خانه فیروزه‌ای > محمد مصطفی‌نیا: حتماً تا حالا منتظر رسیدن کسی یا اتفاقی بوده‌ای و طعم انتظار را چشیده‌ای. یادت هست وقتی که منتظری تا آن اتفاق رخ بدهد یا نتیجه‌ای که می‌خواهی آشکار بشود یا کسی که منتظرش هستی از راه برسد، چه حسی داری؟

دلهره آن لحظه‌ها را حتماً‌ به‌ياد داري؛ دلهره‌اي شيرين و سخت. آن حالت هم دلنشين و انرژي‌بخش است و هم كم‌وبيش اضطراب‌آور، البته اضطرابش ناراحت‌كننده نيست و از دوست‌داشتن برمي‌آيد. آدم منتظر، مخصوصاً وقتي درست نمي‌داند او كي مي‌آيد، هی به این‌طرف و آن‌طرف چشم مي‌دواند و دورترها را نگاه مي‌كند شاید او را زودتر ببيند.

انتظار قرار از دل آدم مي‌ربايد و آدم را به جنبش و حركت وامي‌دارد. هرچند گاهي اين حركت رفت و برگشتي ساده باشد كه ظاهراً هيچ تأثيري بر نتيجه ندارد و البته چه خوب است كه انتظار آدم را به راه بكشد، به كاري وادارد، به حركتي خلاقانه برانگيزد.

البته هستند آدم‌هايي به‌ظاهر منتظر كه فقط چشم به ساعت و به تقويم مي‌دوزند. گاهي به حركت عقربه‌هاي ساعت شك‌ مي‌كنند و گاه از كند گذشتن زمان شكايت دارند. حركتشان به پرسيدن ساعت از این و آن و بالا و پايين‌رفتن از سر تا ته كوچه منحصر مي‌شود و احساس مي‌کنند همين‌قدر تلاش براي منتظر‌ بودن كافي است. بياييد از خودمان بپرسيم كه من و شما از كدام دسته‌ايم؟

* * *

اين‌روزها كوچه‌ها و خيابان‌هاي شهرها و روستاهايمان چراغاني و تزيين شده‌اند. اين‌روزها تولد كسي است كه جمعيت بسياري، از قرن‌ها پيش منتظر آمدنش بوده‌اند و هستند. آن جمعيت، همه مطمئن که او می‌آید. همه خاطرجمع كه او ما را فراموش نمی‌کند. همه به قول و قرار او اعتماد دارند. همه كم‌وبيش او را مي‌شناسند و مخصوصاً اين‌روزها در هواي او، در هواي آمدنش نفس مي‌كشند.

ولی ما گاهي همه‌چيز را از ياد مي‌بريم. گاهی کلافه  و كم‌حوصله‌ایم. گاهی سرمان به بازي‌ها و سرگرمي‌های ساده‌ي دوروبر گرم می‌شود، گاهی الكی وقت مي‌گذرانيم و زمان را می‌کُشیم و متوجه نيستیم كه در واقع عمر خود را مي‌كُشيم. و متوجه نيستيم که اگر راست‌راستی سرگرم شویم، سرگرم چیزی یا کسی، غیر از او كه منتظرش بوده‌ايم، غير از او كه بايد منتظرش باشيم، آن‌وقت زندگي‌مان چه‌قدر خالي مي‌شود.

* * *

حتماً، اين را تجربه كرده‌اي كه وقتي با کسی قرار مي‌گذاري، كسي كه دوستش داري و ديدنش برايت مهم است؛ رسيدن به لحظه‌ي قرار چه‌قدر مهم است. از سر و وضع ظاهري تا اين‌كه به او چه بگويي و... برايت مهم مي‌شود.

اگر قرار باشد مهمان عزيزي به خانه‌مان بیاید، باز هم تقريباً ماجرا همين‌طور است؛ منتها اين بار به جاي يك‌نفر همه‌ي خانواده درگير ماجرا مي‌شوند. به‌جاي توجه به سر و وضع ظاهري يك نفر همه‌ي اعضاي خانواده به لباس و ظاهر خودشان و هم‌ديگر و وضعيت خانه اهميت مي‌دهند.

اين‌طور وقت‌ها همه سعي مي‌كنند ببينند چيزي فراموش نشده و همه‌چیز مرتب باشد. گاهی حتي كوچك‌ترين گرد و غبار هم توجه ما را جلب مي‌كند و مي‌خواهيم نباشد. كوچك‌ترين چيزي كه به زمين بيفتد ممكن است چند دست براي جمع‌كردنش بشتابند و...

حالا چه مي‌شود وقتي كه با كسي قرار داريم كه ميليون‌ها نفر قرن‌ها دل به او بسته‌اند و منتظر آمدنش بوده‌اند؟ چه مي‌شود وقتي كسي قرار است بيايد كه نه يك خانواده و نه اهالي يك شهر، بلكه مردمان بسياري در شهرها و روستاهاي چندين كشور دنيا چشم‌ به راه او هستند؟ اين انتظار چه تغييري بايد در ما ايجاد كند؟ ما را به چه حركتي بايد برانگيزد؟

اگر اين ديدار، اگر اين قرار برايمان مهم است بايد براي رسيدنش، براي نزديك شدنش آماده باشيم. اين آماده شدن يعني چه؟ در آماده‌شدن براي چنين قراري چه بايد كرد؟

شايد امروز هم بعضي‌ها باشند كه مانند شبان داستان «موسي و شبان» ساده و البته صميمي به موضوع فكر كنند و خدا هم در همان حد كارشان را بپذيرد و آن‌ها را از خود دور نكند؛ حضرت موعود‌(عج) هم. اما همه مي‌خواهيم اداي آن شبان را دربياوريم؟

مي‌دانيم كه خدا آن سادگي را با اداي سادگي شبان را درآوردن يكي نمي‌بيند. در همان داستان هم مولانا اشاره دارد كه آن‌چه از شبان پذيرفتني است شايسته‌ي حضرت موسي‌(ع) نيست و از او انتظار ديگري مي‌رود.

پس هركدام از ما متناسب با دانش و درك خود بايد براي اين رويداد آماده‌ شويم. هريك به‌اندازه‌ي توان خود بايد در راه نزديك‌شدن به او قدم برداريم. هركدام همان‌طور كه دوست داريم ديده شويم خود را، رفتار خود را و زندگي خود را بياراييم. هركدام به فراخور نقشي كه مي‌خواهيم در روزگار آمدن او برعهده بگيريم خود را آماده كنيم و ببينيم براي نزديك‌شدن به او، براي نزديك‌شدن به نقشي كه با او مي‌خواهيم برعهده بگيريم چه كار بايد بكنيم و چگونه باشيم؟

اگر واقعاً به او، به آمدن او و به بهبود اوضاع جهان در روزگار آمدنش فكر مي‌كنيم،‌ بياييد به اين‌ها فكر كنيم و هر از گاهي هم نگاهي به خودمان بيندازیم ببينيم همه‌چیز درست دارد پیش می‌رود و ما داريم آماده‌ی آمدن او مي‌شویم؟

 

* بخشي از يك مصرع غزل‌ مشهور حافظ، با اين مطلع: «مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید/ که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید»

و آن بيت اين است: «کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست/ این‌قدر هست که بانگ جرسی می‌آید»

 

تصويرگري: سارا عصاره