمشان مانع حركت نبود بلكه انگار با از دست دادن هر بخش از بدن، سبكبارترشده و راحتتر وارد ميدان ميشدند. اين مطالب را وقتي در راهيان نور براي مردم و جوانها تعريف ميكنم هر بار يادآوري ميكنم كه انگار من گنگ خواب ديدهام و نميتوانم از آنچه ديدهام به درستي و وضوح سخن بگويم. همه اينها در مقابل چشمهايم اتفاق افتاده اما گويي خواب بوده. نمونه سبكباري، شهيد هاشم كلهر بود. ما نميخواستيم جلوي او كم بياوريم. او در عرض يك سال 3 بار تركش خورد و نهايتا در عمليات خيبر به آرزويش رسيد و شهيد شد.
- مروري بر سبك زندگي حضرت ابوالفضل (ع)
روزگاري بود كه ادب، شرط اصلي خواهر و برادري بود. نمونه بزرگ و الگوي كامل اين درس، حضرت ابوالفضل(ع) بوده و هست. حالا خواهر و برادرها دنباله بهانهاند كه سر كوچكترين موضوعي جنجال بهپاكنند و هفتهها با هم قهر باشند. البته نقش تربيتي پدر و مادر در اين درگيرها را نبايد ناديده گرفت. آنطور كه فرحناز كلانتري، كارشناس مذهبي ميگويد، ادب و احترام به برادر يكي از بارزترين فضايل اخلاقي حضرت عباس(ع) بوده است». او داستانهاي جالبي در اينباره از كتاب مستطرف الاحاديث ميگويد: «روزي امام حسين(ع) در مسجد اظهار تشنگي كرد. حضرت عباس(ع) كه در آن هنگام كودك بود بيآنكه به كسي بگويد با شتاب از مسجد بيرون رفت و پس از چند لحظه با كاسه پر از آب برگشت و با احترام خاصي آن را به برادرش داد». محبت حضرت عباس(ع) به برادرش به حدي بود كه اگر هديهاي دريافت ميكرد آن را براي امام حسين(ع) ميبرد. روايت است كه خوشه انگوري را به حضرت قمربنيهاشم(ع) دادند او با آنكه كودك بود با عجله خواست خودش را به امام حسين(ع) برساند. پرسيدند: كجا ميروي؟ فرمود: ميخواهم اين انگور را براي برادرم امام حسين(ع) ببرم. او آنقدر به برادرش احترام ميگذاشت كه هيچگاه بدون اجازه كنار امامحسين(ع) نمينشست و اگر پس از اجازه مينشست مانند بندهاي مخلص و دو زانو در برابر برادرش امام حسين( ع) قرار ميگرفت.