حتي اعضاي گروه هم واقعي بودند. ياسمن رضاييان، دبير جلسه بود و آنچنان زمان را اداره ميکرد که نگو و نپرس.البته کنترلکردن پنج نوجوان شاعر و يک شاعر نوجوان کار آساني نيست؛ بهويژه اينکه کمي شيطنت هم داشته باشند!
سيدسروش طباطباييپور هم از دور، جلسه را و از نزديک مرا زير نظر داشت. دورهمي قشنگي شد. دورهمي به صرف شعر و نقد. مشخص است که پذيرايي يک جلسهي مجازي حتماً مجازي است. شما هم بفرماييد شعر و نقد؛ واقعيِ واقعي.
عكس: پايگاه خبري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان
- پس از تو
از همان غروب پس از تو
اندوه شب
بر تمام وجودم
سايه انداخته
عمري است گرگها
ميش اميدم را دريدهاند
بيا و برايم
کمي سپيده بچين
کمي آفتاب به صورتم بپاش
اصلاً فقط بيا
تو همان طلوعي
نسرين خرمآبادي، 16ساله از آرانبيدگل
فاطمه قاسملو: واقعاً قشنگ است. چون براي خواننده، صحنهي غروب و لحظهي سحر را تداعي ميکند. اما يک مشکل دارد و آن قسمتي است که ميگويد: «عمري است گرگها/ ميش اميدم را دريدهاند.» با اينکه فوري مرا به ياد گرگ و ميش انداخت اما مشکلش اينجاست که در شعر بهويژه در آخر آن اميد ديده ميشود و انگار اين قسمت در تناقض با اميد است.
پرستو فيضي: فضاي شعر بهصورتي است که من توانستم دقيقاً طلوع آفتاب و سپيدهدم و بقيهي اجزاي آن را تصور کنم. اين خيلي مهم است. شعر پارادوكس خوبي هم دارد.
کوثر مزيناني: نسرين عزيز، بهعنوان خوانندهي شعر شما، ترجيح ميدهم بهجاي «اصلاً فقط تو بيا»، از عبارت ديگري استفاده كني. اما شعر شما حس قشنگي دارد. تبريک!
فرشته محمودنژاد: بهنظر من چون در ابتدا گفته شده «پس از تو» بهتر است در پايان بهجاي «اصلاً فقط تو بيا» «فقط تو برگرد» باشد.
تولائي: آفرين نسرين. در انتقال حس و عاطفهي شعر موفق بودي. چيدمان تصاوير شعرت فضاي آرام غروب و شب را تداعي ميکند. فقط چند پيشنهاد دارم:
اول اينکه در تشبيه اميد به ميش، کلمهي ميش را برداري. اينطوري در تقابل با گرگ سطر بالا، مخاطب متوجه تشبيهات ميشود و ديگر نياز نيست تشبيه را بهطور مستقيم بياوري. درواقع با اين کار از آرايهي تشبيه مضمر (پوشيده) استفاده کردهاي.
نکتهي بعد، من با پايان شعر تو خيلي موافق نيستم. بهنظرم مستقيمگويي دارد. فکر ميکنم تا آنجا که ميگويي «...آفتاب به صورتم بپاش» کافياست و شعر بايد تمام شود. بهجاي آن، اسم شعر را ميتواني بگذاري «طلوع».
اين تکنيک نامگذاري، همان بحثي است که اسم شعرميتواند بخشي از خود شعر باشد.
بهتر است تا ميتوانيم از مستقيمگويي در شعر پرهيز کنيم. بگذاريم خواننده در کشف شاعرانه با شاعر همراه و شريک شود.
- انتظار در آيينه
آيينه را که نگاه ميکنم
فقط چشمهايم را ميبينم
و در عمق چشمانم
دختربچهاي است
که با همان شوق کودکانهاش
انتظار آمدنت را ميکشد
پرستو فيضي، 16ساله از همدان
فاطمه: اين شعر با اينکه کوتاه است اما حس شاعر را خوب انتقال ميدهد. مرا ياد نوجواني دختري مياندازد که با احساساتش هنوز کنار نيامده.
تولائي: موافقم با فاطمه.
نسرين: خيلي قشنگ و لذتبخش است. به نظرم بهتر است در شعر از آرايههاي مختلفي استفاده شود و فقط توصيف نباشد.
يک نکتهي ديگر که البته زياد هم مهم نيست. يکجا از چشمانم استفاده شده و جاي ديگر، از چشمهايم. به نظرم هر دو يک شکل باشد بهتر است.
فرشته: چشم، فقط چشم (يعني خودش) را ميبيند. اين تصوير کلي مفهوم دارد و خيلي خوب است.
تولائي: آفرين به نظر پرستو. شعر نبايد فقط توصيف باشد. اما اين شعر کمي فراتر از توصيف است.
آخر توصيف تنها، شعر را در سطح باقي نگه ميدارد. اما در شعر پرستو، ما با نوعي عمق مواجهيم و شاعر يک انتظار طولاني را از کودکي با خودش بههمراه آورده است و مخاطب را به فکر ميبرد.
کوثر : شعرت خيلي عالياست. حس شاعرانه را بهراحتي دريافت ميکنيم. ولي کاش به مخاطب هم اجازه ميدادي براي دريافت مضمون شعر، كمي تلاش كند. يعني اگر شعرت مخاطب را وادار ميكرد با کمي تأمل، به مضمون شعر پي ببرد، بهتر بود.
تولائي: بههرحال بهفکرانداختن مخاطب يکي از عناصر اصلي شعر است. فقط بايد مراقب باشيم انديشه، به اندازه باشد و شعر را به معما و چيستان تبديل نكند.
نکتهي مهم ديگر اينکه به نظرم زبان شعر، خيلي به نثر نزديک است، بنابراين به ويرايشي کلي نياز دارد. همين زبان نثر باعث شده که فضاي شعر از شاعرانگي دور شود. مثلاً چيزي که همين الآن البته به ذهنم رسيد:
چشمهايم در آينه
دخترکيست که هنوز
آمدنت را انتظار ميکشد
فاطمه: اينطوري واقعا قشنگتر است.
کوثر: در آينه مينگرم
در پس چشمانم
دختربچهاياست
که در همان انتظار کودکياش مانده است.
نسرين: به نظرم ميتواني با حذف فعل، مفعول، قيد و... از بعضي قسمتها کمي به وزن شعر کمک کني. مثلاً:
آيينه را نگاه ميکنم
فقط چشمهايم پيداست
و در عمق چشمانم
دختربچهاي
با شوق کودکانهاش
انتظار آمدنت را ميکشد.
- خاموشي
نغمهها در سرم چرخ ميخورند
جويها در من جاري ميشوند
باران در من ميبارد
نسيم در من ميريزد
در من جنگلي است آباد
هياهويم شنيدني است
اما اينهمه داد و قال
براي کيست؟
براي که گنجشک
آنقدر بيتاب است؟
چرا خورشيد اينهمه تبدار است؟
گوزن در سرم فرياد ميزند
شکارچي... شکارچي
او آمده
مرا ميپيمايد
داغتر ميشوم
در چشم بر هم زدني شکارش ميشوم
گوزن خاموش ميشود
فاطمه قاسملو، 15ساله از ابهر
فرشته: شعر خوبي است... بهنظرم نسيم در من ميوزد، بهتر است.
پرستو: من هم ميخواستم همين را بگويم.
تولائي: پرستو، بگذار «همان نسيم در من ميريزد» باشد؛ آخر اين عبارت شاعرانهتر است.
فرشته: دوستان! به نظرتان شعر دو مفهوم ندارد؟
نسرين : شعر خيلي قشنگي است و موضوع قشنگي دارد؛ اما احساس ميکنم تکرار چندبارهي «من» جالب نيست. شايد بهتر باشد از اعضاي بدن به جاي من، استفاده شود. مثلاً «جويها در دستانم جاري ميشوند» يا «نسيم در موهايم ميوزد».
فرشته: من اول که شعر را ميخواندم، حسي عاشقانه داشتم؛ اما در انتها، با بهكاربردن كلماتي مثل «شکارچي» و «گوزن»، معلوم شد که شاعر، قصد دارد مقدمهي صحنهي شکار را در ذهن مخاطب تداعي كند.
تولائي: اما بهنظر من، شاعر بهعمد، ذهن مخاطب را به سمت يک صحنهي زيبا برده؛ اما در پايان، با آوردن شکارچي به صحنه، غافلگيري ايجاد کرده. اينکار تکنيک خوبي است. ولي بهنظر شما، فاطمه چهقدر در اجراي آن موفق بوده است؟
کوثر: نغمهها در سرم چرخ ميخورند
جويها در من جاري ميشوند
بارانها در من ميبارد
نسيمها عاشقترم ميکنند
من همان گوزن جنگلت هستم
گنجشکها بيتاب هستند
خورشيد تب دارد
گويا سايهي شکارچي بر جنگل افتاده است.
(البته با عرض پوزش از اين همه تغييرات)
پرستو: خط آخر قشنگ است.
تولائي: در آغاز شعر، تصاويري قوي و متفاوت آمده است. آفرين به فاطمه! من با تغييراتي که کوثر در شعر داده موافقم. به نظرم سطرهاي نيمهي مياني شعر، حتي ميتوانند حذف شوند. منظورم آن سؤالهاست و در پايانبندي هم به جاي گفتن و توصيف کلامي «شکار ميشوم» بهتر است شکارشدن گوزن را با تصوير نشان بدهي.
- آخر قصه
منم اون كلاغسياه
که به خونهش نرسيد
توي سردرگميهاش
قصهتون به سر رسيد
با تواني که نداشت
بالاي خونيشو بست
قانونا رو شکست، اومد
روي شونهتون نشست
سنگ و شيشه قسمتِ
پرهاي نارس من
دل نميسوزه واسه
دل دلواپس من
خوش بهحالتون شما
تا ابد مال هميد
تلخي فاصله رو
با يه سايه ميشکنيد
اگه يک شب يکي خواست
دشتو شعلهور کنه
يادتون نره بگيد
منو هم خبر کنه
فرشته محمودنژاد، 17ساله از اسلامشهر
پرستو: آخر شعر خيلي قشنگ بود. همان لحظهي اوج شعر بود.
تولائي: شعر خوبي است؛ شايد دليلش اين است كه ما با يك حرف يا تصوير تازه در مضموني تكراري روبهرو هستيم؛ مثل: تلخي فاصله رو/ با يه سايه ميشکنيد و... پس آفرين به فرشته.
كوثر: كمي با بلندبودن شعر مشكل دارم. گاهي ميشود همان منظور را در سطرهاي كوتاهتري منتقل كرد.
نسرين: اگه بهجاي «قانونا» از قانون استفاده شود، وزنش بهتر نيست؟
فاطمه: من هم به اين كلمه رسيدم كمي مكث كردم و بعد ادامه دادم.
تولائي: فرشته بايد يکبار کل اين شعر را بازنويسيکند؛ چون شعر، موسيقي بيروني دارد واگر شاعر آن را چندبار با صداي بلند براي خودش بخواند، ميتواند خودش ضعفهاي وزني شعر را پيدا كندكه با رفع آنها، مصرعها روانتر ميشود.
ديگر اينکه اگر قرار است ترانه با زبان محاورهاي بگوييم، بايد همهي کلمهها را يکدست بنويسيم. مثلاً در اين شعر، بهجاي «پرها»، كه كلمهاي نوشتاري است، بايد بگوييم «پرا».
- به خوابهايم برگرد
خوابهاي بيرؤيا
گلهاي پژمرده
قاب عکسهاي خالي
هر کدام قصهاي دارند
آرام قدم بردار
بگذار قصههايشان را برايت تعريف کنند
شايد دلت سوخت
و برگشتي
كوثر مزيناني، 15ساله ازسمنان
فاطمه: اگر «خوابهاي بي رؤيا» حذف شود و به جايش چيز ديگري بيايد قشنگ تر نيست؟
پرستو: من بعد از خواندن شعر، حس خيلي خوبي پيدا كردم.
نسرين: به نظرم اگر اجزاء جمله کمي جابه جا شود، با شعر قشنگتري مواجه خواهيم شد؛ مثلاً « بگذار برايت تعريف کنند/ قصههايشان را»
فرشته: من هم فكر ميكنم اينجوري بهتر است.
تولائي: «خوابهاي بي رؤيا» با قابعکسهاي خالي تناسب دارد.
نسرين: در سطر اول کابوس هم ميتواند استفاده کند.
تولائي: با شعر خوبي مواجه هستيم. تصاوير، حس شاعرانهاي دارند. اما سطر چهارم، شعر را وارد توضيح گزارشگونه ميکند. به نظرم بهتر است اين سطر حذف شود. سطر بعد هم همينطور. «برايت» هم همينطور. (چهقدر همهچيز حذف شد) البته بايد با وسواسي بيشتر از اين، سراغ سطرها و کلمههاي شعر برويم. ايجاز يعني همين!