همشهری آنلاین: دبیرکل جبهه پایداری در گفتگویی به موضوعاتی پیرامون گرین کارتش، رابطه‌اش با آیت‌الله هاشمی و ... پاسخ داد.

روزنامه اعتماد نوشت: همه‌چيز «پايدار» است؛ از هوا گرفته تا مردي كه روبه‌رويم نشسته است. زور بادِ نيمه جان به ابرها نمي‌رسد و از جاي‌شان تكان نمي‌خورند، درست شبيه خاطره‌هايي كه حريف خطوط چهره‌ مرد شماره يك «پايداري‌ها» نمي‌شوند تا «پايداري» هم در كلامش هويدا باشد و هم در صورت و سياستش. قرار گفت‌وگو را نه در دفتر كار يا خانه‌اش كه در مسجد مي‌گذارد و مي‌گويد: «همينجا در حياط مسجد خوب است، مي‌نشينيم. »مرتضي، آقاتهراني است اما ريشه و نسبش به اصفهان و جماعت سنگ‌تراش‌ها مي‌رسد. با اين حال، او به جاي سنگ‌تراشي، طلبگي پيشه كرده و در حلقه شاگردان آيت‌الله مصباح نشسته است؛ چه آن روزها كه طلبه مدرسه حقاني بود و چه وقتي كه رداي دبيركلي جبهه پايداري را بر شانه انداخت. به مدرسه حقاني كه رفت، هم درس حوزه خواند و هم الفباي سياست مشق كرد. گرچه مي‌گويد از اخراجي‌هاي حقاني‌ است اما بازهم براي آيت‌الله مصباح شاگرد اول بوده. شاگردي كه در جواني كتاب‌هاي بازرگان را مي‌خوانده است و پاي سخنراني‌هاي آيت‌الله‌طاهري در اصفهان مي‌رفته.

او از معدود روحانيون جمهوري اسلامي است كه در همان اوان جواني و طلبگي، «علوم جديده» را هم خوانده و همين خواندن او را ترغيب كرده تا به جاي «قم»، از «امريكا» سردرآورد و به جاي «حوزه»، از «دانشگاه.»

ايران كه مي‌آيد، احمدي‌نژاد را نديده برايش تبليغ مي‌كند، منبر مي‌رود، راي جمع مي‌كند و... احمدي‌نژاد راي مي‌آورد و آقاتهراني مي‌شود نخستين معلم اخلاق دولت در تاريخ جمهوري اسلامي. دولتي كه وقتي از او مي‌پرسم چرا با وجود معلم اخلاق، بي‌اخلاقي از دلش بيرون زد، مي‌گويد: «پيغمبرها كه آمدند حرف زدند همه مردم آدم شدند؟!» او اما حالا بر رابطه با مردي كه نديده، برايش تبليغ مي‌كرد، نقطه پايان گذاشته است: «بعد از ماجراي خانه‌نشيني و اينها، رفت و آمدمان با ايشان قطع شد.»

برخلاف بسياري، آقاي دبيركل پايداري را سازناكوك اصولگرايي نمي‌‌داند اما بر اختلاف‌شان با علي لاريجاني «پايداري» دارد و معتقد است: « مگر من بايد هرچه آقاي لاريجاني مي‌گويد را قبول كنم؟» با اين حال، آقاتهراني هيچگاه گرفتار تندبادها نشده است، نه در مجلس هفتم، نه هشتم و نه نهم: «تند مزاجي خوب نيست. همه بايد با آرامش حرف حساب‌شان را بزنند.»

اهم اظهارات رسايي در گفتگو با روزنامه اعتماد را در ادامه بخوانيد:

*نمي‌شد اسمش را گذاشت كار سياسي ولي آن روزها پاي سخنراني آقاي هاشمي‌نژاد مي‌رفتيم. حاج آقا جلال طاهري هم سخنراني‌هايش داغ بود كه ما مي‌رفتيم. با بچه‌ها نهج البلاغه كار مي‌كرديم. اما الان هر چه نگاه مي‌كنم مي‌بينم كارهاي سياسي‌ام آن موقع‌ها خيلي نبود.

* در مدرسه حقاني آزمون داديم و قبول شديم. وقتي آنجا رفتيم همه‌چيز عوض شد. تا قبل از آن يعني در دوران دبيرستان همه اين كارها به نوعي كلوپ ديني بود. من دوست داشتم كلوپ ديني را بچرخانم. جوايزي هم از مرحوم حاج آقا جواد فشاركي كه مدير دبيرستان بودند دريافت كردم، همان هفت كتاب را. اما خيلي چيزي نمي‌دانستم. بعد وقتي به قم و مدرسه حقاني رفتم كارهاي سياسي آنجا در اوج خودش بود. آنجا زيرنظر شهيد بهشتي و شهيد قدوسي و آيت‌الله مصباح و آيت‌الله جنتي اداره مي‌شد و بحث‌ها و مبارزات
داغ داغ بود. همه علما را گرفته بودند و در تبعيد و زندان بودند. هر هفته يك‌بار يا دو هفته يك‌بار ماموران ساواك مي‌ريختند در مدرسه و طلبه‌ها را به قصد كشت مي‌زدند.

*(داستان اخراج از مدرسه حقاني)آن موقع بر سر مباني و مبادي فكري به شكل طبيعي اختلاف نظر بود و براي مثال نظرات روشنفكران مورد بحث و نقد قرار مي‌گرفت. طلبه‌هاي الان هم همين طور هستند. براي مثال، سروش مي‌آمد يك چيزي مطرح مي‌كرد؛ نخستين بحثش بين طلبه‌ها شكل مي‌گرفت و آنها به لحاظ نظري درگير مي‌شدند و بحث مي‌كردند؛ اينكه چقدر درست است، چقدر غلط است، چرا گفت، چرا نگفت، بايد بگويد و بايد نگويد. حتي صحبت‌هاي شهيد مطهري هم مورد نقد و بررسي قرار مي‌گرفت و موافق و مخالف داشت. بحث‌ها ابتدا ملتهب مي‌شد و بعد آرام آرام جاي خودش را پيدا مي‌كرد. يادم هست وقتي شهيد مطهري بحث حماسه حسيني را مطرح كردند، سر و صداي زيادي به پا شد و موافقان و مخالفان به صف شدند. اينها طبيعي بود. يعني اصل بحث و مباحثه ميان طلبه‌ها در حوزه يك مساله خيلي جا افتاده است. به خصوص رشته‌هاي خاصي مثل آنچه ما داشتيم؛ براي مثال فلسفه اگر جايي باشد درگيري و مباحثه هم هست تا حق و باطل از هم جدا شوند. ما طلبه سال سوم و چهارم بوديم كه آمديم در مدرسه حقاني و مباحثي مطرح مي‌شد. آن موقع زماني بود كه افكار و نظراتي از سوي بعضي دانشگاهيان مثل دكتر شريعتي مطرح مي‌شد. نقد و بررسي نظرات و انديشه‌هاي ايشان در مدرسه، التهاب بسيار زيادي ميان طلبه‌هاي موافق و مخالف ايجاد كرد. اوضاع به قدري ملتهب بود كه تقريبا تمامي كلاس‌ها را تحت تاثير خود قرار مي‌داد. مسوولان مي‌خواستند مدرسه اداره كنند و با اين اوضاع، كار شدني نبود. مرحوم آيت‌الله شهيد قدوسي گفتند در هفته يك يا دو شب جلساتي مي‌گذاريم تا موافقان و مخالفان بيايند بنشينند و بحث كنند. خودشان هم در نقش داور حاضر مي‌شدند نظرات موافق و مخالف را تاييد يا رد مي‌كردند. همين رفتارشان باعث مي‌شد طلبه‌ها شيوه بحث كردن را ياد بگيرند. يكي از كتاب‌هايي كه ما طلبه‌ها مي‌خوانيم كتاب منطق است. در كتاب منطق بحث جدل و جدال و مغالطه و مناظره به طور كامل مطرح شده است. خب ما شكل كلاسيكش را خوانده بوديم و حالا مي‌خواستيم به صورت عملي انجام بدهيم. اما در مقطعي بحث‌ها بالا گرفت و تند شد.

*در آن جلسات و جلسه‌هاي ديگر. جناب آيت‌الله مصباح جمعه‌ها جلساتي داشتند و در مبادي فكري به انديشه‌هاي شريعتي نقد داشتند. ايشان وقتي نظرات‌شان را در مدرسه مطرح كردند، طلبه‌هايي كه با آيت‌الله مصباح موافق بودند، از موافقان نظريات شريعتي خواستند كه پاسخگو باشند و دلايل‌شان را ‌‌بگويند. ولي نشد كه جواب بدهند و ايشان هم گفتند من ديگر سر كلاس نمي‌آيم و مدرسه را تعطيل كردند. درگيري بچه‌ها بيشتر شد. يادم مي‌آيد شهيد بهشتي هم آمدند صحبتي كردند.

 

*(نظر شهيد بهشتي چه بود؟ با آيت‌الله مصباح موافق بودند يا با دكتر شريعتي؟) ايشان مي‌گفتند در اينكه بعضي صحبت‌ها اشكال دارد ترديدي نيست اما بيشتر حرف‌شان اين بود كه آيا اين مباحث در جامعه مطرح شود يا خير و اينكه چه رفتاري بايد در قبال آنها داشت. مديران مدرسه تصميم گرفتند شش نفر از اين طرف و شش نفر از آن طرف كه تند هستند را از مدرسه اخراج كنند تا مدرسه آرامش بگيرد.

*(تحصيل در كانادا) آقاي پروفسور لندورك آمد ايران. ايشان با حاج آقا مصباح رفيق بود. حاج آقا با ايشان و يكي ديگر از اساتيد دانشگاه آنجا كه كرسي داشت و آقاي دكتر محقق صحبت كردند كه عده‌اي از طلبه‌ها اگر بيايند بورسيه آنجا خيلي خوب مي‌شود چون مي‌خواهيم راه و چاه تحقيق كردن را از غربي‌ها ياد بگيريم و ببينيم شيوه كارشان چطور است و ما حاضر هستيم در اين زمينه ارتباط علمي با يكديگر داشته باشيم. آنها آمدند قرارداد بستند و مقرر شد ٦ نفر امسال و ٦ نفر سال بعد به كانادا اعزام شوند. يك بورسيه دانشگاهي بود كه حوزه هزينه‌هايش را مي‌پرداخت.سه سال و نيم كانادا بودم و بعد هم براي حدود پنج سالي به امريكا رفتم.

*بنده فوق‌ليسانسم را كه در كانادا گرفتم، در امريكا موسسه‌اي اسلامي به راه افتاده بود به نام مركز اسلامي امام علي(ع) . قبل از راه‌اندازي‌اش آمدند اصرار كردند كه بياييد اداره آنجا را بر عهده بگيريد. من نمي‌خواستم بروم.

*(ماجراي گرين كارت) بعضي‌ها الحمدالله وقتي مي‌بينند كسي دزدي و اختلاس نكرده و آقازاده نيست و آقازاده ندارد در زندگي‌اش مي‌گردند تا چيزهاي ديگري پيدا كنند. نمونه‌اش همين كه بگويند فلاني گرين‌كارت دارد. بله، كسي كه در امريكا زندگي مي‌كند و مي‌خواهد موسسه‌اي را اداره كند بايد قانونا بتواند راحت به آنجا رفت و آمد داشته باشد. آن موقع برگه‌اي بود كه بيرون و داخل نمي‌توانستيم برويم، بعد گفتند اگر گرين‌كارت بگيريد مي‌توانيد ايران هم بياييد و برويد. خب من ايران را دوست داشتم. به همين دليل گرين‌كارت گرفتم كه پنج سال هم بيشتر اعتبار نداشت. در واقع سه سال آخر حضورم در امريكا گرين‌كارت داشتم و دو سال ديگرش هم آمدم ايران و باطل شد. ديگر هيچ‌وقت هم نرفتم دنبالش تا كارت جديد بگيرم.نه براي مهدي [پسرم]، نه براي دخترانم و نه براي همسرم گرين‌كارت نگرفتم. فقط براي خودم بود.

*(معلم اخلاق دولت احمدي‌نژاد) در مقطعي در دولت مرحوم شهيد رجايي، آيت‌الله حائري مي‌‌رفتند براي شخص ايشان درس اخلاق مي‌دادند. آقاي احمدي‌نژاد ولي مي‌گفتند من تنها نيستم و وزيرانم هم هستند. بعد براي وزرا هم كه درس اخلاق گذاشتيم، ايشان گفتند خانم‌ها هم احساس نياز مي‌كنند دو هفته يك‌بار براي خانم‌هاي وزرا هم يك جلسه مي‌رفتم.

*زماني براي راي آوردن آقاي هاشمي تلاش مي‌كردم. بچه‌ها همه تلاش مي‌كردند. در بحث مترو خود بنده به عنوان رييس مجمع نمايندگان تهران در بحث مترو با محسن[هاشمي] كار مي‌كرديم و بر كارهايش نظارت داشتم، برويد از خود محسن بپرسيد.