هفتساله بودم كه فهميدم دلم ميخواهد نويسنده شوم. از آن موقع تا حالا حدود 30 كتاب نوشتهام، از كتابهاي تصويري براي كودكان گرفته تا داستانهاي كوتاه و رمانهايي براي نوجوانان.
در بيشتر ژانرهاي ادبي داستان مينويسم، چون از اينكه فقط در يك گونهي ادبي فعاليت كنم خيلي زود خسته ميشوم. معمولاً بهطور همزمان روي چند كتاب كار ميكنم. اگر از يكي خسته شوم به سراغ ديگري ميروم و اگر باز هم خسته شوم، سراغ يك كتاب ديگر.
بيشتر كتابهايم دربارهي مردمي هستند كه همانندشان را در دنيا زياد ميبينيم. معمولاً از هرچيزي در زندگي ايده ميگيرم. از روزنامهها، از چيزهايي كه در خيابان ميبينم، از كتابهايي كه ميخوانم و از صحبت با دوستان و خانوادهام. من فكر ميكنم ايدهها در هوا شناورند.
معمولاً وقتي شروع به نوشتن ميكنم، در ابتدا فقط شخصيت يا شخصيتهاي داستانم را ميشناسم. خيليوقتها نميدانم آنها قرار است چه كار كنند، چه چيزي بگويند يا اصلاً چه اتفاقي برايشان بيفتد، اما شروع به نوشتن ميكنم.
در مرحلهي اول هرچهقدر كه دلتان ميخواهد بنويسيد، در مرحلهي دوم داستانتان را بازنويسي كنيد و در مرحلهي آخر آن را با صداي بلند بخوانيد تا بتوانيد كلمههاي اضافي را حذف كنيد. فقط يك چيز را يادتان نرود، نوشتهتان را بيش از حد طولاني نكنيد!