اين تفسيرها بهگونهاي مشخص، درباره روندهايي انجام ميگيرد كه مذاكرات هستهاي ژنو، لوزان و وين را شكل دادهاند؛ مذاكراتي كه بهگونهاي برگشتناپذير بر قدرت هستهاي ايران تأثير به جاي گذاشت. گام نهايي مذاكرات را بايد در توافقنامه نهايي هستهاي مورد بررسي قرار داد. مذاكراتي كه در 14ژوئيه 2015در وين به نتيجه رسيد را بايد نماد ديپلماسي هستهاي ايران با كشورهاي
1+ 5 دانست. زيرساخت اين مذاكرات قبلا در لوزان و در آوريل2015 شكل گرفته بود.
در آن دوران آمريكا و ايران درباره فكتشيتها صحبت كردند كه رويكرد ايراني معطوف به پايان تحريمها هيچگاه حاصل نشده است. شايد بتوان واقعيت مذاكرات وين و برنامه جامع اقدام مشترك كه در 14ژوئيه 2015نهايي شد را مربوط به مذاكرات لوزان و توافقي دانست كه در فكتشيت آمريكايي منتشر شده بود و مقامات ديپلماتيك ايران بدون آنكه بتوانند متن مشخصي را درباره واقعيتهاي ديپلماسي ايران منتشر كنند، جامعه ايران و مجموعههاي تحليلي را به مذاكرات مقامات درگير لوزان ارجاع دادند كه نتايج اين مصاحبهها هيچگاه منجر به واقعيت عملي براي تحقق اهداف ايران در فرآيند ديپلماسي هستهاي نشد.
در عين حال بايد مذاكرات وين را به منزله مارتن ديپلماسي هستهاي دانست؛ مذاكراتي كه 20روز به طول انجاميد و آثار خود را در توافقي به جاي گذاشت كه هنوز در ايران و آمريكا درخصوص واقعيتهاي عملي آن رويكردهاي متفاوتي وجود دارد. درحاليكه برجام دوسالگي خود را جشن ميگيرد اما هنوز درباره نتايج ناشي از توافق كلي تفسيرهاي مختلفي وجود دارد؛ تفسيرهايي كه ميتوان درخصوص آن به گروههاي تندرو در سناي آمريكا اشاره داشت كه از دولت خواستهاند تا پايبندي ايران به توافق هستهاي را مورد انكار قرار دهند.
طبعا اصليترين دغدغه ايران در ارتباط با مذاكرات هستهاي را بايد پايان دادن به تحريمهايي دانست كه شكل جديدي از اين تحريمها در حوزه ديپلماسي و نقشيابي راهبردي ايران تأثير به جاي گذاشته است و تحريم را بهعنوان اصليترين دغدغه دولت قرار داده است. به هر ترتيب ميتوان به اين موضوع اشاره داشت كه توافق هستهاي نتايج مبهمي را براي دولت و تيم مذاكرهكننده هستهاي ايران داشته است زيرا آنان از مفاهيمي همانند نقض روح برجام ياد ميكنند؛ مفهومي كه نميتوان نيازها و مطلوبيت خاص ايران را در حوزه راهبردي تأمين كند.
طي 2سال گذشته تحريمهاي جديدي در ارتباط با قابليتهاي راهبردي ايران اعمال شده است. اين تحريمها نشان ميدهد كه الگوي رفتاري ايالات متحده با ايران براساس ديپلماسي اجبار شكل گرفته است. تفسير ايران و الگوي رفتاري آمريكا تاكنون متفاوت نشان داده شده است. تفسير مقامات ايراني معطوف به برجام به منزله نتايج حاصل از ديپلماسي برد- برد است.
درحاليكه رويكرد آمريكاييها نشانههايي از ديپلماسي اجبار را منعكس ميسازد و اين ديپلماسي به مفهوم اين است كه آمريكا از سازوكارهاي محدودسازي ايران براي مذاكراتي بهره ميگيرد كه اين مذاكرات نميتواند مطلوبيت راهبردي جمهوري اسلامي ايران را ايجاد كند. به همين دليل است كه گزينه ديگر دولت تحت عنوان برجام 2و برجام 3مورد پذيرش ساختار سياسي و راهبردي جمهوري اسلامي ايران قرار نگرفته است.
برجام همانگونهاي كه واقعيتي مبهم داشت، آيندهاي نگرانكننده براي حوزه راهبردي ايران ايجاد خواهد كرد. در برجام اين موضوع مورد تأكيد قرار گرفته بود كه تحريمها براساس راستيآزماييهاي هستهاي تا 8سال پايان مييابد درحاليكه تمديد محدوديتهاي اقتصادي در چارچوب قانون ايسا در دسامبر 2016نشان ميدهد كه برجام با آينده پرتنش براي قابليتهاي راهبردي ايران همراه خواهد بود.
آمريكا سياست محدودسازي قدرت ايران را براساس نشانههاي ديگري از ديپلماسي اجبار ادامه ميدهد. آنچه را كه آمريكا بهگونهاي تدريجي بهعنوان حذف مرحلهاي تحريمها و محدوديتهاي هستهاي از آن نام برده است هماكنون در ارتباط با موضوعات راهبردي ايران مانند برنامه موشكي و نقش منطقهاي منجر به شكل ديگري از محدوديتها و تحريمها عليه كشورمان شده است؛ فرايندي كه نشان ميدهد ديپلماسي اجبار زيرساخت برجام و مذاكرات وين و لوزان را شكل داده است. آيا در 2سال بعد از برجام هم هنوز ديپلماتهاي مذاكرهكننده در ژنو، وين و لوزان ميتوانند به مردم وعده پايان همه تحريمها را بدهند؛ درحاليكه تحريم بخشي از ديپلماسي اجبار آمريكا بوده است؟
- استاد علوم سياسي