مردي كه آنقدر اهل سلوك بود كه همه دور و بريهايش شبيه خودش شده بودند؛ لباس پوشيدنشان، سلاح دست گرفتنشان، حرف زدنشان. بعضيها هم ريششان را كوتاه نميكردند تا بيشتر شبيه او بشوند. رزمندههايش را از روي همين چيزها تشخيص ميدادند يا مثلا از اينكه وقتي روي خاكريز راه ميرفتند نه دولا ميشدند، نه سرشان را ميدزديدند. آنها هر روزي كه ميگذشت، خيلي بيشتر از قبل شبيه آقا مصطفي ميشدند؛ كسي كه براي اعتقاد و باورهايش از هر چه موقعيت مادي و دنيوي بود گذشت؛ «اي حيات با تو وداع ميكنم، با همه زيباييهايت، با همه مظاهر جلال و جبروت. با قلبي سوزان و غمآلود به سوي خداي خود ميروم». اينها آخرين دستنوشتههاي مردي است كه در هياهوي تاريخ معاصر، اسير نقش و نگارها، پست و مقامها و فرازونشيبها نشد. مردي كه دنيا برايش قفس تنگي بود كه خواستههايش را اجابت نميكرد. او اسير نفس نبود، نفس اسير او بود. آخرين جملاتش را برادرش برايمان بازگو كرد با چشماني اشكبار؛ برادري كه گواه زندگي پرتلاطم دكتر مصطفي چمران ساوجي بود و راوي اشكها و لبخندهايش. 31خرداد، انتهاي بهار، سيوششمين سالروز شهادت اوست و آنچه در پي ميآيد واكاوي زندگي شهيد مصطفي چمران است از زبان برادرش مهدي چمران.
- ابراهيم حاتميكيا در فيلم چ،از 2چمران نام ميبرد؛ چمران خميني و چمران بازرگان. با توجه به چندوجهي بودن شخصيت دكتر چمران شما چند مصطفي چمران ميشناسيد؟
از نظر واقعيت يكي بيشتر نبوده. كسي كه يك شخصيت واقعگرا و تفكرات خاص خودش را داشت. تحتتأثير جو جامعه و فضاي جامعه و خيلي از مسائل ديگر قرار نميگرفت و استقلال فكري و هويت خودش را هميشه حفظ ميكرد و به اين هويت و استقلال خودش ميباليد. به فضاي جامعه هم كاري نداشت. از نظر سياسي واقعگرا و واقعبين بود. اصولا دنبال گروهگرايي و شرايط فضاهاي سياسي نبود.
- چگونه هم در درس شاگرد اول بود هم سياست؟ ذاتي بوده يا از شيوه تحصيل در مدرسه دارالفنون و البرز بود؟
ميشود گفت كه نبوغ ذاتي داشت. برادر بزرگترمان مرحوم دكتر عباس چمران يكي از دانشمندان بود و در دانشگاه جان هاپكينز تدريس ميكرد و بعد هم به ايران آمد و در دانشگاه صنعتي آريامهر (شريف) دانشكده برق را پايهگذاري كرد و برق نوين و آموزش برق نوين را به ايران آورد. عباس نابغه بود و در بعضي جاها نبوغ بيشتري نسبت به مصطفي داشت. ولي به هرحال مصطفي هم نابغه بود. من يكبار در نمازجمعه هم گفتم او جامعاضداد بود. در درس هندسه و رياضيات خيلي قوي بود. معلم وقتي يك مسئله هندسي را حل ميكرد او يك راهحل سادهتري ارائه ميداد. گاهي اوقات معلم براي اينكه بچهها بهتر بفهمند دعوت ميكرد از مصطفي كه بيايد توضيح بدهد. سليستر، روانتر و مسلطتر توضيح ميداد. در همه مسائل تحصيلي تسلط داشت و خودش ميگفت همان كه استاد سر كلاس ميگفت براي من كافي بود و ديگر نياز به مطالعه نداشت.
- در امور ديگر هم همينطور بود؟
بله. شايد كمتر كسي بداند. بسيار شعر از حفظ داشت. به اشعار عرفاني مولانا خيلي علاقهمند بود و در مسير سير و سلوك عرفاني اشعار عارفانه مولوي، عطار و حافظ را از حفظ بود. يكبار دانشجويان مبارزي كه در آمريكا تحصيل ميكردند از جنوب آمريكا پياده به سمت مقر سازمان ملل متحد در نيويورك حركت كردند. حدود يك هفته در راه بودند و پيادهراهها و بزرگراهها را طي ميكردند كه برسند مقر سازمان ملل و تظاهراتي عليه شاه راه بيندازند. در اين راهپيمايي علاوه بر دكتر چمران و نيروهاي مبارز مسلمان، گروههاي چپ كمونيست هم بودند. شبها زير نور مهتاب وقتي همه خسته بودند دكتر شروع ميكرد اشعار عارفانه مولانا را ميخواند. يك شب كه نخواند يكي از اين كمونيستها حوصلهشان سر رفت و گفت باز هم از اين اشعار بخوان. دكتر به او گفت تو كه اينها را قبول نداري؛ نه خدا را نه پيغمبر را. عرفان ريشه و اصلش عشق الهي است و مبدأش اوست و تو كه اينها را قبول نداري و آنها ميگفتند تو اين چيزها را كاري نداشته باش و اشعارت را بخوان، ما اين اشعار را دوست داريم. هر چيزي را كه ميخواند، سريع به حافظه ميسپرد. آيات بسيار زيادي از قرآن را حفظ بود كه در سخنرانيها از آنها استفاده ميكرد.
- در دوره دانشگاه هم شاگرد اول بود؟
بله. شاگرد اول بود و در تاريخ دانشگاه تهران تا آن زمان بالاترين معدل را آورده بود و آن هم از اساتيد سختگيري مانند مهندس بازرگان، مهندس رياضي و مهندس حامي. آنجا هم نبوغ خود را نشان ميداد؛ طوري كه از مهندس بازرگان كه استاد ترموديناميك بود نمره 22 گرفت.
- نمره 22؟ چطور؟
مهندس بازرگان كتاب نداشت و فقط جزوه ميگفت و دانشجويان مينوشتند. مصطفي هرچه مهندس ميگفت را تمام و كمال مينوشت و بعد از اينكه ترم تمام شد موقع امتحان، جزوه را خدمت مهندس بازرگان برد و به او تقديم كرد. مهندس جزوه را گرفت و مطالعه كرد و بهصورت كتاب چاپ كرد و گفت هرچه سعي كردم كه اين كتاب را اصلاح كنم ديدم جايي براي اصلاح ندارد. مهندس ميگفت نمره مصطفي چمران 20 بود و اين جزوه هم عالي و چيزي فراتر از 20 و براي اينكه به آن هم نمره داده باشم 22 دادم و آن را گذاشتم در كارنامه. نبوغ او باعث شد سال1336 بورسيه شود به آمريكا.
- چند سال آمريكا ماند؟ آيا دوباره به دانشگاههاي ايران بازگشت؟
وقتي به آمريكا رفت تا سال1357 ديگر به ايران نيامد. چون رهبر سياسي دانشجويان آمريكا شناخته ميشد. رئيس كنفدراسيون دانشجويان خارج از كشور بود. رئيس انجمن دانشجويان ايراني مقيم آمريكا بود، رئيس انجمن اسلامي دانشجويان مسلمان از كشورهاي مختلف بود. شخصيت مبارزي بود كه ساواك درباره او يك كتاب قطور نوشت و همه اين كتاب درباره فعاليتهايش در آمريكا و لبنان بود. مخصوصا در لبنان كه همهچيزش زيرنظر ساواك بود. بنابراين ديگر نميتوانست به ايران بيايد چون اگر ميآمد رسما اعدامش ميكردند.
- همه آن 20سال را در آمريكا ماند يا اينكه به كشورهاي ديگر هم سفر كرد؟
نه به اروپا هم رفت و آنجا با دكتر حسن حبيبي و صادق طباطبايي، انجمن دانشجويان ايراني در اروپا را به راه انداختند. به مصر و الجزاير هم رفت. 2سال مصر بود و آموزش جنگهاي چريكي هم ديد و حتي آموزش هم ميداد. فلسطينيان تازه ميآمدند آنجا آموزش ميديدند. يك تعداد محدودي هم از ايران به آن پايگاه ميرفتند كه مصطفي ايرانيها را آموزش ميداد. زمان جمال عبدالناصر بود كه بهشدت با شاه درگير بودند. ساواك هم مطلع نبود دكتر در مصر است براي همين دكتر نميتوانست آنجا كارهايش را علني كند. بعد از مصر به آمريكا بازگشت و اين بار با خانواده به لبنان رفت. به دعوت امام موسي صدر.
- ازدواجشان با خانم تامسن هيمن در جريان مبارزات بوده يا ايشان همكلاس دكتر بودند؟
همكلاسي نبودند چون رشته آن خانم فلسفه بود و بعد از شهادت دكتر ميخواست همان بحث دينشناسي را ادامه بدهد و برود ژاپن كه بهخاطر مسائل مالي نتوانست برود. دكتر چمران در دانشگاه بركلي هفتهاي يك روز بهمدت 2ساعت سخنراني ميكرد. علاوه بر سخنرانيهاي سياسي براي ايران سخنراني مذهبي هم داشت و همه ميتوانستند بيايند كه بيشتر مخاطبانش هم آمريكاييها بودند. اين كارش گرفته بود و ميآمدند سؤال ميكردند و بحث ميكردند و اين خانم يكي از دانشجوياني بود كه در آن جلسات شركت ميكرد و يك سال قبل از ازدواجش مسلمان شده بود. پدرش متمول بود و بزرگترين كتابفروشي شهر بركلي را داشت. مادرش هم از آمريكاي جنوبي بود نه اينكه صرفا سرخپوست بوده باشد ولي خب رگههايي بوده.
- خانم هيمن با مبارزات دكتر هم آشنا بود؟
دكتر پيش از ازدواج به اين خانم گفته بود كه من روح ناآرام و سركشي دارم و معلوم نيست در آمريكا بمانم و بتوانم دوام بياورم و اينجا بتوانم زندگي كنم و معلوم نيست كجا بروم و سرنوشتم چه خواهد بود. او هم قبول كرده بود هركجاي دنيا بروي همراهت ميآيم و حتي به مصر هم رفت؛ در بدترين و شديدترين شرايط آن روز مصر و شرايط بد مالي كه مصر از اسرائيل در جنگ اعراب شكست خورده بود. خود اينها هم شرايط بد مالي داشتند. بعد آنها را آورد لبنان با شرايط بسيار بدش آن هم در شهر صور در مرز رژيم اشغالگر قدس؛ جايي كه اسرائيل مرتب بمباران ميكرد، چپيهاي فلسطيني و كمونيستهاي لبناني هم به آنها حمله ميكردند و بيشترين شهداي شيعه لبنان كساني بودند كه بهدست همين كمونيستهاي لبناني شهيد ميشدند. در چنين شرايطي باز خانواده آنجا بودند. بعد از جنگهاي داخلي 1975 ماندنشان در لبنان عملي نبود و همسرش مصطفي را ترك كرد و به آمريكا رفت و هنوز اميد داشت كه بهخاطر بچهها مصطفي را بكشاند به آمريكا چون مصطفي واقعا بچههايش را دوست داشت. اگر زن و فرزندانش را رها كرد بهخاطر اين نبود كه دوست نداشته باشد يا اختلاف داشته باشد، نه، بهشدت عاشق خانواده بود. حتي وقتي جمال كه به آمريكا رفت در استخر پدربزرگش غرق شد دكتر چمران شعري به 3زبان عربي، انگليسي و فارسي نوشت؛ يابني يابني يابني... كه در آن ميگويد كفش كوچكت را كنار تختم گذاشتم و هر شب به يادت هستم (گريه دكتر چمران) و تو نزد ملائك هستي... چنين شعر زيبايي برايش نوشت ولي بهخاطر عهدي كه با خود بسته بود ديگر با آنها ارتباط برقرار نكرد.
- دكتر ديگر سراغ جايگاهش در آمريكا نرفت؟ او جزو 10دانشمند فيزيك هستهاي آن روز جهان بود؟
ميگفت من احساس ميكنم فضاي وسيع آمريكا برايم تنگ است و نميتوانم در هواي آمريكا كه به ظاهر آزاد هست استنشاق بكنم چون ميبينم كه از اسرائيل حمايت ميكند و ميبينم كه دستاوردهاي علمي من چه در مؤسسه بل يا جاي ديگر، به ناسا ميرود و روي موشكها و هدايت شوندهها استفاده ميشود. دكتر چمران چون واقعا دانشمند بود و محقق معمولي نبود ميگفت من نميتوانم بپذيرم كه من كار بكنم و آنها سلاحهايي را عليه مسلمانان استفاده كنند.
- وقتي در تحولات خاورميانه به مصر رفت آيا با جمال عبدالناصر هم ملاقاتي داشت؟
قبل از اين جنگ، آقاي طالقاني باعث آشنايي چمران و جمال عبدالناصر شد. يك كنگره سالانهاي بود در الجزاير براي وحدت مسلمانان كه آقاي طالقاني ميرفتند و آنجا سخنراني ميكردند و دكتر چمران را هم برده بودند. آنجا آقاي طالقاني، چمران را با رهبر الجزاير و جمال عبدالناصر آشنا ميكند و اين آشنايي او را به مصر ميكشاند. در مصر هم چمران با جمال ملاقات ميكند و از مسائلي كه آنجا مطرح ميكند بحث خليجفارس بود. همچنين موضوعات دين و ايران و حكومت اسلامي و تشيع را مطرح كرد. جمال ميگفت من همه اينها را قبول دارم و ميپذيرم اما جو و فضاي ضدايراني كه هست نميتوانم اينها را عنوان بكنم.
- چه زماني دكتر به لبنان رفت؟
سال1350 بود. امام موسيصدر از مهندس بازرگان درخواست ميكند كه يك مهندس قوي به جنوب لبنان بفرستد و ايشان دكتر چمران را معرفي ميكند. البته صادق طباطبايي خواهرزاده امام موسيصدر هم آشنايي داده بود. از اينرو با درخواست امامموسيصدر، چمران به لبنان ميرود و هدفش هم كمك به شيعيان لبنان و هم تلاش براي آزادي قدس بود و يكي از آرزوهايش اين بود كه در راه آزادي قدس در فلسطين به شهادت برسد.
- چگونه از عهده اوضاع لبنان برآمد؟
واقعا شخصيت عجيبي بود. جذبه و جاذبه فوقالعادهاي داشت. كسي كه ژنرالهاي منطقه لبنان مقابلش زانو ميزدند آنقدر عاطفي و انعطافپذير بود كه دشمنانش را هم جذب ميكرد؛ مثلا ميديديم كساني از طرف نيروهاي چپ فلسطيني مأمور شده بودند او را ترور كنند يا حتي از ساواك 3بار مأمور رفت لبنان كه دكتر را ترور كند، رفتند با او دوست شدند. ساواكيها هم ميرفتند و اسلحهشان را تحويل دكتر ميدادند. مثلا يكبار دكتر فهميده بود فلاني ميخواهد ترورش كند. منتظر بود تا سر برسد. دكتر ميگفت ميدانم براي چي آمدي، سلاحت چيست، چه مدت هست من را تحت تعقيب داري و بهاصطلاح زندگي من را ميپايي. خب به كجا رسيدي؟ و طرف سلاحش را تحويل داد و گفت اگر چنين آدمي را ترور كنم جنايت مرتكب شدهام. با همين روحيه او اوضاع شيعيان لبنان را سروسامان داد، بيمارستان درست كرد و فعاليتهاي قاليبافي به راه انداخت از طريق قاليبافان ماهر ايراني تا دختران لبناني كه مشكلات مالي داشتند را از طريق اين مسير به رزق و روزي برساند. براي مبارزه، جنبش امل را با امامموسيصدر پايهريزي كرد؛ جنبش املي كه علاوه بر مبارزه در لبنان آماده بودند كه بيايند در ايران هم عمليات كنند.
- عمليات در ايران؟
بله در ايران. روزهاي 20 و 21بهمن در درگيريهاي گارد جاويدان با همافران، حدود 500نفر از نيروهاي رزمنده كه بخشيشان ايراني بودند كه رفته بودند لبنان آموزش ببينند و تعداد زيادي از شيعيان لبنان و رزمندگان جنبش امل آماده و مسلح از حافظ اسد 2تا هواپيما درخواست كردند، او هم داد؛ 2 فروند سي-130كه بيايند با هواپيما به ايران. چون نميتوانستند در فرودگاه بنشينند قرار شد در جاده قم فرود بيايند. بعدش به حالت چريكي به سمت تهران حركت كنند. تا چريكهاي مسلح كه آموزش جنگهاي خياباني ديده بودند به كمك مردم تهران براي مبارزه با گارد جاويدان بروند. اينها تا روي باند فرودگاه دمشق هم رفتند. روز 22بهمن شد كه خبر دادند انقلاب پيروز شده و مصطفي گريه ميكرد؛ هم براي پيروزي از ذوق و هم از اينكه ناراحت بودند نتوانستهاند به كمك دوستان در ايران بروند.
- چه زماني به ايران آمدند؟
30بهمن. آمدند خدمت امام(ره) و امام(ره) ديگر نگذاشت چمران به لبنان بازگردد و گفت بايد بماني ايران. دكتر اوضاع بحراني لبنان را مطرح كرد اما امام(ره) فرمودند اينجا كه درست بشود لبنان هم درست ميشود و همينطور هم شد. امام(ره) به وي پيشنهاد معاون نخستوزيري دادند، بعد هم كه وزير دفاع شدند. جنگ كه شروع شد ايشان به همراه آيتاللهخامنهاي نماينده امام در شورايعالي دفاع بودند كه ستاد جنگهاي نامنظم را تشكيل دادند.
- يعني همان تجربههاي مصر و لبنان را در جنگ با عراق بهكار بردند؟
بله و ابتكارات جالبي داشتند. آن زمان در جبهه موتورسوار اصلا نداشتيم يا خيلي محدود بود. نه فقط ما، جنگهاي نامنظم ديگران هم نداشتند. يكسري موتورسوار بودند كه در تپههاي طرشت و اطراف (كه بعدا بزرگراه شيخ فضلالله نوري شد) روي تپهها بالا و پايين ميرفتند و حركات زيگزاگي ميكردند و ملت هم روزهاي جمعه ميرفتند تماشا. لباسهاي خاص چرمي خودشان را داشتند و با قيافههاي خاص. 7 نفرشان آمدند پيش ما كه ميخواهيم برويم جبهه و ما هم با دكتر مطرح كرديم و گفتيم شما به درد جنگ نميخوريد. اما دكتر گفت اينها به درد ميخورند، اگر راست ميگويند ميتوانند يك آرپيجي زن را پشت موتور سوار كنند و با همين مهارتي كه دارند بروند و تانكهاي عراقي را بزنند. برايشان موتور تريل خريديم و سوار كاميون كرديم فرستاديم منطقه. خودشان را هم اعزام كرديم اهواز. در كيانپارس اهواز، ستاد جنگهاي نامنظم جلويشان را گرفته بودند كه شما كجا با اين قيافه. گفته بودند ما داوطلبيم آمديم بجنگيم. آمدند به دكتر گفتند و دكتر گفت بگذاريد بيايند. غروب بود. اينها موقعي كه داشتند ميرفتند سينهها را جلو داده بودند و با يك قيافه خاصي و دستها باز، وقتي بعد از يك ربع از اتاق دكتر بيرون آمدند خاضع و فروتن شده بودند و نخستين چيزي كه گفتند اين بود كه اين لباسهايي كه شما داريد از كجا ميشود تهيه كرد. واقعا هم در جبهه حماسه خلق كردند. 2نفرشان به شهادت رسيدند و يكيشان هم در سوسنگرد مجروح شد.
- از آخرين روز دكتر برايمان بگوييد.
دكتر تهران بودند و حتي روز 31خرداد قرار بود در ميدان ارك سخنراني داشته باشند ولي يك دفعه گفت برويم اهواز من نگران دهلاويه هستم. يك هواپيماي سي-130گفتند از مهرآباد حركت ميكند. فقط ما 2نفر بوديم و همراه نداشتيم. عصر ساعت5 رسيديم اهواز. همان شب عراق حمله كرد و همه مقاومت كردند و عراق را عقب راندند. بعد از عمليات، ايرج رستمي، معاون چمران در ستاد جنگهاي نامنظم كه فرمانده شجاعي بود رفت در يك جيپ استراحت كند كه از قضا موشك آمد روي همان جيپ و رستمي به شهادت رسيد. صبح رفتم براي صبحانه پيش دكتر كه به او بگويم رستمي زخمي شده و يك دفعه خبر شهادت ندهم. اما دكتر كه ميدانستم قبل از من كسي پيشاش نرفته به من گفت: «نه عزيز، رستمي شهيد شده است.» قرار شد يك افسر قوي ارتش به نام سيداحمد مقدم پور كه در منطقه طراح بود جانشين رستمي شود. بيسيم زديم ساعت 10صبح رسيد منطقه. رفتيم دهلاويه با يك جيپ آهو. طي مسير دكتر كاغذهاي كوچكي همراهش داشت. آنها را درآورد و خطابههاي زيبايي به اعضا و جوارح بدنش نوشت؛ چشمانم قوي و تيزبين باشيد من به شما قول ميدهم كه چند لحظه بعد در آرامش ابدي خواهيد بود ولي اين آخرين لحظات ميخواهم زيبا باشد و آبروي مرا حفظ كنيد. اين را ديشب هم به من گفت كه بعد از من آبروي مرا حفظ كنيد.
سنگر اس مانند بود. دكتر و مقدم پور و حدادي (راننده) رفتند روي كمر اين سنگر ايستادند تا چمران به مقدم پور منطقه دهلاويه را نشان دهد و توجيه كند. در 200متري سنگر، خانههايي بودند براي روستاي آزادي كه دست عراقيها افتاده بود و ديده بان عراقي راحت ميديد. حين صحبت، خمپاره اول آمد و با فاصله كمي نزديك دكتر خورد. خمپاره 60 بود كه بيصدا ميآمد. دكتر از همه خواست كه دور شوند اما خودش و مقدم پور ماندند و گفت خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر مرا هم دوست داشته باشد ميبرد. توجيه را ادامه داد كه خمپاره دوم آمد و اتفاقي نيفتاد اما خمپاره سوم باعث اصابت تركش به پشتسر دكتر و نيز سينه حدادي و مقدم پور شد. مقدمپور در دم به شهادت رسيد اما دكتر را سوار همان جيپ آهو كرديم كه هيچ امكاناتي نداشت و فقط يك ماسك اكسيژن بود. دكتر يكي، دو بار نفس كشيد و دوستان اميدوار شدند اما نتوانستيم حتي با آن ماسك دكتر را به اهواز برسانيم و سر ظهر دكتر به شهادت رسيد. تشييع دكتر بعد از تشييع مرحوم طالقاني عظيمترين تشييع جنازه بود.
- 1311
در خيابان پانزده خرداد به دنيا آمد؛ بازار آهنگرها، سرپولك.
- 1336
تحصيلاتش را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، شروع كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336در رشته الكترومكانيك فارغالتحصيل شد.
- 1337
پس از يك سال تدريس در دانشگاه تهران با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به آمريكا اعزام شد و پس از تحقيقات علمي در جمع معروفترين دانشمندان جهان در دانشگاه كاليفرنيا با ممتازترين درجه علمي دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرفت.
- 1342
در آمريكا، با همكاري بعضي از دوستانش، براي نخستينبار انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا را پايهريزي كرد. از مؤسسان انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالان انجمن دانشجويان ايراني در آمريكا بهشمار ميرفت كه بهدليل اين فعاليتها بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع ميشود. پس از قيام خونين 15خرداد سال 1342به همراه بعضي از دوستان مومن و همفكر، رهسپار مصر ميشود و مدت 2سال، در زمان عبدالناصر، سختترين دورههاي چريكي و جنگهاي پارتيزاني را ميآموزد و بهعنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته ميشود و فورا مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني را بهعهده او ميگذارند.
- 1350
بعد از وفات عبدالناصر، ايجاد پايگاه چريكي مستقل براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا ميكند و دكتر چمران رهسپار لبنان ميشود تا چنين پايگاهي را تاسيس كند. او به كمك امام موسي صدر، رهبر شيعيان لبنان، حركت محرومان و سپس جناح نظامي آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مباني اسلامي پيريزي كرد. جنوب لبنان او را به اسم دكتر مصطفي ميشناختندش. ميگفتند «دكتر مصطفي چشم ماست، دكتر مصطفي قلب ماست.»
- 1357
دكتر چمران با پيروزي انقلاب اسلامي ايران، بعد از 20سال هجرت، به وطن برميگردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خودش را در خدمت انقلاب بهكار ميگيرد؛ خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي ميپردازد و همه تلاش خودش را صرف تربيت نخستين گروههاي پاسداران انقلاب در سعدآباد ميكند. بعد در شغل معاونت نخستوزير در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر مياندازد تا سريعتر و قاطعانهتر مسئله كردستان را فيصله دهد تا اينكه بالاخره در قضيه فراموشناشدني «پاوه» قدرت ايمان و اراده آهنين و شجاعت و فداكاري او به همه ثابت ميشود؛ در همان ماجراي فيلم «چ» حاتميكيا.
- 1358
دكتر چمران بعد از پيروزي پاوه به تهران احضار و از طرف امام(ره) به وزارت دفاع منصوب شد. در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش از يك نظام طاغوتي، به يك سلسله برنامههاي وسيع بنيادي دست زد كه پاكسازي ارتش و پيادهكردن برنامههاي اصلاحي از آنها بود.
- 1359
دكتر چمران در نخستين دوره انتخابات مجلس شوراي اسلامي از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد. بعد هم به نمايندگي رهبر كبير انقلاب اسلامي در شورايعالي دفاع منصوب شد و ماموريت داشت تا بهطور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه كند. پس از آغاز جنگ در سال 1359، گروهي از رزمندگان داوطلب، گرد او جمع شدند و او با تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگهاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد.
- 1360
آتش خمپاره كه از نخستين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي و رفيقش، قربانيهاي ديگري هم گرفته بود، باريدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان بهسرعت از كنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثهاي جانكاه بودند كه ناگهان با اصابت يكي از خمپارهها به او، شهيد شد. 31خردادماه بود آن روز؛ 36سال پيش.