اما با همهی اینها، هرگز نمیتوانند از «خودشان» فرار کنند! «خود» آدمیزاد، هر جا که باشد و سرش به هر کاری گرم باشد، یک دفعه از گوشه یا کناری یواشکی سرمیکشد و وجودش را یادآوردی میکند؛ حالا گیرم آدم حتی اسم و شناسنامه و محل زندگیاش را عوض کند یا برود یک گوشهی دنیا در غاری به دور از همه زندگی کند؛ اما... اما یک روز بالأخره چیزی به یادش میآورد کی بوده و کی هست.
«ست» بردهی سیاه پوستی است که با دو فرزندش از دست صاحبش فرار کرده و به شمال گریخته؛ اما هنوز طعم آزادی را نچشیده است که قانون جدیدي تصویب ميشود؛ قانوني که به مالکان بردهها اجازه میدهد بردههای فراری را دستگیر كنند و برگردانند.
ست، خود را در محاصرهی اربابان ظالمش میبیند که به دنبال او آمدهاند. ست که تا سرحد مرگ ترسیده است دست به کار وحشتناکی میزند و... اکنون او به دور از همه با فرزندانش زندگی میکند، اما گذشته مثل شبحی از راه میرسد، همه جا او را دنبال میکند و زندگیاش را به هم میریزد طوریکه مرز بین خاطره و واقعیت را گم میکند.
گذشته روی شانهی او و خانوادهاش سنگینی میکند و راهی برای فرار از آن به جز روبهرو شدن با آن گذشتهی ترسناک نیست.
- جوايز ادبي
دلبند داستان واقعی زندگی بردهای فراری به نام «مارگارت وارنر» است. زمانی که کتاب در سال 1987ميلادي منتشر شد، نامزد دریافت جوایز بسیاری شد که هیچکدام از آنها را دریافت نکرد.
بعد از این ماجرا، 38 نویسنده و منتقد سیاهپوست نامهی بلندبالایی در اعتراض به این اتفاق نوشتند و امضا کردند که در روزنامهی نیویورکتایمز چاپ شد و سر و صدای زیادی به پا کرد. کمی بعد، موریسون برندهی پولیتزر ادبیات و جایزهی کتاب آمریکا شد.
موریسون با اقتباس از ماجرای زندگی مارگارت وارنر نمایشنامهای برای اپرا تنظیم کرد که آن هم با استقبال زیادی روبهرو شد. دلبند در سال 2006 از سوی مجلهی نیویورکتایمز بهعنوان بهترین رمان آمریکایی که در 25 سال اخیر نوشته شده است، نامگذاری شد.
- ادبيات درماني
آثار موریسون صدای بلند سیاهان آمریکاست؛ صدایی که از راه واژهها بهگوش همه میرسد و پخش میشود. داستانهای موریسون بهداشتن تم داستانی حماسی، دیالوگهای زنده و قوی و شخصیتپردازی دقیق و جزئی معروف هستند.
او با نوشتن از بردهداری، رنجهایی که سیاهان در طول تاریخ آمریکا تحمل کردهاند و یادآوری و دوباره به یادآوردن آن بخشی از تاریخ که شکل عاطفیتر و شخصیتری دارد و با گذشت زمان رو به فراموشی میرود، بهروش خود مشغول درمان و التیام بخشیدن به زخمهای تاریخی و غلبه بر گذشته برای پیش رفتن است.
ادبیات و نوشتن راهی است که موریسون برای گفتن از دردهای سیاهان انتخاب کردهاست تا با به اشتراک گذاشتن آنها از حجم اين اندوه بكاهد.
- زندهتر از همهي زندگان
تونی موریسون در سال 1931 در ایالت اوهایوی آمریکا بهدنیا آمد. در واقع خانوادهی او برای فرار از نژادپرستی از جنوب به شمال گریخته بودند. تونی در کودکی عاشق کتابهای «جین آستین» و «لئو تولستوی» بود و مطالعه یکی از لذتهای تمامنشدنی زندگیاش بهشمار میرفت.
او بزرگترین علاقهی زندگیاش را ادامه داد و خيلي زود در دانشگاه هاروارد در رشتهی زبان انگلیسی مشغول بهتحصیل شد و به تحصیلاتش در دانشگاههای معتبر آمریکا ادامه داد.
تونی پس از فارغالتحصیلی در هاروارد شروع به تدریس کرد و مدتی هم دبیر چند انتشاراتی بزرگ بود، اما در کنار کارکردن و مادربودن، تفریح کوچک او نوشتن بود. موریسون ابتدا داستانهای پراکندهای را که مینوشت، در انجمن ادبی دانشگاه هاروارد با شاعران و نویسندگان تازه کار دیگر به اشتراک میگذاشت.
آنجا بود که برای اولینبار داستانی دربارهی دختری سیاهپوست به گوشش خورد که دوست داشت چشمانی آبی داشته باشد. تونی ایدهی اصلی نخستین رمانش را پیدا کرده بود: آبیترین چشم!
رمانهای بعدی او یکی بعد از دیگری منتشر شدند و سیل جوایز ادبی به سمت او سرازیر شد که پولیتزر و نوبل ادبیات در سال 3991 مشهورترین آنها هستند. آثار موریسون تنها به رمان و داستان کوتاه محدود نمیشود، بلکه او برای بچهها نیز داستانهایی نوشته و داستانهای صوتی زیادی را با همکاری پسرش برای کودکان ضبط کرده است.
«سولا»، «آبیترین چشم» و«سرود سلیمان» از دیگر آثار مشهور او هستند. موریسون اکنون استاد بازنشستهی دانشگاه هاروارد است و هنوز نوشتن بزرگترین سرگرمی اوست.