اما چون هيچکدام تجربهي کار گويندگي نداشتيم، لازم بود از يك گويندهي حرفهاي، كمك بگيريم. در اين ششماه به فکر يک کارگاه دوساعتهي گويندگي بوديم تا کيفيت کار راديودوچرخه بهتر شود. گشتيم و گشتيم تا «آرش آبسالان» (مدرس و كارگردان تئاتر) را پيدا کرديم كه كمك كند و راههاي بهترشدن كار را نشانمان دهد.
در يک ظهر گرم تابستاني، ما گويندگان راديودوچرخه در سالن كنفرانس روزنامهي همشهري دورهم جمع شديم و نشستيم پاي صحبتهاي آرش آبسالان. در اين دو ساعت، او برايمان از پيچوخمهاي صدا و «جادوي گفتار» گفت و ما هم متوجه شديم اگر صدايمان را پرورش دهيم، ميتوانيم جادوگر بشويم!
بهمن ايلاتي، ماجده پناهيآزاد، آريا تولايي، ياسمن رضائيان، سمانه سياهوشي، نيلوفر شهسواريان، زيبا شيرازي، الهه صابر، فاطمه صديقي، غزل محمدي، شفق مهديپور، فرناز ميرحسيني و محمدحسين نادعلي از گويندگان راديودوچرخه در اين جلسه حضور داشتند و جاي فاطمهسادات اخوت، فاطمه ترجمان، ياسمن مجيدي و مجتبي ناطقي هم خالي بود.
- از خاطره تا پيشگويي
جلسه با بيان چگونگي شکلگيري و شروع بهکار راديودوچرخه شروع شد. بعد از آن آبسالان خيلي زود رفت سراغ اصل مطلب و از بچهها خواست خاطرهاي تعريف کنند.
اولين داوطلب الهه بود، او يكي از خاطرههاي دورهي دبستانش را تعريف كرد. هنوز چندکلمه از خاطرهاش را نگفته بود که آبسالان مثل جادوگرها دست روي پيشانياش گذاشت و گفت:
«الهه، من دوتا حدس ميزنم که ممکن است اشتباه باشد. سمت چپ صندلي اي که تو روي آن در كلاس نشسته بودي، ديوار بود و به نظرم نورگيرهاي کلاستان، سمت راست تو بوده؟
الهه با تعجب سري تکان داد و حرفهاي او را تأييد كرد. آبسالان چشمهايش را ماليد و پرسيد: رنگ روپوش شما در مدرسه سرمهاي بود؟ الهه دوباره سر تكان ميدهد.
همه از حدسهاي درست او تعجب كرديم و با دهان باز و چشمهاي از حدقه بيرون زده، منتظر مانديم تا ببينيم ميخواهد از اين حدسها چه نتيجهاي بگيرد؟!
يكي دو نفر ديگر از بچهها خاطرههايشان را تعريف كردند و دوباره حدسهاي آبسالان ادامه پيدا كرد كه بيشتر آنها هم درست از آب درآمد.
همه منتظر نتيجه بوديم. آبسالان گفت: «بچهها! تعجب نكنيد! من پيشگو نيستم و غيبگويي نميكنم. خاطرههاي شما با صداي شما به گوش من ميرسد و من آنها را ميشنوم. اما گفتار شما تنها شامل صوت نيست؛ صداي شما در دل خود تصوير هم دارد.
من در زمان وقوع خاطره، کنار الهه نبودم، اما وقتي الهه خاطرهاش را تعريف ميكرد، تکتک تصاويري كه او ديده و الآن در ذهنش بود، به ذهن من هم منتقل شد و من هم آنها را ديدم. تمام واژگان، تصوير را هم به ما منتقل ميکنند که ما معمولاً از آنها غافليم.»
خاطرهي بعدي را نيلوفر تعريفكرد. اينبار ما چشمهايمان را بستيم و روي تصاوير صداي نيلوفر، تمركز كرديم و سعي كرديم آنها را حدس بزنيم. خيلي از حدسها اشتباه از آب درآمد؛ ولي مهم اين است که انگار ما با دنياي جديدي آشنا شده بوديم؛ دنياي تصاوير نقاشيشده در صداي نيلوفر!
آبسالان گفت: «اگر كمي تمرين كنيد، شما هم ميتوانيد علاوه بر صدا، در کلمههاي نيلوفر، تصوير هم ببينيد. اينطوري شما هم ميتوانيد درست حدس بزنيد!»
- درس اول: يخدربهشت تابستاني را به خاطر بياوريد!
گفتار، علاوه بر صدا، شامل تصوير است و هنگام گفتوگو، اين تصاوير در فضا منتشر ميشوند.
در واقع وقتي اطلاعات صوتي صادر ميشوند، به گوش ما مي رسند و گوش ما آنها را دريافت ميكند. ولي ماجرا به همينجا ختم نميشود.
پس از انتشار صوت، تصوير هم از صداي ما در فضا منتشر ميشود؛ اما آيا اين تصاوير در فضا گم ميشوند؟ جواب اين سؤال حتماً منفي است. گيرندههاي ما، تصاوير صدا را هم دريافت ميكنند، اما ما نسبت به آنها بيتفاوتيم.
عكس اين ماجرا هم صادق است. يعني وقتي يك گوينده، متني دربارهي تابستان ميخواند، اگر تابستاني با هواي گرم را در ذهن خودش تجسم كند، شنونده هم ناخودآگاه، آن تصاوير را دريافت ميكند و صداي گوينده، برايش دلنشينتر ميشود؛ اما اگر گوينده هيچ تصويري پس ذهنش نداشته باشد، شنونده هم نميتواند با آن صدا، ارتباط برقرار كند.
- درس دوم: بوي پياز داغ راحس كنيد!
روزي مشغول مطالعهي رمان «چراغها را من خاموش ميکنم» اثر «زويا پيرزاد» بودم. يكهو احساس كردم بوي پيازداغ به مشامم ميرسد! در آشپرخانهي خودمان كه خبري نبود؛ سراغ پنجره رفتم، بو از خانهي همسايه هم نميآمد. خيلي جالب بود؛ متوجه شدم بوي پيازداغ، از توي کتاب به مشامم ميرسد!
نويسنده، آنقدر زنده به ماجراي پيازداغ پرداخته بود كه من بويش را حس كردم. ماجراي گوينده هم همينطور است. يك گوينده گاهي فقط از روي متني روخواني ميكند و براي شنونده تنها واژه ميفرستد.
اينطوري شنونده هم تنها واژه دريافت ميكند؛ اما اگر گوينده همهي حسگرهاي خودش را درگير كند، شنونده هم ارتباط بيشتري با متن برقرار مي كند و رنگ و بو و مزهي متن را هم دريافت ميكند.
در گويندگي بايد از حسگرهاي گوناگون کمکگرفت. اگر شما خيلي بيحال به کسي سلام کنيد، احتمالاً پاسخي به همان شکل دريافت خواهيد کرد. اما اگر پرانرژي سلام کنيد و دست طرف مقابل را به گرمي بفشاريد، پاسخي متناسب با آن دريافت ميکنيد. پس اين شماييد که تصميم ميگيريد چه تأثيري روي مخاطب خود بگذاريد.
- بازي با توپ سرگردان
بعد بايد تمرين ميكرديم. هدف اولين تمرين، درک وزن و جايگاه خاطره در مغز بود. آبسالان از ما خواست با يک دست پيشاني و با دست ديگر، پشت سرمان را بگيريم .
آنوقت با اشارهي او، همه يک بيت شعر را خوانديم و با علامت بعدي، يک خاطره تعريف كرديم؛ البته بدون اينکه به خاطرهي ديگران گوش دهيم. دوباره با اشارهي او شعر خوانديم و يكهو، ادامهي خاطره را تعريف كرديم و...
توي جلسه بلبشويي شده بود كه بيا و ببين! آبسالان راز اين تمرين را برملا كرد: «شايد وسط اين تمرين، توپي را حسكرده باشيد كه موقع شعرخواني، يك طرف مغزتان ميرفت و موقع خاطرهبازي، طرف ديگر! انگار يک توپ نامريي به جلو و عقب سرتان پرتاب ميشد.
بد نيست بدانيد در ذهن ما، خاطرهها، يک جا قرار دارند و شعرها، جاي ديگر! در واقع يك گوينده با تمرين، بايد به مهارتي برسد كه خاطره را از جايگاه خودش و شعر را هم از محل خودش بردارد...»
و او پيشنهاد كرد جايگاه نشريهي دوچرخه را در ذهنتان پيدا كنيد و براي راديودوچرخهي بعدي، آن را از همانجا بخوانيد. البته ماجرا كمي برايمان مبهم بود. بايد تمرين ميكرديم و تمرين!
عكسها: فاطمه صديقي
- درس سوم: مثل عمو پورنگ باشيد!
در علم ارتباطات، سه عامل اصلي وجود دارد؛ فرستنده، گيرنده، و ابزاري براي انتقال پيام. در راديودوچرخه، فرستنده كه شما هستيد، گيرنده، همان مخاطبان و شنوندگان هستند و وسيلهي انتقال پيام هم، همان صداي كلمات است.
احتمالاً با چهار كلمهي ديالوگ (گفتوگوي دونفره)، مونولوگ (تکگويي)، سوليلوگ (گفتوگو با خود) و پوليلوگ (همهمه) هم آشنا هستيد.
موقعيت شما بهعنوان گويندهي راديودوچرخه، به اجبار، مونولوگ است. چون شما مخاطبتان را نميبينيد و در ظاهر با او ارتباطي نداريد. پس بهاجبار تكگويي ميكنيد؛ اما يك گويندهي ماهر در راديودوچرخه، كسي است كه بتواند موقع اجرا، مونولوگ را تبديل به ديالوگ كند. يعني متن دوچرخه را بهگونهاي بخواند كه مخاطبش هم ناخودآگاه، عكسالعمل نشان دهد.
حتماً شما هم برنامهي عموپورنگ را ديدهايد. عموپورنگ وسط آن همه ورجهورجهكردنها، يكهو به بچهها ميگويد: «ئهئه! اصلاً تو چرا اينقدر نزديك تلويزيون نشستي؟ پاشو ببينم! بلند شو و برو كمي عقبتر!»
شما هم ناخودآگاه كمي عقبتر مينشينيد. اين يعني عموپورنگ توانسته مونولوگ را تبديل به ديالوگ كند؛ چون شما هم نسبت به حرف او عكسالعمل نشان ميدهيد.
حالا بايد بررسي كنيم و ببينيم در گويندگي، راههاي برقرارکردن ديالوگ چيست؟ و اين، تازه شروع درسهاي گويندگي است!
- آآآآآآ...
دوباره زمان تمرين رسيد. قبل از آن، آبسالان، به برخي مباحث سادهي فيزيک صوت؛ مثل فرکانس، رزونانس و شدت صدا اشاره كرد. كمي هم دربارهي «رزونانس» و تقويتکنندههاي صدا حرف زد.
آبسالان از ما خواست که صاف بنيشينيم دستهايمان را مشت كنيم و به پهلوها بچسبانيم و آآآآ بگويم! خودش صدايش را در گلو رها كرد و كل بدنش را لرزاند؛ بچهها هم همينطور.
او گفت كه اين تمرين، براي تقويت صداست؛ ما بايد بتوانيم با صدا، بازيهاي عجيب و غريب انجام دهيم و كنترل زير و بمهاي آن، در اختيارمان باشد. آخر تنها ابزار ما، صداست و قرار نيست كل متن را يكجور و يكسان بخوانيم.
تمرين درنگ، نمونهاي از كار آبسالان روي متن
- اندكي صبر
ماجراي «درنگ»، آخرين بخش جلسه بود. او ميگفت: «يکي از راههاي ايجاد ديالوگ، درنگ است. براي اينکار، بايد در پايان هر جمله، واكنش احتمالي مخاطبمان را پيشبيني كنيم و آن را قبل از اجرا، بر روي متن بنويسيم.
حالا موقع اجرا، در پايان هرجمله، لحظهاي مكث ميكنيم و واكنشي را كه يادداشتكردهايم، در ذهنمان مرور ميكنيم. اينكار باعث ميشود جملهي بعدي را بهتر ادا كنيم و احتمالاً واكنش مخاطبمان را برانگيزانيم.»
زيبا شيرازي، يكي از پاراگرافهاي دوچرخه را با كمك آرش آبسالان اجرا كرد. آبسالان لحظههاي درنگ و جملههاي ذهن مخاطب را آهسته به زيبا، يادآوري ميكرد و همه از اجراي زيباي زيبا، لذت ميبرديم.