محمد سرابی: می‌گویند احساس «مقدس» بودن یعنی این‌که بعضی زمان‌ها یا بعضی مکان‌ها برای کسانی که به آن ایمان دارند، با بقیه متفاوتند مثلاً محلی را به‌عنوان زیارتگاه یا زمانی را برای عبادت می‌شناسند که اهمیت بیش‌تری دارد.

ماه مبارک رمضان براي ما مسلمانان اين‌طور است و شب قدر، مناسبتي خيلي‌خاص در اين ماه است. اما متأسفانه در همين ماه مبارک خبر‌هاي جنگ و خشونت و ترور از جاهاي گوناگون به گوش مي‌رسيد و ماه مبارک به نيمه نرسيده، تروريست‌ها در تهران جمعي از هم‌ميهنان عزيزمان را به شهادت رساندند و شمار بيش‌تري را زخمي کردند.

در فرصتي که براي گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمين استاد محمدعلي مهدوي‌راد، نويسنده، محقق و مدرس علوم ديني فراهم شد، به اين موضوع نيز پرداختيم. گزيده‌ي اين گفت‌وگو پيش روي شماست.

 

  • در سال‌هاي اخير و با پيشرفت فناوري‌ اطلاعات و ارتباطات، نوجوان‌ها هم تقريباً مي‌توانند در دنياي ديجيتال به هر چيزي که مي‌خواهند، از فرهنگ و عرفان تا سرگرمي و اطلاعات گوناگون دسترسي داشته باشند. در چنين فضايي ما از معنويت خودمان چه چيزي داريم که به نوجوانان بدهيم؟

اجازه بدهيد اول مثالي بزنم. مشهور است که «انسان آن‌گونه زندگي مي‌کند که فکر مي‌کند.» مهم زاويه‌ي نگاه ما است که به زندگي چه‌طور نگاه مي‌کنيم و چه انتظاري از خودمان به‌عنوان انسان داريم.

در يکي از برنامه‌هاي ماه عسل امسال که آقاي احسان عليخاني اجرا مي‌کند، مهماني آورده بودند؛ دختري متولد اصفهان به‌نام نرگس کلباسي. او در کانادا زندگي و کار مي‌کرد و با پولي که به‌دست مي‌آورد به هند مي‌رفت تا آن‌جا از چندين بچه‌ي فقير مراقبت کند. اين همان نگاه متفاوت است و گرنه چرا کسي بايد اين راه را طي کند تا به كمك کساني برود که اصلاً آن‌ها را نمي‌شناخت.

البته کساني هم هستند که راه درازي را طي مي‌کنند تا خودشان را بين جمعيت منفجر کنند.

يکي از دوستان ما ديده بود در پاکستان محله‌هايي هست که در آن مدارس ديني خيلي به هم نزديک‌اند. مثلاً در يک خيابان دو مدرسه هست؛ يکي مدرسه‌ي «مودودي» و ديگري مدرسه‌ي «اصحاب صحابه» هر دو هم مربوط به يک مذهب‌اند. ولي از مدرسه‌ي مودودي يک نفر افراطي هم بيرون نيامده است که خودش و بقيه را کشته باشد. روي ديوار‌هايشان هيچ عکسي از کشته‌شده‌ها نيست، اما آن مدرسه‌ي ديگر آن‌قدر کشته دارد و عکس‌هايشان را با افتخار به ديوار زده‌اند که ديگر ديوارها جا ندارد.

شاگرداني که آن‌جا درس ديني مي‌خواندند و بعد رفتند و خودشان را منفجر کردند. چرا اين‌طور شده است؟ چون تفسير مرحوم مودودي که خودش از دنيا رفته و مدرسه‌اش باقي مانده، از دين اسلام دين رحمت بود. مثلاً کتابي دارد به نام «خلافت و ملوکيت» که به اردو نوشته و به فارسي هم ترجمه شده که در آن گفته اين سلسله‌هاي اموي و عباسي پادشاه بودند، خليفه نبودند و کار‌هايي که کرده‌اند و دستورهايي که داده‌اند مانند کار‌هاي ديگر پادشاهان عالم بوده است، نه اين‌که خليفه‌ي اسلامي باشند.

 

  • الآن سردسته‌ي داعش هم خود را خليفه مي‌نامد و دستور جهاد مي‌دهد.

اين جهاد نيست. ما سال 1352 در مشهد به کلاس درس مقام معظم رهبري مي‌رفتيم. ايشان در کلاس درس خود مجموعه‌اي از مفاهيم را شرح مي‌دادند؛ مانند ايمان، صبر، جهاد و.... يادم هست يک بار گفتند اگر بخواهيد جهاد ابتدايي را خلاصه کنيد مثالش اين است که دو تا پزشک متخصص متدين مي‌شنوند در يک روستا مردم «وبا» گرفته‌اند و دارند از بين مي‌روند. خودشان را براي نجات مردم مي‌رسانند. جلوي ده که مي‌رسند مي‌بينند کساني راه را بسته‌اند. اگر قدرت داشته باشند بايد از سد آن‌ها بگذرند و خودشان را به مردم روستا برسانند.

حالا اگر توانستند وارد ده بشوند ممکن است مردم به آن‌ها بگويند ما نمي‌خواهيم درمان شويم و مي‌خواهيم با وبا بميريم. آن‌موقع پزشک‌ها بايد برگردند. فقط مي‌توانند آن‌ها را روشن کنند و بگويند که اگر درمان نشويد مي‌ميريد اما نمي‌توانند آن‌ها را مجبور به درمان کنند. اگر نخواستند درمان شوند پزشک‌ها بايد برگردند. جهاد ابتدايي همين است.

 

  • جوان‌هايي که به داعش پيوسته‌اند در حمله‌هاي تروريستي گاه با ماشين از روي جمعيت رد مي‌شوند يا با چاقو به مردم عادي حمله مي‌کنند. چه‌طور اين جوان‌ها اين‌قدر بي‌رحم مي‌شوند؟

هيچ‌وقت نبايد فکر کنيم که اگر باغي بسازيم و بعد رهايش کنيم، همان‌طور باقي مي‌ماند و هيچ‌وقت خراب نمي‌شود، خشک نمي‌شود و آفت نمي‌زند. چشمه هم که باشد گل‌آلود مي‌شود يا اگر بدبينانه فکر کنيم گل‌آلودش مي‌کنند. کساني در يک زماني، به هر دليلي، روايت‌هايي ساختند و به پيغمبر نسبت دادند و حالا با همان دروغ‌ها قتل و جنايت انجام مي‌دهند.

سه سال قبل براي يک همايش بزرگ از علماي اسلام رفته بوديم ترکيه. «مهمت گورمز»، رئيس سازمان ديانت ترکيه مي‌گفت اين‌که يک جوان با ذکر مقدس وارد مسجد مي‌شود و با اين شعار خودش و 10 نفر ديگر را مي‌کشد، به‌خاطر اين است که ما تفسيري از دين ارائه کرديم و به اين آدم داديم که براساس آن فکر مي‌کند اگر چنين کاري بکند به بهشت مي‌رود. ‌

من با يک متفکر بزرگ عربستاني به نام «عبدالملک بن عبدالله بن دهيش» صحبت مي‌کردم. اين شخص بيش از 100 کتاب نوشته بود و در خانه‌اش عده‌ي زيادي مشغول درس و تحقيق بودند. او مي‌گفت که قرآن شما با ما فرق دارد.

گفتم که شما آدم باسوادي هستي، چه‌طور چنين اشتباهي مي‌کني؟ بعد از بحث فراوان و خواندن کتاب‌هاي تفسير رسمي شيعه که در لبنان هم چاپ شده بود، بالأخره قانع شد، ولي گفت شگفت‌زده‌ام از اساتيد ما و از بزرگان ما که همه مي‌گويند شيعيان قرآن ديگري دارند.

 

 

  • حتماً تا حالا شاگردان زيادي هم با همين تصور اشتباه تربيت شده‌اند و بعد هم براي کشتن ديگران احساس وظيفه مي‌کنند. چه‌طور از پيام دين رحمت به اين نتيجه‌هاي وحشيانه مي‌رسند؟

من سال‌هاي پيش، از يک متکلم مسيحي جمله‌اي خواندم که بار‌ها آن را گفته‌ام. او درباره‌ي رسالت پيامبران گفته بود که انبيا آمده‌اند تا زير چانه‌ي انسان را بگيرند و سرش را بلند کنند و نگاهش را به طاق آسمان بيندازند.

خداوند براي انسان‌ها رسولي از جنس خودشان تعيين کرده است. يعني کسي که تافته‌ي جدا بافته نيست، از لايه‌ي مياني جامعه است. پيامبر اولين کاري که مي‌کند اين است که آيات را بر آن‌ها مي‌خواند. من اسمش را گذاشته‌ام «حرکت آيه‌اي» يعني همين کاري که آن مسيحي مي‌گفت. آيه به معني نشانه است. بهترين مثال از آيه همين فلش‌هاي سرِ خيابان است که وقتي انسان مي رسد به جايي که چندين راه در پيش دارد به کمک آن‌ها مي‌تواند مسير را انتخاب کند.

کار پيامبر اين است که وقتي مسير‌ها متعددند، يک فلش مي‌گذارد و از ميان اين راه‌‌ها، مسير درست را نشان مي‌دهد. نگاه انسان را به خودش، به رابطه‌اش با هستي و به رابطه‌اش با خدا عوض مي‌کند. بعد از آن تزکيه است، يعني همه‌ي آن‌چه که به‌هنجار نيست از ذهن و زبان پيرايش مي‌کند. کاري که انبيا انجام مي‌دهند همين هويت دادن به خود انسان است.

 

  • هويتي که نداشته است؟

هويت داشته، اما پرده‌اي رويش افتاده است. اين گنجينه‌هاي بزرگ انساني که زير خروار‌ها خرافه و نيرنگ و بي‌خبري مانده را بيرون بکشد و بگويد انسان تو خليفه‌اللهي و هر چيزي و هرکاري در شأن تو نيست.

علامه طباطبايي مي‌گويد که اين کار مثل آن مي‌ماند که يک نفر بي‌خيال دارد از خيابان عبور مي‌کند و لحظه‌اي نزديک است ماشين به او بزند. يک نفر ديگر که مي‌تواند خيابان و شخص و ماشين را ببيند فرياد مي‌زند که مراقب خودت باش. شيطان برعکس اين ‌کار را انجام مي‌دهد. فرعون انسان‌ها را از درون تهي کرده بود براي همين همه از او اطاعت مي‌کردند.

 

عكس‌ها: دوچرخه

 

  • در دنياي جديد چه‌طور مي‌شود اين معارف را منتقل کرد؟

با آسان‌سازي و عمومي‌سازي دانش. جوان که بودم از کتاب بينوايان، اثر ويکتور هوگو چند ترجمه‌ي متفاوت فارسي بود. همان‌طور که مي‌دانيد اصل کتاب خيلي حجيم است، ولي نسخه‌هاي خلاصه شده‌اي هم از آن منتشر شده است. اتفاقاً من هم اول يکي از همان مختصرها را خواندم. بعد که علاقه‌مند شدم اصلش را هم پيدا کردم و خواندم.

ما الآن از داشته‌هاي فرهنگي‌مان دور شده‌ايم. سال‌ها قبل پيش‌بيني کرده بودند که جهان به مولوي گرايش دارد. همين‌طور هم شد و الآن گروه بزرگي در دنيا به دنبال انديشه‌ها و حرف‌هاي مولوي هستند، پس چرا نوجوان ما رمان‌هاي خارجي را خوانده است ولي جذب چيزهايي که ما داريم نشده است؟

مولوي در دفتر سوم مثنوي، داستان مهمي دارد که گفت‌و‌گوي مترفان است با انبيا. مترفان همان گروهي بودند که هميشه در مقابل پيامبران الهي قرار مي‌گرفتند. در اين شعرِ مولوي، خيلي شيرين آمده که مترفان به انبيا اعتراض مي‌کنند. پيامبران مي گويند مگر چه مشکلي براي شما ايجاد کرده‌ايم؟

آن‌ها جواب مي‌دهند که «طوطي شکرشکن بوديم ما/ مرغ مرگ‌انديش گشتيم از شما» آخرت‌نگر شديم، به فردا‌ها فکر مي‌کنيم. وقتي به خدا وصل بشويم، مثل همان دختر اصفهاني از زندگي آرام و مرفه خود در انگليس و کانادا چشم مي‌پوشيم و مي‌رويم هند و بچه‌هاي نابينا را سرپرستي مي‌کنيم. هر اتفاقي هم که بيفتد و هر مشکلي هم که پيش بيايد آن بچه‌ها را رها نمي‌کنيم.

 

  • اين نيکوکاري در آموزه‌هاي ما چه‌قدر سابقه دارد؟

آن‌قدر که شيخ ابوالحسن خرقاني بر سردرِ خانقاه خود نوشته بود «هر که در اين سرا در آيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد، چه آن‌کس که به درگاه باري‌تعالي به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.»

 

كشاورزهاي روزه‌دار

حجت‌الاسلام‌و‌المسلمين مهدوي‌راد درباره‌ي خودش مي‌گويد: من اهل يکي از روستا‌هاي خراسانم. زمستان‌ها روستاي ما خيلي سرد بود. پدر بزرگم از 11 سالگي به من گفت که نماز بخوانم و روزه بگيرم. من قبل از دبستان قرآن ياد گرفته بودم و از 14 سالگي طلبه شدم. آن‌موقع ماه رمضان توي زمستان بود و روزه گرفتن زياد سخت نبود، ولي بعد که بزرگ‌تر شدم هي جلوتر آمد و به تابستان رسيد.

پدر و پدربزرگ من کشاورز بودند و در همان گرماي هواي تابستان بايد گندم درو مي‌کردند، آن هم با داس. درو کردن گندم کار سخت و پرتحرکي است، اگر زير آفتاب داغ باشد خيلي آدم را اذيت مي‌کند. مخصوصاً که وقتي خوشه‌ها را قطع مي‌کنند خاک بلند مي‌شود. آن‌ها در اين حالت روزه هم مي‌گرفتند. صبح بعد از سحري و نماز مي‌رفتند سر زمين و موقعي که مي‌رسيدند هوا روشن شده بود. باز هم شروع به کار مي‌کردند تا ظهر و موقعي که ديگر هوا کاملاً گرم مي‌شد، آن‌وقت به خانه برمي‌گشتند.

کمي بعد از پيروزي انقلاب بود که براي تبليغ رفتم بندر عباس، سال اول که رفته بودم، ماه رمضان هم‌زمان با ماه شهريور بود و سال‌هاي بعد کم‌کم رسيد به مرداد. توي همان مرداد در منطقه‌ي «سرخون» سخنراني داشتم، مردم هم روزه مي‌گرفتند و بازبان روزه مي‌آمدند. برق درست و حسابي هم نبود که بشود با وسايلي هوا را خنک کرد.

در سرخون مهمان پيرمردي بوديم که آن‌موقع 102 سال داشت. يک شب براي سحر خواب مانديم و وقتي بيدارم کرد پنج دقيقه به اذان مانده بود. فقط توانستم يک چاي بخورم. گفت مي‌خواهي با يک راننده تا بندر بروي و برگردي که بتواني روزه را بشکني؟ گفتم لازم نيست.

روز نوزدهم ماه بود ظهر هم دو ساعت سخنراني داشتم رفتم و سخنراني کردم و چيزي هم نشد. اصطلاحي هست که مي‌گويند «خوپذير است نفس انساني» يعني جسم انسان تربيت‌بردار است. وقتي نگاهمان عوض شود مي‌توانيم کار‌هايي انجام بدهيم که فکر نمي‌کرديم. 

اگر هي فکر کنيم مگر مي‌شود صبح ساعت 10 چايي نخورم، خب نمي‌توانيم نخوريم، ولي اگر فکر کنيم مي‌توانيم، اتفاقي هم نمي‌افتد. در سرخون بندرعباس صيفي کاري مي‌کردند. شهريور بايد زمين را براي کاشت گوجه و بادمجان و خيار آماده مي‌کردند که محصولشان تا آبان آماده‌ي برداشت شود. اين گوجه‌هايي که توي زمستان به تهران مي‌رسد مال همان مناطق است.

موقعي که من آن‌جا بودم ديدم همان روشي را به‌کار مي‌گيرند که کشاورزان روستاي ما در خراسان دارند يعني بلافاصله بعد از سحر و نماز نمي‌خوابيدند. مي‌رفتند سر زمين‌هايشان و تا ظهر کار مي‌کردند. بعد به نسبت اين‌که ديگر هوا کي داغ مي‌شد کارشان را تمام مي‌کردند و برمي‌گشتند. کشاورز‌ها اين‌طور روزه مي‌گرفتند.