اواسط بهمنماه سال90 مردي نزد پليس رفت و مدعي شد همسر آمريكايياش ناپديد شده است. او گفت: سالها قبل وقتي به آمريكا رفته بودم با زني به نام ترسا آشنا شدم و با وي ازدواج كردم و با يكديگر به ايران آمديم. وي ادامه داد: طي اين سالها ما صاحب 3فرزند شديم و زندگي خوبي داشتيم تا اينكه چند روز قبل ترسا سوار بر خودرواش از خانه بيرون رفت اما ديگر برنگشت.
- دستگيري 2مظنون
زماني كه شكايت اين مرد ثبت شد 18روز از مفقودشدن همسر آمريكايياش ميگذشت. هيچ ردي از زن جوان وجود نداشت و معلوم نبود چه سرنوشتي پيدا كرده است. با وجود اين افسران آگاهي در جريان تحقيقات خود پي بردند كه 2جوان از كارت سوخت خودروي اين زن استفاده كردهاند.
دوربينهاي مداربسته يك پمپ بنزين چهره اين دو جوان را ثبت كرده بود. به اين ترتيب 2 پسر جوان به نامهاي سامان و بابك بازداشت شدند. آنها در جريان بازجوييهاي مقدماتي اعتراف كردند كه با انگيزه سرقت، زن آمريكايي را به قتل رسانده و جسدش را در حوالي صباشهر رها كردهاند. به اين ترتيب با كشف جسد مقتول متهمان صحنه جنايت را بازسازي كردند و در نهايت در شعبه71 دادگاه كيفري استان تهران محاكمه شدند.
در جلسه محاكمه 3فرزند مقتول خواستار قصاص قاتلان مادرشان شدند. شواهد نشان ميداد سامان ترسا را خفه كرده و بابك نيز در اين كار به او كمك كرده است. به اين ترتيب سامان به قصاص و بابك به تحمل 15سال حبس محكوم شد. در ادامه پرونده براي بررسي نهايي به ديوانعالي كشور فرستاده شد اما قضات ديوان با وارد دانستن ايراداتي رأي دادگاه را نقض كردند. به اين ترتيب پرونده بار ديگر به دادگاه فرستاده شد.
- دومين محاكمه
صبح ديروز با گذشت 6 سال از وقوع جنايت 2متهم به شعبه دوم دادگاه كيفري يك استان تهران منتقل و محاكمه شدند. در ابتداي اين جلسه كه به رياست قاضي محسن زالي بوئيني و با حضور قاضي ابراهيم رئيسي برگزار شد، وكلاي مدافع اولياي دم به نمايندگي از آنها خواستار قصاص قاتل شدند و گفتند او سالها قبل از مرگ به دين اسلام مشرف شده بود. در ادامه نوبت بهسامان رسيد تا از خودش دفاع كند.
او گفت: روز حادثه دوستم بابك گفت كه با زني آمريكايي دوست شده است. او گفت زن ثروتمند است و ميتوانيم از او سرقت كنيم. به اين ترتيب با وي قرار گذاشتيم و دونفري در محل قرار حاضر شديم. بابك روي صندلي جلو نشست و من روي صندلي عقب. همان ابتدا بابك براي زن آمريكايي چاقو كشيد اما از ترس چاقو از دستش افتاد. زن كه ترسيده بود داد و فرياد ميكرد. من هم با دست جلوي دهانش را گرفتم تا آرام شود اما او خفه شد. من قتل را قبول دارم اما اين كار را عمدي انجام ندادم.
- دوستي اتفاقي با زن آمريكايي
در ادامه محاكمه بابك در جايگاه ايستاد و درباره چگونگي آشنايياش با زن آمريكايي گفت: يك روز وقتي ميخواستم شماره تلفن يكي از دوستانم را بگيرم يك رقم را اشتباه گرفتم و زني جواب داد. او لهجه داشت و وقتي با او حرف زدم، فهميدم آمريكايي است. او زن خوبي بود و چند مرتبه ديگر با يكديگر صحبت كرديم و حتي 3بار هم يكديگر را ديديم تا اينكه چون فكر ميكردم او پولدار است نقشه سرقت كشيدم.
وي ادامه داد: يك روز درحاليكه در سفره خانه بودم او به من پيامك داد اما چون متن انگليسي بود نميتوانستم بخوانم. بهخاطر همين گوشي را به يكي از دوستانم دادم. وقتي درباره زن آمريكايي با يكديگر صحبت كرديم، نقشهاي به فكرمان رسيد تا از او سرقت كنيم. ميدانستم او وضع مالي خوبي دارد.
به اين ترتيب من با او در شرق تهران قرار گذاشتم و با دوستم دونفري سر قرار رفتيم. وقتي داخل ماشين او كه يك پژو207 بود نشستيم من چاقو كشيدم اما زن آمريكايي شروع به داد و فرياد كرد. چاقو از دستم افتاد و همان موقع سامان از پشت دستش را جلوي دهان زن گرفت و او خفه شد.
وي ادامه داد: قصد ما كشتن او نبود و بعد از اين حادثه دست و پاي مان را گم كرده بوديم. ميخواستيم صندلي را بخوابانيم تا جسد را به صندلي عقب منتقل كنيم اما اهرم صندلي را پيدا نميكرديم تا اينكه بالاخره به سختي جسد را روي صندلي عقب انداختيم و من پشت فرمان نشستم و جسد را به حوالي صبا شهر برديم و كنار جاده انداختيم. موقع باز كردن در هم دردسر داشتيم.
چون در قفل بود و بلد نبوديم آن را باز كنيم. متهم در ادامه گفت: ما خودروي مقتول را همراه با مبلغي پول سرقت كرديم اما 3روز بعد خودرو را در خيابان رها كرديم. ميدانم كه اشتباه بزرگي مرتكب شدهايم اما قصد ما سرقت بود نه قتل. در پايان اين جلسه، قضات دادگاه وارد شور شدند و قرار است بهزودي رأي خود را اعلام كنند.