خدا چشم را برای دیدن قرار داده است اما تو اینبار با هرچیز جز چشم ببین. حتی فکرهایی که در ذهنت شکل میگیرند میتوانند چشم تو برای دیدن دنیا باشند. گاهی کمی چشم هایت را ببند، بعد دنیا را جور ديگري ببین.
گوشهایت را بگیر. بیصدایی را گوش کن. چه آهنگ گوشنوازی از سکوت به گوش میرسد! حالا دنیا را با هرچه جز گوشهایت کشف کن و بشنو. تمام شنیدنیها را با چشمهایت، دستهایت و نشانههایی که در زندگیات پیدا میکنی تجربه کن و بشنو. حتی شاید از تماشای لبخند دیگران بتوانی صدایشان را تشخیص بدهی. شاید بتوانی صدای هرکس را با لبخندش بشنوی. گاهی کمی گوشهایت را از هیاهو دور کن و بعد زیباترینها را بشنو.
یک روز را برای کمتر حرفزدن انتخاب کن. کمترحرفزدن به معنی کمرنگشدن ارتباطتت با جهان نیست. فرصتی است تا بهتر ببینی و بشنوی؛ تا عمیقتر یاد بگیری. بعد تمرین کن چهطور میتوانی با هرچیز جز زبانت حرف بزنی. با نقاشیهایت، کلمههایت، عکسها و لبخندهایت، با مهربانی و آوازخواندنت و حتی با دستهایت وقتی لیوانی آب دست کسی میدهی. گاهی کمی از حرفزدنهای معمولی دور شو و بعد صدای حرفهای درونت را بهگوش جهان برسان.
* * *
از وقتی یادم میآید از اینکه از هرچیز استفادهای متفاوت کنم لذت میبردم. فکر میکنم هرچیز برای کاربردی فراتر از آنچه میدانیم ساخته شده است. فقط لازم است وسعت دید داشته باشیم و کمی خلاقیت به خرج دهیم. چهقدر هیجانانگیز است زمانی که کاربرد دوم را کشف میکنیم.
کاربرد دوم اشیا وقتی به خلقت میرسند نامی دیگر میگیرند. نمیدانم نامش چیست. شاید بعد دوم، شاید زاویهی پنهان و حتی راز. به هرحال این بعد دوم یا زاویهی پنهان یکجور راز به حساب میآید. چون نادیدنی، ناشنیدنی و ناگفتنی است و البته همهی آدمها نمیتوانند آن را درک کنند. برای همین فکر میکنم آنچه در آفرینش پنهان است و در نگاه اول به چشم نمیآید همیشه راهی بهسوی آگاهی است.
* * *
چشمهایت را ببند. حالا فکر کن تنها راه دیدن، چشم باشد. فکر کن نتوانی با گوشهایت ببینی. گوشهایت را بگیر. تصور کن تنها راه شنیدن گوش باشد و نتوانی با دستهایت بشنوی و فکر کن اگر زبانت خاموش باشد دیگر راهی برای حرفزدن با جهان نخواهی داشت.
هرکسی میداند خلقت ما به دست خالقی هوشیار و داناست. او چشم را برای دیدن، گوش را برای شنیدن و زبان را برای حرفزدن آفریده است، اما دیدن را به چشم، شنیدن را به گوش و حرفزدن را به زبان محدود نکرده است.
او یک بعد دوم، یک زاویهی پنهان و یا یک راز برای دیدن، شنیدن و حرفزدن خلق کرده است که در نگاه اول به چشم نمیآید. باید حواست را خوب جمع کنی تا متوجهاش بشوی. میبینی؟ کشف این بعد پنهان تو را به آگاهی میرساند.
* * *
همچنان چشمهایت را بستهای، گوشهایت را گرفتهای و حرفی نمیزنی. در این شرایط منحصر بهفرد چهچیزهایی را درک میکنی؟ چشمهایت بستهاند و نور را نمیبینی، اما آن را درک میکنی. گوشهایت را گرفتهای و صدا را نمیشنوی، اما آن را درک میکنی. حرفی نمیزنی و کلمهای به زبان نمیآوری، اما کلمه را درک میکنی.
پس چیزی فراتر از دیدن، شنیدن و گفتن وجود دارد و آن درککردن است. درککردن نیز ابتدای آگاهشدن است.
آگاهی زیباست. او زیبایی را دوست دارد و راههای بسیاری برای درک زیبایی آگاهی خلق کرده است. او آگاهی را مانند یک راز در دل هر آفرینش قرار داده است و شاید یک بازی جذاب برای ما در نظر گرفته باشد.
مثل بازی روزهای کودکیمان او چشم میگذارد و منتظر میشود تا بعد دوم هر آفرینش را (که ما را بهسوی آگاهی میبرد) پیدا کنیم و میدانم تا زمانی که این راز را کشف نکنیم صبورانه به بازی ادامه میدهد.