آنقدر شيفته نوشابه است كه اگر من و امين را گروگان بگيرند و بگويند در عوض نوشابههايت، اين 2نفر را آزاد ميكنيم، من و امين، خودمان را كشته شده محسوب ميكنيم. وحيد دكتري علومسياسي دارد. تخصص و مطالعه اصلي او روي روسيه است. روي پوتين و سياستهايش. روي سياستهاي متقابل تهران و مسكو و قدرتسنجي روسيه در برابر آمريكا.
وحيد قدبلندي دارد. آنقدر بلند كه وقتي واليبال بازي ميكنيم، هيچ توپي از منطقه او بيدفاع نميماند و هر تيمي كه او را دارد، از پيش برنده است. وحيد از برق سردرميآورد و ما هيچوقت به تعميركار الكتريك نياز پيدا نكردهايم. خودش ساعتها وقت ميگذارد و در سكوت، همه لامپها و كليد پريزهاي خانه را چك كرده و قطعيها و اتصاليها را رفع ميكند. وحيد به وقتش خاموش است و به وقتش خاطرهگو و پرماجرا. پشتبند هر داستاني هم كه تعريف ميكند، ميپرسد «گرفتي چي گفتم؟». هيچوقت منتظر جواب سؤالش نيست اما پرسيدن اين سؤال، بخشي از آيينهاي واجب هر روزه اوست.
وحيد 2هفته پيش ازدواج كرد و من و امين خيلي خوشحاليم چون از 4سال قبل عروسي، فقط 6ماه آخر سر و كلهاش پيدا ميشد و بقيهاش غايب بود. چرا؟ چون وحيد 4سال قبل عاشق دختر بقال محل شد و وقتي به خواستگارياش رفت، گفتند نه. من و امين هيچوقت نفهميديم او، دختر آقا رضا را كجا ديده بود كه يكدل نه صددل عاشقش شده بود. فقط ميدانستيم كه از وقتي به او گفتهاند نه، كمتر نوشابه ميخورد و به سياستهاي خارجي پوتين مشكوك شده است.
يكشنبهها ديگر واليبال نيامد و ما هم مجبور شديم ريسهكشيهاي نيمهشعبان را در غياب او، بسپاريم به جواد. وحيد خوشتيپ نيست اما آن اوايل كه هنوز اميد و انگيزه داشت، موهايش را با آب شانه ميزد و تكيه ميكرد به ديوار نزديك بقالي تا آقا رضا سر برسد و بتواند او را راضي كند كه دخترش همدم سكوتهاي طولانياش شود.
من و امين از همان اول ماجرا شاخ درآورده بوديم چون وحيد هيچوقت دنيا را جدي نميگرفت و اين نخستين باري بود كه داشت براي موضوعي اصرار ميكرد. وقتي جواب رد دادند، وحيد گريه كرد و اين عجيبترين صحنهاي بود كه از وحيد ديده بوديم. عشق او را عوض كرده بود.
سرش را تراشيد و گم و گور شد. پارسال كه خبر رسيد دختر آقارضا ازدواج كرده، اول ياد وحيد افتاديم. ياد صورت وحيد كه از بيخوابي پف كرده بود ولي زير برف هم از رو نميرفت و ميخواست آقا رضا را راضي كند دخترش، زن او باشد. نشد كه نشد. 2 هفته پيش، وقتي من و امين و وحيد، فرداي عروسي تنها شديم، گفتم وحيد خوشحالم از بهتر شدنت. گفتم «ميارزيد؟». خنديد. گفت: «خطا كردم. هيچچيز بهتر از نوشابه عروسي خودم نبود. گرفتي چي گفتم؟».