فريدون مجلسي . تحليلگر روابط بينالملل در ستون سرمقاله روزنامه شرق«بالاترين براي «آقاي برجام» » نوشت:
روز چهارشنبه در اخبار معرفي وزراي دولت جديد روحاني در تلويزيون نمايندهاي که قاعدتا بايد گرايشهاي دلواپسانه داشته باشد، به همان سبک و سياق هميشگي با صداي بلند و لحني کشدار در آغاز سخنان خود، بهعنوان مخالف، ظريف را مثلا به اشتباه و با لحني تحقيرآميز «آقاي برجام» خطاب کرد. با خود گفتم عجب نشان افتخاري آن هم از چه فردي! براي لقب «آقاي برجام»، چه کسي سزاوارتر از ظريف؟ فراموش نکردهايم چگونه خواب و آسايش مردمِ واقعا دلواپس، در گرو و در انتظار موفقيت تيم مذاکرهکننده هستهاي وزارت خارجه پس از آن ماراتن مذاکرات کمرشکن بود. مخالفان او چه کساني بودند؟ مخالفان صلح، آرامش، دوستي و تعامل بينالمللي يعني دورزنندگان فروش نفت و فرزندان پورشهسوارشان که با دوردورکردنهاي نيمهشب به مردم فخر ميفروشند. آن روزها هنوز «برجام» متولد نشده بود. مذاکرات ١+٥ بهعلاوه کمیسر عالي اتحاديه اروپا، يعني همين خانم فدريکا موگريني معروف، در جريان بود.
برجام، نام فرجام کار بود، نامي به خودي خود بيمعني و خلاصه توافق يعني «برنامه جامع اقدام مشترک». يعني يک برنامه صلح، يعني باطلکننده شش قطعنامه شوراي امنيت ملل متحد که ايران را به نام کشوري که صلح و امنيت بينالمللي را به مخاطره انداخته باشد، محکوم کرده و کشورهاي برادر- روسيه و چين- نيز به اين قطعنامههاي دوران احمدينژاد، رأي داده بودند و آن را «وتو» نکردند. تحريمي که ديگران حتي چين و روسيه و امارات و پاکستان و ترکيه هم جرئت نميکردند حريمش را بشکنند. آنان به دنبال اُفت رو به زوال صادرات نفتمان بودند تا تهديد کنند و بفهمانند که نفتمان هم از تيررس کشورهاي تعيينکننده، دور نيست. همزمان با اعلام توليد بنزين از ملاس و ذرت و توليد گازوئیل از گياهان روغني و خبر راست يا دروغ استخراج نفت و گاز حاصل از شِيل يا شنهاي قيري در آمريکا و پايينکشيدن تنبيهي بهاي نفت، شرايط نفت ايران رو به وخامت گذاشت. بعدها وقتي توافق هستهاي ايران در دولت روحاني، به تصويب شوراي امنيت رسيد، تدريجا نام مخفف «برجام» برايمان معني پيدا کرد و مانند واژهاي قديمي و جاافتاده شد. ميگويند شعر فارسي کلمات غيرفارسي يا جانيفتاده در زبان فارسي را مانند پيوند جسم خارجي دفع ميکند. در شعر فارسي کلماتي بسيار رايج مانند «مرسي» و «دوشگرفتن» «سونامي» و هزاران واژه رايج اما جانيفتاده و به تابعيت ايراني درنيامده را جز به طنز نميتوان به کار برد؛ اما اکنون برجام معنا و تابعيت فارسي و ايراني يافته است. معنايش دورشدن از خطر تنش است، معنايش صلح و اشتغال و توسعه است، معنايش قانونمداري و شفافيت است.
معنايش عقلانيت و اعتدال و گريز از ماجراجويي است. معنايش کسب احترام و بهحسابآمدن در عرصه بينالمللي است و معنايش استقلال است؛ زيرا کشوري که نتواند با ديگران تعامل کند، نتواند پول و بهاي معاملاتش را حواله کند و نتواند بهاي صادراتش را دريافت کند، در واقع استقلالش مخدوش شده است. در گذشته به رجالي که منشأ خدمتي ميشدند، عنواني اعطا ميشد. اگر فرمانده نظامي بود سپهسالار ميشد، اگر پزشک بود آصفالحکما ميشد و... . سالهای درازي است که اينگونه القاب برچيده شده؛ اما مردم القاب ساده خودشان را ميدهند. از روزي که آن آقا تمام رنجش و مخالفت جناحي خودش را به توافق برجام، با «آقاي برجام» خطابکردن ظريف بروز داد و همکار ناسپاس ديگرش از دشنام رکيک نيز فروگذار نکرد، اين واژه معناي بيشتري در نزد مردم پيدا کرد...
زیرا گفتهاند: «خميرمايه دکان شيشهگر سنگ است/ عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد». عجب لقب شايسته و سزاواري. مردم به فهرستي رأي دادند که گفته بود رفع تحريمهاي بينالمللي را به تحريمهاي دوجانبه نيز تعميم خواهد داد. مردم تأييد کردند. اکنون آن فهرست با بالاترين رأي بر آن تأييد تأکيد کرده است. مرد اين کار، مرد مذاکره ما يعني ظريف است و تيمي که امتحان خودش را داده است. بله او «آقاي برجام است».
- چرا وزير پيشنهادي وزارت نيرو راي نياورد؟
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش نوشت:
از ميان ١٧ وزير پيشنهادي فقط آقاي بيطرف، وزير پيشنهادي براي وزارت نيرو نتوانست راي اعتماد كسب كند. واقعيت اين است كه به لحاظ تواناييهاي فردي يا تجربيات و حتي عملكرد، آقاي بيطرف از ميانگين كابينه موجود بالاتر است و به احتمال فراوان اين واقعيت از ديد نمايندگان نيز پنهان نبوده است. پس چرا راي اعتماد به دست نياورد؟ چندين علت را ميتوان در اين باره برشمرد. در اين يادداشت به چند علت مهم آن اشاره ميشود. عللي كه تا حدي قابل ديدن است.
نخستين عامل را بايد در انتساب وي به اصلاحطلبان دانست. در حقيقت اين انتساب كافي بود كه فراكسيون تندرو به صورت دربست از راي دادن به وي اجتناب كند. ولي اين عامل به تنهايي نميتوانست موجب راي نياوردن وي شود. زيرا اگر اين عامل به تنهايي چنين نتيجهاي ميداشت، وزراي ديگري هم بودند كه بايد اعتماد كسب نميكردند.
علت دوم شايد كمانگيزگي براي رسيدن به صندلي وزارت و عدم حضور در لابيهاي مرسوم و معمول در مجلس براي كسب راي اعتماد بود. اگر وي همچون برخي افراد بهشدت در پي كسب راي اعتماد بود، در اين صورت شايد اقدامات بيشتري را در جهت ارتباط با نمايندگان انجام ميداد. همچنين ممكن است كه نوعي اطمينانخاطر از راي آوردن، موجب شده كه گفتوگوهاي دوجانبه و غيرفراكسيوني را به اندازه كافي انجام نداده است. البته اين رفتار ممكن است ناشي از عدم پذيرش آقاي بيطرف براي ورود به معاملات سياسي با برخي از نمايندگان نيز باشد. ولي شايد واقعيت وزارت نيرو پرده از حقايقي بردارد كه درك ما را نسبت به اين وزارتخانه و راي نياوردن نامزد پيشنهادي تا حدي دگرگون كند. وزارت نيرو به كلي متفاوت از وزارتخانههاي ديگر است. چند ويژگي اساسي آن در هيچ نهاد ديگري نيست. مهمترين ويژگي آن عرضهكننده به نسبت انحصاري دو كالاي ضروري آب و برق است. دو كالايي كه تقريبا همه مردم از آن استفاده ميكنند، بهشدت هم به آن نيازمند هستند. كافي است در جايي براي چند دقيقه يا چند ساعت آب يا برق قطع شود، زندگي در آنجا مختل خواهد شد. عرضه هر دو كالا نيز انحصاري است. هيچ كالاي ديگري واجد اين ويژگيها نيستند.
از سوي ديگر توليد و عرضه هر دو كالاي آب و برق در وضعيت بحراني قرار دارد. مساله آب كه تقريبا به عنوان يكي از ابرچالشهاي ايران شناخته شده است. محدوديت منابع آب، كاهش بارشها، نقل و انتقالات مسالهساز آب، افزايش جمعيت و بالا بودن مصرف سرانه، فرسودگي شبكه انتقال آب، مشكلات ناشي از سدها و عوارض زيستمحيطي و خشكي تالابها و درياچهها و... همه و همه آب را به عنوان يك ابرچالش مطرح كرده است. به علاوه فقدان سرمايهگذاري لازم در زمينه برق در دو دولت گذشته و نيز فرسودگي نيروگاهها و شبكه انتقال نيرو، توليد را نسبت به مصرف با تاخير فاز مواجه كرده است.
همين امسال با قطعي برق مواجه شديم و اگر يك تحرك به اقتصاد وارد شود و مصرف برق كارخانجات افزايش پيدا كند، بدون ترديد با كسري قابل توجه در توليد برق مواجه ميشويم و خاموشيها بهشدت افزايش خواهد يافت.
اين دو مشكل يك طرف و بدهيهاي كلان وزارت نيرو به پيمانكاران نيز معضل بزرگتر اين وزارتخانه است كه بنابه برخي از آمارها اين وزارتخانه را به بدهكارترين وزارتخانه تبديل كرده است. وزيري كه پيشاپيش تعهدات لازم را در برابر بدهكاران بايد بپذيرد و از سوي ديگر هيچ آب و برق اضافي در اختيار ندارد كه قول آن را به اين و آن بدهد و به تعبير ديگر وزيري كه دستش خالي است، چگونه ميتواند وارد تعاملات با نمايندگان براي كسب راي اعتماد شود؟ وزيري كه بايد عهدهدار عرضه آب و برق به مردم باشد و اين عرضه نيز انحصاري است و از آن مهمتر اينكه قيمتگذاري آن نيز از اختيار دولت و وزارتخانه خارج است و تقاضاي مردم براي اين دو كالا بسيار بيشتر از توليد و عرضه است.
در خصوص آب كافي است گفته شود كه براي مصرف و تخصيص آب، هنوز نتوانستهايم سياست روشني با تامين سرمايههاي لازم آن فراهم كنيم. ضمن اينكه نه فقط در سطح مصرفكننده نهايي كه مردم باشند، بلكه در سطح مناطق جغرافيايي نيز اختلافات مهمي در زمينه آب وجود دارد كه هركدام آنها ميتواند منشا بحرانهاي مهمي در جامعه و به تبع آن براي وزير نيرو شود. برق نيز از وضعيت مشابه آب برخوردار است. شايد در سال ١٣٩٥ مهمترين رويدادي كه توجه همگان را جلب كرد، قطع برق خوزستان به علت بالا رفتن غلظت غبارها در هواي خوزستان بود كه آن نيز كمابيش به علت سياستهاي مرتبط با آب است كه بخش مهمي از هورهاي خوزستان را خشك كرده است. بنابراين ملاحظه ميشود كه مشكل آب و برق و ناتواني هر كسي كه در مقام مديريت وزارتخانه مزبور قرار گيرد ميتواند يكي از دلايل عدم توافق نمايندگان درباره وزير پيشنهادي به دليل تضاد منافع موجود در كشور در توليد و عرضه اين دو كالا باشد.
- اتحاد اصولي توصيههايي به دولت تازه تأسيس
روزنامه رسالت در ستون سرمقالهاش نوشت:
نکته اول: سطوح پايين و متوسط جوامع، همواره نقش نهايي را در جهتگيري جوامع بر عهده دارند؛ امواج عظيم اجتماعياي که در جريانات فيصله بخش، سياست را به طور قهري با خود همراه ميکنند در زمينه فرهنگي پايين و متوسط به راه ميافتند. متجاوز از 9 دهک از حجم مبادلات و روابط اجتماعي، در قالب اين اقشار رخ ميدهند، و تا چندي پيش دموکراسي بهترين ابزار براي ارتباط مؤثر و پر معنا با اين پيکره اصلي اجتماع بود.
نکته دوم: با لحاظ اين واقعيت، مفهوم مهمي در جامعهشناسي سياسي هست با عنوان «بيگانگي سياسي»، و اشاره دارد به موقعيتي که در آن اين پيکره اصلي اجتماع، تحولات و تصميمات سياسي را به درستي درک نميکند و نميتواند با آن همنوا و همدل شود، و در عين حال مسير ديگري را نيز براي حل و فصل مسائل مندرج در عمق زندگي روزمره خود سراغ ندارد. در اين حال، پيکره جامعه به طرز محسوسي بيحرکت و بيتمايل مينمايد. اين وضعيت در دموکراسيهاي امروز به وفور اتفاق ميافتد، چرا که در سايه فوت و فنهاي انتخاباتي، تقريباً ارتباط مؤثر سياستمداران و برنامههاي سياسي آنها با رأي دهندگان گسيخته شده است. نوعي جو سياسي دم انتخاباتي، جماعتي را به پاي صندوقها ميکشاند و پس از مدتي، رأي دهندگان درک نميکنند که بازتاب جو دم انتخاباتي در تغيير واقعي سياستها چه بوده است. اينچنين، و بالاجبار، کناره ميگيرند و از مشارکت سياسي پرهيز ميکنند. اين سياست طراوت لازم را نخواهد داشت و نميتواند فعالانه با شرايط و معضلات مندرج در عمق زندگي روزمره برخورد کند.
نکته سوم: ما احتياج به بنيادگذاري سنخ تازهاي از همکاريهاي اجتماعي داريم که در سطح توش و تواني عميقتر از دموکراسيهاي امروز حرکت کند. مردم سرخورده از فرآيندهاي دموکراتيک، بدواً گمان ميبرند که ميتوانند بدون کمک گرفتن از نهادهاي سياسي و با استعانت از سازمانهاي بوروکراتيک کار خود را پيش ببرند، ولي هر يک از آنها بالاخره به روزگاري گير ميکنند که نياز به تصميمگيريهاي سياسي هماهنگ کننده دارند؛ چيزي که به بوروکراسي اصطلاحاً «زبان نفهم» بفهماند که درد انسانهاي دردمند چيست، و چگونه ميتوان همکاريهاي انساني را در خدمت اخلاق قرار داد. فقدان چنين مؤلفههاي
هماهنگ کننده سياسي، آن چيزي است که امروز مردم دردمند را آزار ميدهد؛ و آزار دهندهتر اين است که ديگران که بر ساحل آرامش نشستهاند، درد کساني را که اتفاقاً و در اثر يک بيماري يا اتفاق نادر ديگر، موقتاً در موقعيت دردآوري قرار گرفتهاند را درک نميکنند، و در چنين جامعهاي همدلي در مقياس اجتماعي، مطاعي کمياب ميگردد.
نکته چهارم: «اتحاد اصولي»، اين نوع تازه روابط انساني است که به آن احتياج داريم. «اتحاد اصولي»، مفاهمهاي است بين واحدهاي کنش اجتماعي براي دستيابي به اهدافي خاص که در مورد آن فهم مشترکي رقم خورده است. «اتحاد اصولي»، نحوي قرارداد ضمني براي همکاري مشترک مردم است تا به اتکاء آن براي اعمال واکنش نسبت به محدوديتهاي جديد و متنوع، آمادگي لازم مهيا شود. کشورها براي بقا در محيط رقابتي کنوني جهاني، نيازمند همکاري ملي در قالب «اتحادهاي اصولي» هستند و با ايجاد همافزايي که از اين همکاريها حاصل ميشود، ميتوانند خود را با شرايط جديد انطباق داده و همگام با دگرگونيها به رشد خود ادامه دهند.
نکته پنجم: يک «اتحاد اصولي» موفق، مديون درک و فهم و نگاه مشترک شرکا به محرکها، نيازمنديها و نحوه سياست ورزي و تأثير آن بر نتايج فعاليت مشترک اجتماعي است.
پايداري "اتحاد اصولي" در طول زمان و دستيابي به اهداف از پيش تعيين شده به نحوه همکاري مردم و نخبگان، و ميزان سازگاري با تغييرات داخلي و خارجي محيط و نحوه تعامل آنها براي حل مشکلات بستگي دارد. همکاري نزديک و تعهد مداوم، باعث تحکيم اتحادهاي راهبردي و ايجاد وضعيت برد-برد براي شرکا ميشود.
نکته ششم: ايجاد "تعهد" و "اعتماد" دو عامل اصلي در موفقيت "اتحاد اصولي" است؛ به طول کلي دو نوع "اعتماد" و دو نوع "تعهد" وجود دارد: يکي، "اعتماد اعتباري" که طي آن، يک گروه نخبه سياسي به اتکاء وجهه فرهمند يا توش و توان ناشي از کار آيي، قصد و توان تحقق تعهدات خود را دارد و به اتکاء اين اعتبار ميتواند کمکهاي مورد انتظار را به شکلگيري اتحاد بسيج نمايد. ديگري، "اعتماد مبتني بر حسن نيت" است که طي آن، شرکاي زندگي اجتماعي در يک جو مشحون از همدلي و اشتراک عقايد، اين باور را در خود پروردهاند که همه با عقايد و خواستههاي مناسب در يک جهت کلي مقبول رفتار ميکنند. اين دو نوع اعتماد در عرض هم نيستند و در بهترين حالت، ميتوانند يکديگر را تقويت کنند.
نکته هفتم: وقتي تعهد و اعتماد شکل بگيرد، به موازات آن "دلواپسي" هم شکل خواهد گرفت؛ و اين "دلواپسي"، به دليل تحليل و محاسبه آينده رخ ميدهد. هر جا که "آينده" و "اعتماد" و "تعهد" توأمان مطرح باشند، "دلواپسي" نيز پديد خواهد آمد. به عبارت ديگر، "دلواپسي"، نگراني از وقوع انحراف در پيشامدهاي ممکن آينده تعريف ميشود. اگر حداقل دو پيشامد ممکن باشد، "دلواپسي" نيز وجود خواهد داشت و هر چه قابليت پيشبيني پيشامدهاي آينده کمتر باشد، ميزان "دلواپسي" نيز بزرگتر است. "دلواپسي" عبارت است از انحراف در پيشامدهايي که ميتوانند در طول يک دوره مشخص و در يک موقعيت معين اتفاق بيفتند. مطابق اين تعريف، وجود دو عامل در "دلواپسي" قطعي است: زمان و شرايط محيط. اينجاست که نقش نخبگان بسيار اهميت مييابد. آنها بايد اين توان را داشته باشند که به آينده نور بتابانند و به ملت در مورد کنترل آينده و شرايطي محيط تا حد معقولي اطمينان ببخشند.
نکته آخر: مرتبط با اين بحث، موضوع "دلواپسي"پذيري يا "دلواپسي"گريزي مطرح است. "دلواپسي"گريزي، باعث ميشود که نخبگان از هر نوع درگيري واقعي با شرايط مبهم پرهيز داشته باشند، در حالي که "دلواپسي"پذيري، موجب ميشود که احتمال وقوع شرايط مبهم مورد محاسبه قرار گيرد، تا مردم بتوانند با در نظر گرفتن احتمالات، احتمال کمتر مخاطرات را به احتمال بيشتر مخاطرات ترجيح دهند. مردم طبيعتاً در مواجهه مخاطرهبار با شرايط آينده دلواپس هستند. نخبگان ميتوانند اين دلواپسي را به بزدلي و ترس حمل کنند و "به جهنم" نثار مردم نمايند، يا ميتوانند از طريق گفتگوي سازنده با مردم و توضيح شرايط، احتمالات مختلف را بررسي کنند، و به يک محاسبه اجتماعي سطح وقوع شقوق دلواپسي نايل شوند. راه صحيح، اين دومي است، ولي واقع آن است که دولت يازدهم در اين زمينه موفق نبود و نطق اختتاميه رئيس جمهور در دفاع از وزراي پيشنهادي، و حمله مجدد به دلواپسيهاي بر حق، پيش آگهي خوبي در مورد موفقيت دولت در ايجاد اتحاد اصولي نميدهد. و همان طور که رئيس جمهور در موضوع اشتغال گفتند، اداره کشور نياز به همکاري ملي دارد که تا اين معاضدت ميان نخبگان و مردم اتفاق نيفتد، "اتحاد اصولي" مثمر ثمري نيز واقع نخواهد شد. "اتحاد اصولي" دستوري نيست.