چه پناه خوبي است. وارد خيابان امامرضا كه ميشوي يك لحظه دلت ميريزد و بلافاصله قرص ميشود. اصلا مگر ميشود چشم از حرم برداشت! فلكه برق را رد ميكني. ياامامرضا... فلكه آب را رد ميكني... يا ضامن آهو... «فقير و خسته به ديدارت آمدم، رحمي. »
ورودي حرم از بابالجواد صفاي ديگري دارد. حكايت پدر و پسري است ديگر. دست راست روي سينه. السلامعليك يا امامالرئوف... سياههاي از خواستهها را در ذهن آماده كرده بودي ولي انگاري همهاش ميپرد و ميرود.
نميدانم شايد صحنهاي پيدرپي حرم، حكايت از آن دارد كه زائر را آهسته آهسته از فضاي بازار جدا و جذب خودش كند. ورود حرم از صحن گوهرشاد مخصوصا آن لحظهاي كه بعد از فضاي مسقف شبستان مسجد گوهرشاد چشمت به گنبد دوباره روشن ميشود، چه حالي دارد و چه صفايي. چه زبان شيريني دارند زائران حرم عليبنموسيالرضا... همه با حال خودشان قربان صدقه ميروند و چه قشنگ گفت زائري رو به حرم: السلامعليك يا دريا... .