با دستور قاضي او به پزشكي قانوني معرفي شده تا سلامت روانياش بررسي شود. حادثهاي كه باعث مرگ ناپدري اين خواننده معروف به نام حميدرضا شد، ظهر 24مردادماه رخ داد. خواننده 24ساله و ناپدري 66سالهاش با هم درگير شدند كه در نهايت مرد ميانسال مجروح و همان روز در بيمارستان فيروزگر بستري شد. او اما ساعت 12:50شنبه 28مرداد پس از 4روز جدال با مرگ روي تخت بيمارستان جان باخت و با دستور قاضي سيدسجاد منافيآذر، بازپرس جنايي پايتخت تحقيقات درخصوص مرگ او آغاز شد. وقتي معلوم شد رپر جوان در درگيري ناپدرياش به نام هوشنگ را به قتل رسانده است، دستور بازداشت او صادر شد و اين در حالي بود كه وي همان روز به كلانتري رفت و خودش را تسليم كرد.
- در جلسه بازپرسي
خبر دستگيري خواننده جوان به اتهام قتل ناپدرياش، به سرعت برق در رسانهها و شبكههاي مجازي پيچيد و حالا همه ميخواستند از جزئيات حادثه بدانند. در چنين شرايطي صبح ديروز متهم از بازداشتگاه آگاهي به دادسراي جنايي تهران منتقل شد و مقابل قاضي منافيآذر قرار گرفت. او كه متولد 72است و به گفته خودش حدود 6سالي ميشود كه پا در دنياي هنرمندان گذاشته و بهصورت زيرزميني شعر ميگويد و ترانه ميخواند و طرفداران زيادي پيدا كرده، ديروز وقتي در برابر اتهام قتل قرار گرفت، گفت:«من درگيري را قبول دارم اما قتل عمدي را نه، من احتمال ميدهم كه هوشنگ بهدليل سكته قلبي جانش را از دست داده است.»
گفتوگويي كه در ادامه ميخوانيد سؤال و جوابهايي است كه بين بازپرس پرونده و متهم رد و بدل شد و در اين ميان متهم از جزئيات حادثه و زندگي شخصياش گفت.
- مادرت چند سال بودكه با هوشنگ(مقتول) ازدواج كرده بود؟
حدود 11، 12سالي ميشد.
- تو با آنها زندگي ميكردي؟
نه. من يك دفتر كار در منطقه ديباجي دارم كه بيشتر وقتها آنجا بودم و گاهي به ديدن مادرم ميرفتم و برخي از وسايلهايم كه داخل خانه مادر و ناپدريام بود را بر ميداشتم. خانه آنها حوالي ونك است، خيابان شيخ بهايي.
- با ناپدريات اختلاف داشتي؟
نه. ميان ما مشكلي نبود. هرچند هوشنگ مردي عصبي بود و هميشه مادرم را كتك ميزد. حتي بارها خواهرم را هم كتك زده بود و مرد تندخويي بود. او اقامت كشور آلمان را داشت و در برلين زندگي ميكرد. در آنجا يك مغازه عتيقه فروشي داشت اما درآمدش زياد نبود. مدتي كه همراه مادرم در آلمان بود چندبار شنيدم كه مادرم را كتك زده و حتي روي مادرم چاقو كشيده.
اما با وجود اين اختلافي با او نداشتم. رابطهام با هوشنگ بد نبود. گاهي او را به باشگاه ميبردم و هرچه احتياج داشت برايش تهيه ميكردم. روز حادثه هم به خانه مادرم رفتم تا فقط به هوشنگ تذكر بدهم كه دست بردارد و ديگر مادرم را اذيت نكند. درواقع ميخواستم از او زهرچشم بگيرم.
- از جزئيات آن روز بگو؟
چند روزي بود كه براي مادرم از آلمان مهمان آمده بود. از دوستان مادرم بودند و روز حادثه مادرم به فرودگاه رفته بود كه آنها را بدرقه كند. من به او زنگ زدم و گفتم كه ظهر به خانهاش ميروم تا مقداري وسايل بردارم. مادرم گفت ظهر قرار است مربي آوازش به خانه برود و براي همين در خانه حضور دارد. مادرم الهيات خوانده بود و سخنران مراسم زنانه بود و مداحي هم ميكرد. يك ساعت بعد از اينكه با مادرم صحبت كردم برادربزرگم كه در آمريكا زندگي ميكند به من زنگ زد و گفت مادرمان شب گذشته مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
- برادرت از كجا فهميده بود؟
نميدانم. احتمال ميدهم همانهايي كه شب گذشته مهمان خانه حاج خانم (مادرم) و حاج آقا (ناپدري ام) بودند به برادرم خبر داده بودند. چون دعوا در حضور آنها بود.
- بعد چه اتفاقي افتاد؟
حرفهاي برادرم را كه شنيدم خيلي عصباني شدم. ظهر بود كه به آنجا رفتم. وقتي رسيدم هوشنگ روي مبل نشسته بود. مادرم هم در خانه بود. رفتم داخل موبايلم را روي ميز گذاشتم. به او گفتم حاج آقا مگر من نگفتم كه با حاج خانم اينطور رفتار نكني و كتكش نزني؟ به من گفت زدم كه زدم. عصبانيتم بيشتر شد. براي ترساندن او گلدان را برداشتم و به سمت مبل، خلاف جهتي كه او نشسته بود پرتاب كردم. بعد ميز جلوي كاناپه را بلند كردم.
همين شد كه او هجوم آورد به سمت من اما تا ميخواست از جايش بلند شود مادرم بين ما قرار گرفت و او را روي مبل نشاند تا به دعواي ما خاتمه بدهد. بعد به سمت او رفتم و 3ضربه نه در واقع يك ضربه بهصورت او زدم و با دستم چشم و بينياش را گرفتم كه با اينها شد 3ضربه. همسايهها خودشان را رساندند تا ببينند ماجرا از چه قرار است.
مادرم در را باز كرد و من هوشنگ را رها كردم. با وجود اين او به سمت آشپزخانه رفت تا چاقو بردارد اما جلوي آشپزخانه او را گرفتم. بعد با دست چپش ليوان را از روي اپن آشپزخانه برداشت كه از دستش گرفتم و به زمين انداختم. در اين حين همسايهها هم بودند. پس از آن با مادرم از خانه بيرون رفتم و از همسايهها شنيدم كه دو ساعتي پيش او بودند و نصيحتش ميكردند بعد هوشنگ مدعي شده كه دچار حالت تهوع شده است. همسايهها هم با اورژانس تماس ميگيرند.
پزشكان علت مرگ را ضربه به سر و خونريزي مغزي اعلام كردهاند و شما متهم هستيد كه با ضرب و شتم باعث مرگ وي شده ايد؟
من ضربهاي به سر او نزدم. شايد هنگامي كه مادرم ميان ما قرار گرفت و او تقلا ميكرد تا به سمت من هجوم بياورد سرش با ديوار يا كمد كنار مبل برخورد كرده است. هيچ خصومت شخصي با او نداشتم. او را مانند پدرخود ميدانستم.
- از پدرت خبر داري؟
نه من فرزند طلاقم. وقتي خيلي كوچك بودم شايد حدودا 3ساله بودم كه پدرم، مادرم را به همراه 3فرزندش رها كرد و طلاقش داد. خيلي با هم اختلاف داشتند، من كوچكترين بچه خانواده بودم و يك خواهر و برادر بزرگتر از خودم دارم. تازه 5يا 6ساله بودم كه فهميدم مادر و پدرم طلاق گرفتهاند. مادرم 12سالي ميشود كه ازدواج كرده اما از هوشنگ فرزندي نداشت. پدرم اما پس از جدايي ازدواج كرد كه از همسرش يك فرزند دارد اما هيچ وقت از هم سراغي نگرفتهايم.
- حتي وقتي مشهور شدي او سراغي از تو نگرفت؟
نه. من حتي از او كينه ندارم. يك شعر هم درخصوص بخشش پدرم سرودهام و به همراه يك خواننده پاپ مشهور آن را خواندهام.
- فرزندان ناپدريات كجا هستند؟
آنها فنلاند هستند. فقط يكي از آنها بعد از درگيري به ايران آمد و فكر ميكرد ما توطئه كرديم و پدرش را كشتهايم. ديگر او را نديدم نميدانم ايران است يا دوباره به فنلاند برگشته است.
- پس از درگيري فكر فرار به سرت نزد؟
اصلا فكرش را نميكردم كه هوشنگ بميرد. روزشنبه هم براي گرفتن جواز دفن به كلانتري ونك رفتم كه در آنجا دستگيرم كردند.(با گريه) من زندگي آرامي داشتم. به كسي كاري نداشتم و عاشق كارم بودم. بدنسازي كار ميكردم، به تازگي موهايم را رنگ كرده و در يك تئاتر معروف بازي ميكردم. حتي ميخواستم يك فيلم كوتاه بسازم اما فكرش را نميكردم كه سرنوشت مرا به اينجا بكشاند. درست در اوج جواني و شهرت گير افتادهام آن هم به اتهام قتل اما باور كنيد من بيگناهم و فقط درگيري را قبول دارم.