روزنامه اعتماد نوشت:
در فاصله ميان غسالخاله تا گورستان روستا يك زمين سبز فوتبال است، جنازه مجتبي را با فاصله كمي از دروازه روي زمين گذاشتهاند، جمعيت سياهپوش نماز ميت ميخوانند و بعد راهي قبرستان ميشوند براي خاكسپاري. اهالي روستاي سوسرا عصر پنجشنبه سه بار مسير غسالخانه تا گورستان را رفتند و برگشتند تا پيكر مجتبي، حميد و نورالله را به خاك بسپارند. سه جوان سي و اندي ساله كه چهارشنبه ظهر در حادثه انفجار معدن زمستان يورت جان خود را از دست دادند. ابتداي فاصله 10 دقيقهاي جاده فرعي تا معدن يورت صداي چهچه پرندگان با صداي مويههاي بيجان چند زن گره ميخورد. نشستهاند ابتداي جاده و رد پاي ساعتها ضجه مدام در صدايشان پيداست. نيروهاي امداد، نيروهاي انتظامي و آتشنشانان با موتور و ماشين مدام راه خاكي را رو به بالا و پايين طي ميكنند و سياهپوشان هم با وانت و موتور يا پاي پياده راهي معدن هستند.
آن بالا در دل كوه قبل از ورودي كوچك معدن قبل از هر چيز، انبوه جمعيت خودش را نشان ميدهد. كپههاي زغال سنگ تبديل به سكوي تماشاي اهالي روستاهاي نزديك شدهاند كه چمباتمه زده با چشمهاي سرخ نشستهاند به نظاره عمليات امداد و چشم از ورودي تونل برنميدارند. اگر قرار باشد خبري از دوست و فاميلشان برسد از همين دهانه تيره و تار منتشر ميشود. در چهره كساني كه از سمت تونل ميآيند نخستين چيزي كه خود را نشان ميدهد چشمهاست؛ دو نقطه سفيد كه خود را از لباسها و صورتهاي يكپارچه سياه و گرد زغال گرفته متمايز ميكنند.
اكبر نودهي، آتشنشان گرگاني يكي از همين چهرههاي غبار گرفته است كه از ساعت يك بعدازظهر حادثه مشغول عمليات امداد است، حالا 9 صبح است كه گوشه چادر هلال احمر نشسته: «من، همكارم و يكي از بچههاي معدن جزو نخستين نفراتي بوديم كه وارد تونل شديم. به محض فرود با هليكوپتر دستگاه بستيم و رفتيم داخل. در نخستين مرحله توانستيم سه نفر را نجات دهيم و دفعه دوم سه نفر ديگر را بيرون كشيديم. بقيه كساني كه فوت شدند در فاصله دورتر از ورودي تونل بودند، دستگاه تنفسيمان ديگر اجازه نميداد جلوتر برويم.»
باقي دفعاتي كه وارد تونل شده با كيسه جسد رفته تا قربانيان را خارج كنند، آنهايي كه زنده بيرون آمدند كساني هستند كه به قول او در ساعت طلايي به دادشان رسيده شد: «وارد جاي ناشناختهاي شديم، تاريك بود، نور هم قطع شده بود و راه چند شاخه بود. موقع خروج مصدومان را داخل شاسي (واگن حمل زغال سنگ) گذاشتيم و هل داديم، فقط ميدانستم ريل را دنبال كنيم تا به بيرون برسيم. من و همكارم تا دهانه تونل ماسك اكسيژن را روي صورت مصدومان گذاشتيم تا زنده بمانند. شدت گاز خيلي زياد بود، فقط به اميد زنده نگه داشتن كارگران مجروح پيش رفتيم. به دهانه تونل كه رسيدم ديگر نفهميدم كه چه شد، حال هر دو نفرمان بد شد و چند ساعت زير دستگاه با اكسيژن بچههاي امداد بوديم تا دوباره سر پا شويم.» آتشنشان گرگاني ميگويد كه بدون در دست داشتن نقشه از معدن وارد تونل شدم. معدن زمستان يورت 1800 متر طول دارد بدون هيچ هواكش و روزنهاي براي تهويه هوا. تنها يك راه ورودي؛ در هنگام حادثه تنها راه خروج از همين راه ورودي بود اما نه هوا توانست از آن وارد شود و نه كارگران جانباخته توانستند از آن خود را به بيرون برسانند. رييس سازمان صنعت، معدن و تجارت استان گلستان ميگويد كه مگر ميشود معدن نقشه نداشته باشد؟ آن هم يكي از معادن وابسته به شركت شمال شرق كه از شركتهاي بزرگ بخش خصوصي است. حسينقلي قوانلو در پاسخ به سوال «اعتماد» كه بازرسي و بررسي امنيت معادن در دست چه كسي است و چطور اين معدن مشغول به فعاليت بوده است، ميگويد: «معمولا يك مهندس معدن در هر مجموعهاي است و كليه امور مربوط به ايمني در دست شركت بخش خصوصي است. ما بازرسيهاي دورهاي داريم كه تنها مربوط به معادن هم نيست خود اين مجموعه سه تا چهار تونل داشته و آخرين بازرسي به عمل آمده مربوط ميشود به ديماه سال گذشته اما آن زمان اين يك تونل فعال نبوده است. »
به محض گفتن آخرين جمله، كارگران كه آرامآرام دورش جمع شده بودند صدايشان را بالا ميبرند. قوانلو هم مانند هر مسوول ديگري كه در روزهاي گذشته پا به محوطه معدن گذاشته هدف سوالهاي بيپايان است: «كجا بودي تا امروز؟» بعضيها گريه ميكنند بعضيها هوار ميكشند. بغضها و فريادها به هم تنيده ميشوند و به جاي فرش قرمز گسترده ميشوند زير پاي مسوولان از هر ردهاي كه باشند: «كجا بودي تا امروز؟ شايد اين اتفاق نميافتاد.»
- بهشت در عزا
اين حجم از سبزي گاهي اغراقآميز به نظر ميرسد. انبوه درختان هيچ جاي خلوتي به تن كوهها نگذاشتهاند. سكوت روستاي سوسرا گاهي با عبور موتور و ماشين ميشكند. كوچههاي تميز به يك خيابان اصلي ميرسند كه جوي سنگچين در ميانهاش جاري است. يكي از آن روستاهايي كه در تعريفش ميشود، گفت: مثل بهشت. تنها تفاوتش شايد در اين باشد كه ساكنان بهشت با چشمهاي خيره و چهرههاي رنگپريده در گوشه خانههايشان نشستهاند؛ بهشت در عزاست.
ظهر پنجشنبه مجتبي، فرزند كربلاييعلي پريد روي موتور و تا بقيه به خودشان بجنبند زد به جاده: «فقط گفت رفيقهايم در خطرند، بايد بروم. »
برادرش علياصغر حالا لباس سياه پوشيده و وسط حياط خانه ايستاده تا جنازه او از راه برسد، يكي از همان بيست و يك نفري كه چهارشنبه وارد معدن شدند و جنازهشان را نيمه شب از تونل بيرون آوردند. دختر كوچكش هنوز در آن سني است كه بچهها تازه به راه ميافتند و تلو تلو خوران سعي ميكنند قدم برداشتن را تمرين كنند. دختر بزرگترش هم هنوز آنقدري بزرگ نشده كه بداند اين همه آدم چرا توي خانهشان جمع شدهاند. جمعيت سياهپوش برايش مثل بازي است، خودش را لاي چادر مادرش پنهان ميكند و گاهي از آن زير كله ميكشد و ميخندد. خانه حميد هم اوضاع احوالي مثل خانه اول دارد. توي يكي از اتاقها سفره خيرات پهن كردهاند؛ آبگوشت و نان و گريه. خواهر حميد بين خشم و اندوه ميلرزد و حرف ميزند؛ برادرش ساعت هفت صبح سر كار رفته و ديگر باز نگشته: «توي اين روستا همه معدنكارند. هفت، هشت ماه ميگذشت كه حقوق نميدادند مثل باقي كارگران. مردم همهچيز را نسيه ميگيرند، خوراك و لباس و نان. بهشان ميگفتند پول نداريم، پول اگر نيست چرا معدن سه شيفته كار ميكند؟ چرا درش را نميبنديد؟ تا اعتراض كنند اخراج ميشوند. حالا سه تايشان كشته شدند، سه نفر ديگرشان ماندهاند توي تونل.» بعد صداي شيونش با شيون زن ديگري كه تازه از راه رسيده گره ميخورد؛ زن يكي از كارگراني كه هنوز در دل معدن گرفتارند آمده براي تسليت.
در خانه پدري نورالله انبوه غم اجازه ورود نميدهد او نفر سوم است، صاحب يكي از قبرهاي تازهاي كه اهالي روستا دارند حفر ميكنند. كناره خاكي گورستان ريشسفيدها و بزرگترها نشستهاند و بساط نان و پنير و خرما و چاي آتشي علم كردهاند و منتظر رسيدن ماشينهاي حمل جنازهاند. چهرههايشان آرام است و آدمهاي ناآشنا را كه ميبينند خودشان را مسوول ميدانند براي رفع گشنگي و تشنگي مهمانان. بفرما ميزنند و كاسههاي چيني گلسرخي را مدام پر چاي ميكنند. در ميان اين حجم مرگ و اندوه حواسشان به زندگي است.
- معدن بنبست
آوار آنها را از خبر و رسانه دور نگه نداشته، برعكس شب چشم دوختهاند به تلويزيون و كانالهاي خبري تا ببينند الان همه درد و دل و گلايهاي كه كردهاند و از ميزان مصيبتي كه كشيدهاند ردي در تلويزيون ديده ميشود يا نه. صبح جمعه نيروهاي امداد و انتظامي به خبرنگاراني كه به ابتداي جاده معدن ميرسند، هشدار ميدهند: «كارگران ميگويند همه دارند دروغ ميگويند، دوربين صدا و سيما را جمع كردهاند چون امكان درگيري بوده است. مسووليت دوربينهايتان با خودتان!» شب قبل خبري منتشر شده در مورد پيدا شدن چهار جسد ديگر حالا كارگران ميگويند يكي از مسوولان جلوي دوربين گفته است كه كار تقريبا تمام شده است. معدنچياني كه به نوبت وارد تونل ميشوند و شيفت به شيفت با آواربرداري درگيرند، ميگويند: «چه كسي ميگويد كار تمام شده؟ شايد يك هفته ديگر طول بكشد. جسدي پيدا نشده و هنوز هيچ كسي را غير از آن بيست و يك نفر بيرون نياوردهايم.» نيروهاي ويژه محوطه را خالي كردهاند، كارگران ديگر نميگذارند كسي غير از خودشان و تيم امداد به تونل نزديك شود. ميگويند كسي غير از ما نميتواند از پس معدن برآيد اما با همه اين حرفها خشمشان بيهدف نيست و دامن همه را نميگيرد: «بنويسيد اگر غيرمعدنچي كس ديگري اين همه جنازه را از تونل بيرون ميكشيد از زندگي بيزار ميشد.» احمد از معدنچيان معدن طزره است، ساكن آزادشهر و براي كمك به همكارانش سه روز است در محوطه يورت ساكن شده. در عمليات خروج اجساد شركت داشته و حالا كنار اتاقك چوبي محل استراحت كارگران نشسته است و به كمك بقيه كساني كه آمدهاند براي استراحت داستان جمعيشان را تعريف ميكند: «حالا ديگر در همه دنيا هم كه عزاي عمومي اعلام كنند فايدهاي ندارد؛ جان كه از دست رفت ديگر برنميگردد.» تمام چهارشنبه شبش را با جسدهاي بيجان كارگران گذرانده: «ميدانيد حرارت و گاز باعث ميشود كه جسد باد كند؟ جسدهايي كه در آورديم باد كرده بودند، موج انفجار بدنشان را به ديوارههاي تونل كوبيده بود، تمام تونل و لباسهاي ما پر خون شدند.» بعد دستش را به صورتش ميكشد: «نصف صورت دوستم رفته بود» انگشت كوچك دست راستش يك بند كم دارد؛ زخمي قديمي يادگار كار در معدن كه بابت بيمارستان و نقص عضو تنها 800 هزار تومان به او پرداختهاند. اتاقك كوچكي كه كنارش نشسته يكي از پنج، شش اتاقك استراحت كارگران است؛ سه ديوار كوچكي كه جلوي تورفتگي سنگي كوه ساخته شده و اسمش را گذاشتهاند استراحتگاه؛ قديمي، خاكي و بدون نور؛ نمايي كوچك از آنچه در تونل ميگذرد. در محوطه معدني كه سه شيفت كاري دارد امكانات ديگري نيست حتي سرويس بهداشتي. حلقه كارگراني كه مشغول درد و دل هستند، كمكم زياد ميشود؛ همه نشستهاند روي زمين و حرف ميزنند. آن سمت حلقه كارگران يكي از بازنشستگان معدن در تونل مشغول كار است تا زودتر از سرنوشت پسرش خبردار شود. چند قصه نافرجام در انتظار پايان آواربرداري ماندهاند اما ابتداي همه قصهها با شكايت از شرايط كار آغاز ميشوند: «بعد از 10 سال كار ميبينيم فقط دو سال و نيم بيمه براي ما رد شده، حقوق را چند ماه چند ماه نميدهند. به كارگران ميگويم كه تهيه ماسك (30 هزار تومان) و چراغ قوه (400 هزار تومان) با خودتان است. ما كار ميكنيم، زن و بچهمان عذاب ميكشند و هر روز چشم انتظار هستند كه آيا اتفاقي ميافتد يا نه.»
- گرد زغالسنگ سمج است
خودش را از معدن و تونل بيرون ميكشاند و روي پوست و زير ناخنها ميكشاند. بيآنكه نياز باشد به دهانه تونل نزديك شوي تسخيرت ميكند، روي سر و صورت مينشيند و حضورش را با رنگ سياه اعلام ميكند. رنگ سياه پايش را از معدن فراتر ميگذارد، خودش را ميرساند به مينودشت به خانه دختري كه لباس عروسياش را با ماتم نگاه ميكند، قرار بود ديروز (جمعه) سفيد بپوشد، حالا خبر دادهاند كه داماد پشت آوار معدن مانده.