گويي در هم ريختگي و آشفتگي از نشانههاي کارگاههاي هنري است، اما در کارگاه استاد «علياکبر صادقي» اينپيشداوري بههم ميريزد و با وضعيت كاملاً متفاوتي روبهرو ميشويم.
با اين نقاش و تصويرگر پيشكسوت، در طبقهي دوم ساختماني پر از گل و گياه و در کارگاهي روشن و منظم و پر از کتابهاي هنرهاي تجسمي، به گفتوگو مينشينيم.
صادقي سال 1316 در محلهي پامنار تهران به دنيا آمده و از مبتکران سبک نقاشي روي شيشه و از نسل اول سازندگان فيلم پويانمايي در ايران است. او کاغذ بزرگي را روي ميز گذاشته بود و طرحهاي قرينهاي مانند کاشيکاري يا نقش قاليهاي ايراني را با مداد روي آن ميکشيد كه ما رسيديم و گفتوگو را آغاز كرديم.
- تا چه سني در محلهي پامنار بوديد و چه خاطرهاي از آن سالها داريد؟
خيلي کوچک بودم که به قلهک آمديم. آنسالها پدرم در چاپخانهي بانک ملي ايران، مهندس ماشينهاي چاپ بود و براي من نمونههاي چاپ شده را ميآورد و من خيلي لذت ميبردم. پدرم تمبر هم جمعآوري ميکرد که خيلي جالب بود.
- از کي نقاشي را شروع کرديد؟
مثل همهي بچهها از کودکي عاشق نقاشي بودم. از 10 سالگي هرچه که ميشد ميکشيدم. کلاس هفتم و نهم آنقدر نقاشي ميکردم که خانوادهام نگران درس خواندنم شده بودند.
وقتي بچه بودم پردهخواني و نقالي زياد بود و در قهوهخانهها يا توي کوچهها، نقالهايي بودند که داستانهاي شاهنامه را با هيجان تعريف ميکردند. من هم ميايستادم و تماشا ميکردم. توي قهوهخانهها و قصابيها نقاشيهايي آويزان بود که الآن به آن نقاشيها ميگويند سبک «قهوهخانه»اي.
آن زمان آرزو داشتم آبرنگ داشته باشم. يکبار که مريض شده بودم و بايد مرا دکتر ميبردند از پدرم قول گرفتم که بعد از خوبشدن برايم آبرنگ بگيرد. پدرم يک جعبه آبرنگ دوازده رنگ پليکان برايم خريد. جعبه را مثل يک چيز مقدس دستم گرفتم و آمديم خانه.
زير کرسي نشسته بودم و ساعتها در جعبه را باز ميکردم، لمسش ميکردم و نگاه ميکردم و شبها زير بالشم ميگذاشتم تا دزد آن را نبرد. هنوز جعبهي خالياش را بهعنوان يک خاطرهي خوب دارم. حدود کلاس نهم آنقدر نقاشي ميکشيدم که از اين راه درآمد هم داشتم.
- چهطوري؟
کارتپستال ميکشيدم. در نوجواني آنقدر براي نقاشي اصرار کردم که مرا براي آموزش نقاشي پيش آقاي «آواک هايراپتيان» بردند. حدود 16 سالم بود که روي کاغذ با مداد طرح را ميزد و بعد من رنگگذاري ميکردم.
در اين مدت، تعداد زيادي کارت پستال کشيدم که مغازههاي پاساژ گيو خيابان نادري دانهاي پنجريال ميفروختند. بهخاطر اينکه انجمنهاي فرهنگي خارجي آنجا بود، گردشگرها در آن اطراف رفت و آمد ميکردند. توي دبيرستان هم تئاتر اجرا ميکردند و من نقاشيهاي دکور را ميکشيدم. از همان موقع عادت کردم که خودم رنگ و وسايل نقاشي را بسازم.
- سال 1351 موقعي که ميخواستيد پويانمايي بسازيد هم ناچار شديد خودتان وسايلش را درست کنيد؟
بعضي از وسايل را کانون پرورش فکري كودكان و نوجوانان داشت؛ وسايلي مثل دوربين مخصوصي که با آن از روي نقاشيهاي انيميشن فيلم ميگرفتند. سرباز افسر وظيفهي نيروي هوايي بودم. يک کتاب کودکان براي کانون تصويرگري کردم و براي همين از من دعوت کردند، ولي تا آن موقع سينما اصلاً کار نکرده بودم.
تغييرات روي زمينهي اصلي را هم روي طلق، نقاشي ميکردم. من براي نقاشي روي طلق هم خودم رنگ ساختم.
- نترسيديد از اينکه يک کار جديد را امتحان کنيد؟
نه. چون مطالعه کرده بودم. شروع کردم و هفت فيلم ساختم و حدود 40 جايزهي بينالمللي گرفتم. اول «هفت شهر» بعد «گلباران» و بعد «رخ» و... که خيلي خوب ديده شدند.
- چرا بعداً پويانمايي را ادامه نداديد؟
چون نميخواستم دائم خودم را تکرار کنم و برگشتم به نقاشي. شرايط هنري هم عوض شده بود.
- فکر ميکنيد پويانمايي ايران پيشرفت ميکند؟
من زياد در مسابقات پويانمايي داوري کردهام و واقعاً اميدوارم که دائم پويانمايي ايران بهتر و بهتر شود. الآن همهچيز با رايانه انجام ميشود و رابطهاي که با پويانماييهاي جهاني داريم و اطلاعاتي که از روشها و بازار جهاني آن داريم حتماً به ما کمک ميکند.
- موقعي که ميخواستيد وارد کار هنري بشويد خانوادهتان شما را تشويق ميکردند؟
خير. خودم علاقه داشتم. زمان ما همه دوست داشتند بچههايشان دکتر و مهندس بشوند، ولي بعد قبول کردند. مخصوصاً وقتي که وارد دانشکدهي هنرهاي زيبا شدم.
- بعضيها ميگويند تحصيلات دانشگاهي خلاقيت هنري را در رشتههايي مثل نقاشي سرکوب ميکند؛ اين درست است؟
نه. کسي که بعد از تحصيلات دانشگاهي هنر نميتواند هنرمند شود، بهخاطر اين است که ليسانس نقاشي را گرفته و بعد از آن ديگر نقاشي نکشيده است. اگر کسي واقعاً به نقاشي علاقه داشته باشد قبل و بعد از دانشگاه نقاشي ميکشد.
اين راه پرنشيب و فراز و لذتبخش، مثل سراب ميماند که از دور آدمها را دنبال خودش ميکشد تا تشنگي را رفع کند، ولي تشنگي تمام نميشود.
- به نوجوانها توصيه ميکنيد که وارد هنرهاي تجسمي شوند؟
توصيه ميکنم که بدانند هيچ کاري بهزور انجام شدني نيست. اگر کسي هنر را دوست داشته باشد و ما مجبورش کنيم کار ديگري انجام دهد، در آن کار دوم موفق نخواهد شد. هنرمند بايد تمام وجودش در راه هنر باشد، آنوقت است که هرچهقدر هم جلو برويم، ميبينيم باز هم به نهايت هنر نميرسيم.
- پرکار بودن چهقدر در موفقيت هنرمند تأثير دارد؟
يک نوازندهي ويولن اگر يک هفته کار نکند انگشتهايش خشک ميشود و خودش ميفهمد که نميتواند مثل قبل سيمها را نگه دارد. کار هنري بايد تداوم داشته باشد تا هميشه بتوانيد آثاري را که ميخواهيد، آماده کنيد.
آن موقعي که ويتراي ميساختم يک روز نتوانستم سفارش را در تاريخي که قرار گذاشته بوديم، تحويل بدهم. دو روز ديگر به من وقت دادند، کار را تمام کردم، ولي موقعي که تمام شد بهخاطرش پول نگرفتم. خودم را جريمه کردم تا يادم بماند که ديگر بدقولي نکنم و هر کاري را بهموقع آماده کنم.
از طرف ديگر کارهاي فني توي بهتر شدن اثر هنري تأثير ميگذارند. مثلاً وقتي با موادي مانند چوب کار ميکنيد بعداً خيلي بهتر ميتوانيد تصوير آن را نقاشي کنيد، چون با بافت آن آشنا هستيد.
- خب، ممکن است ايدههاي يک نفر تمام شود.
داوينچي با تمام کارهايي که در زمينهي نقاشي و مجسمهسازي و مهندسي کرده بود، باز عقيده داشت که هنوز هيچ کاري نکرده است. هنر انتها ندارد. الآن من آنقدر ايده دارم که منتظر الهام نميشوم.
- هرروز کار ميکنيد؟
روزي هفت ساعت کار ميکنم. جمعه و شنبه و تعطيلي ندارد. سفر که ميروم يک بسته کاغذ با خودم ميبرم و در هرتوقف نقاشي ميکنم. اتفاقاً خيلي از طرحها را هم توي همين سفرها کشيدهام.
وقتي خانه هستم اول صبح نرمش ميکنم و بعد از صبحانه، کار شروع ميشود. يکسره تا ساعت يک و نيم يا دو و نيم کار ميکنم. بعد روزنامه ميخوانم و ناهار ميخورم و از ساعت چهار و نيم هم دوباره کار را شروع ميکنم تا هشت شب.
اين برنامه ثابت و هميشگي من است. مهمانهايمان ميدانند که من اگر هم خانه باشم، باز هم تا ساعت هشت توي آتليه هستم.
- چرا اينقدر از جنگجوها نقاشي ميکشيد؟
اگر به زندگي انسانها نگاه کنيد ميبينيد که همه جنگجو هستند. آدم وقتي که به دنيا ميآيد براي غذاخوردن تلاش ميکند تا وقتي که بزرگتر ميشود و به دنبال عشق ميرود در حال مبارزه است.
- بعد از اينکه در نقاشي موفق شديد، خانوادهتان پذيرفته بودند که تماموقت به کار هنري مشغول شويد؟
بله. چون من خيلي زودتر از اينکه دانشگاه و سربازي بروم توانستم تماموقت کار هنري کنم و از آن درآمد داشته باشم. براي همين پدر و مادرم خوشحال هم بودند که ميتوانم اين کار را انجام دهم و شغلي براي خودم دارم، اما چند سال قبل که بعد از اين همه سال کار نقاشي بهعنوان چهرهي ماندگار انتخاب شدم، آرزو ميکردم پدرم زنده بود و من را ميديد.
عكسها: مهبد فروزان
مثل خامه روي کيك
علياکبر صادقي در کنار کارگاهش يک گالري شخصي دارد. گالري بزرگي با ديوارهاي سفيد و نورپردازياي شبيه ديگر گالريها، البته با اين تفاوت که تمام آثار اين گالري، تابلوها و مجسمههاي خودش است. بعضي از تابلوها خيلي بزرگند و جزييات زيادي دارند.
تابلو معروف مردي با کلاهخود و سبيل بلند هم در اينجا نگهداري ميشود؛ تابلويي که در آن ضربهاي صورت مرد و همينطور بوم نقاشي را پاره کرده. صادقي همانطور که ما را به تماشاي اين نقاشيها ميبرد دربارهي تصويرگري صحبت ميکرد:
«وقتي بچه بودم عمويم يک مدادرنگي براي من آورد که نوک آن سه رنگ بود، هرطرفش يک رنگ داشت. من يک زن با لباس بلند نقاشي کردم و آن را رنگ کردم و هميشه احساس ميکنم بهترين نقاشي عمرم همان زن با لباس بلند بود.
به زودي فهميدم که «درستديدن» در هنر خيلي مهم است و از همينجا شروع کردم به تماشاي دقيق همهي تصاويري که آنموقع در اطرافم ميديدم و فهميدم که ما چهقدر آثار هنري زيبا داريم و اگر بخواهيم به همهي نقاشيهاي تمدنها و ملتهاي باستاني نگاه کنيم چه تصاوير شگفتانگيزي ميبينيم.
تاريخ هنرهاي تجسمي از نقاشيهايي شروع ميشود که انسانهاي اوليه روي ديوار غارها ميکشيدند. نميدانيم کساني که روي سفالهاي سِيَلک ايران يا سنگهاي اهرام مصر يا مجسمههاي چيني طرحهايي را ميکشيدند، از چي ايده ميگرفتند؛ ولي ميدانيم که خط هيروگليف مصري خيلي زيبا است و سنگتراشيهاي تختجمشيد هم همينطور.
گفته بودند که اسراي بابلي بناي تختجمشيد را ساختهاند، اما اشتباه است، چون هنري که در آن بهکار رفته است با هنر بابل و مصر و هند فرق دارد.
از قلمکاري روي پارچهها تا شکل بادگيرهاي شهرهاي کويري، از مينياتورهاي صفويه تا کتابهاي چاپ سنگي و خطاطي نستعليق ايراني، همه باعث افتخار است.
خط نستعليق ايراني خيلي مشکل و کم نظير است؛ آنقدر که خطاط واقعي هزاربار تمرين کرده تا يک خوشنويسي زيبا را بهوجود آورده است. من هم ناخودآگاه از عناصر ايراني الهام گرفتهام و ضمن آن سعي کردهام همهي چيزهاي جديد را امتحان کنم.
وقتي جوان بودم گفتند ميداني ويتراي (نقاشي روي شيشه) چيست؟ گفتم تقريباً. گفتند ما جايي را دکور کردهايم و براي فضاي باز آنجا ويتراي ميخواهيم. يادم آمد که شيرينيفروشها چگونه خامه را روي کيک ميريزند.
رفتم رنگ ساختماني سياه خريدم و با دوده مخلوط کردم، طوري كه مثل خامه سفت شد. ريختم روي شيشه و برجستگي آن ماند تا فردا خشک و محکم شد. حالا بايد رنگ شفاف پيدا مي کردم. يک رنگ فروشي پيدا کردم که رنگ خودرو ميفروخت، رنگ شفاف را آنجا پيدا کردم. کمي خريدم و روي شيشه امتحان کردم و موفق شدم.
بعد از انجام دادن چند کار ويتراي بهعنوان دکور ساختمانها، بقيه هم با آن آشنا شدند و به جايي رسيد که دائم سفارش کار ويتراي داشتم.