زهرا سپیدنامه: عبدالله و عیسی امیدوار با موتورسیکلت و خودروی سیتروئن‌شان به همه جای دنیا سفر کرده‌اند

6 ماه، 6 ماه با قبایل وحشی آمازون و آفریقا زندگی کرده‌اند؛ کنار اسکیموها در شمالی‌ترین نقطه قطب شمال سورتمه‌سواری و ماهیگیری کرده‌اند؛ فیلم‌های مستندشان اولین فیلم‌های مستند از زندگی آدمخوارها و اسکیموهاست و با همه اینها عیسی امیدوار خودش را جهانگرد نمی‌داند؛ او معتقد است همه این سختی‌ها را تنها و تنها برای یک هدف معین متحمل شده است؛ برای ارضای یک کنجکاوی؛ تحقیق و پژوهش روی گونه‌های مختلف آدمیزاد تا سر در بیاورد این موجودات دو پا از کجا آمده‌اند و به کجا قرار است بروند!

خاطرات سالیان سال سفر را نمی‌توان در 4 صفحه تعریف کرد. عیسی امیدوار هم نگران همین است؛ اینکه مجبور باشد حرف‌هایش را درز بگیرد و چیزهای مهمی که یک عمر صرف به دست آوردنشان کرده است، ناگفته بماند. با همه این نگرانی‌ها، وقتی شروع به صحبت می‌کند، زمان و مکان را به دست فراموشی می‌سپاری؛ ناخودآگاه خود را سوار کلکی می‌بینی روی رودخانه‌ای پرپیچ و خم میان جنگل‌های آمازون؛ جایی که کروکودیل‌ها داخل آب و مورچه‌های گوشتخوار روی خشکی چشم به راهت هستند و قرار است سر پیچ بعدی، در میان جمعی از وحشی‌های آمازون پیاده شوی.

5 قاره با موتورسیکلت

«موتورسیکلت را انتخاب کردیم که بتوانیم راحت در کوره راه‌ها و مناطق جنگلی رفت و آمد کنیم؛ موتور را راحت می‌شد سوار کشتی کرد؛ بی‌آنکه هزینه زیادی برای جابه‌جایی‌اش پرداخت کنیم  و با وانت به‌راحتی جابه‌جا می‌شد؛ این شد که با 2موتورسیکلت سفرمان را به سمت مشرق‌زمین آغاز کردیم و درمورد فرهنگ مردم هندوستان، افغانستان، مالزی و... تحقیقات بی‌شماری انجام دادیم، بعد راهی استرالیا شدیم؛ حدود یک سال آنجا بودیم. در میان ابوروجینی‌ها که از قدیمی‌ترین بومیان ساکن استرالیا بودند ماه‌ها زندگی کردیم و اولین فیلم مستندمان را آنجا از زندگی آنها تهیه کردیم. بعد دوباره به آسیا برگشتیم و رفتیم ژاپن؛ 2 ماه آنجا بودیم و بعد رفتیم به سمت آمریکا». برادران امیدوار وارد آلاسکا شدند و از آنجا به قطب شمال رفتند و مدتی با اسکیموها زندگی کردند؛ «به شمالی‌ترین نقطه قطب شمال رفتیم و آنجا با اسکیموها زندگی کردیم؛ جایی که دمای هوا 65 درجه زیر صفر بود. آن اسکیموها حالا دیگر نیستند؛ همه‌شان شهری شده‌اند. دولت کانادا مدتی در نقاط پایین‌تر خانه‌های چوبی زیبایی برایشان ساخت، آنها هم آمدند مدتی در آن زندگی کردند اما دوباره به خانه‌ها‌یشان برگشتند. وقتی قدم به قطب شمال گذاشتیم، خیلی‌‌هایشان تا به حال سفیدپوست ندیده بودند و از وجود دنیای خارج از قطب باخبر نبودند؛ دنیایی که در آن از برف و یخ خبری نیست و مردم تلویزیون تماشا می‌کنند. بعد رفتیم آمریکای مرکزی؛ می‌خواستیم راجع به قبایل بدوی ساکن در آمریکای مرکزی تحقیق کنیم، میان سرخ‌پوستان آمریکا برویم و به یک سؤال اساسی پاسخ دهیم؛ سؤالی مربوط به پیدایش نخستین انسان‌ها در ‌آمریکا؛ اینکه نخستین انسان‌ها ـ یعنی همان بومیان آمریکایی، نه سفیدپوستان ـ چگونه به آمریکا آمده‌اند. برای کشف پاسخ این سؤال، 3 سال قاره آمریکا را زیرپا گذاشتیم و با بومیان منطقه زندگی کردیم؛ با آداب و رسوم آنها، افسانه‌هایشان، نشانه‌های به‌جا‌مانده از تمدن گذشته‌شان و... آشنا شدیم و به این نتیجه رسیدیم که در عصر دوم یخبندان زمین، گروه‌هایی از مغولستان به سیبری آمده‌اند و کم‌کم راهشان را به سمت‌ آمریکا پیدا کرده‌اند، یعنی حدود 25 هزار سال قبل. این‌طور که مطالعات نشان می‌دهد در 24 هزار سال قبل در قاره آمریکا هیچ انسانی زندگی نمی‌کرده و این خیلی جالب است که بدانیم اولین انسان‌های آمریکا کی و چرا پا به این قاره گذاشته‌اند».

13 روز روی رودخانه

«وقتی آمریکای شمالی را زیر پا گذاشتیم، به آمریکای جنوبی و مرکزی رسیدیم. مدتی در بوگوتا ـ پایتخت کلمبیا ـ  زندگی کردیم. یک ماه و نیم مهمان دانشگاه بوگوتا بودیم؛ در آنجا مطالعه کردیم، وسایل و تجهیزات مورد نیاز برای سفر و زندگی میان قبایل را فراهم کردیم و بعد از طرف دانشگاه برایمان دیداری با رئیس‌جمهور وقت کلمبیا ترتیب دادند. رئیس‌جمهور ما را پذیرفت و به ما بسیار احترام گذاشت؛ ما هم یک جلد مصور زیبا از رباعیات حکیم عمر خیام را که به 4 زبان نوشته شده بود، به او هدیه دادیم. از دیدن کتاب خیام بسیار خوشحال شد و با هیجان گفت من خیلی خیام را دوست دارم. بعد به ما گفت برادران امیدوار از من چه می‌خواهید؟ ما هم که منتظر چنین فرصتی بودیم، از او خواهش کردیم دستور بدهد نیروی هوایی ارتش کلمبیا به ما یک پرواز بدهد به مقصد میتوکه یک دهکده ماهیگیری بود. اهالی «میتو» به خاطر عبور و مرور سفیدپوستان به منطقه، تقریبا به روز بودند و زبان اسپانیولی می‌دانستند. آقای رئیس‌جمهور همان‌جا گوشی تلفن را برداشت و به نیروی هوایی دستور داد برای ما پروازی به مقصد میتو ترتیب دهند؛ این شد که بعد از دیدار با رئیس‌جمهور با 500 کیلو وسیله که برای جنگل‌های آمازون تدارک دیده بودیم، مقداری هدیه برای مردم بدوی آمازون و یک موتور قایق ـ که قرار بود قایق ما را در رودخانه آمازون جلو براند ـ سوار یک هواپیمای یک موتوره شدیم و به دهکده ماهیگیری رفتیم. یکی دو هفته آنجا بودیم و با محلی‌ها در مورد سفرمان صحبت کردیم؛ همگی سعی در منصرف کردن ما داشتند و می‌گفتند مسیری که می‌رویم، حیوانات بسیار خطرناکی دارد اما از آن خطرناک‌تر آدم‌های بین راه هستند؛ همان‌هایی که قرار بود در میان آنها زندگی کنیم و برایشان پارچه‌های رنگی و عروسک و بادکنک کادو ببریم. هیأت‌های کاتولیک هم در میتو بودند؛ آنها هم می‌گفتند به این سفر نروید اما ما گفتیم می‌رویم و برای شما هم اطلاعات می‌آوریم. قبل از ما هیچ کسی به دل‌ جنگل‌های آمازون قدم نگذاشته بود یا اگر رفته بود، به نقاط محدودی رفته بود. کاتولیک‌ها از حرف من استقبال کردند و 2 نفر را برای همراهی ما فرستادند. یک قایق که از بدنه درخت ساخته شده بود از آنها خریدیم و موتوری را که همراه آورده بودیم پشت قایق بستیم و راه افتادیم. 13 روز روی یکی از شعبات رودخانه آمازون در حرکت بودیم؛ روزها قایقرانی می‌کردیم و شب‌ها به ساحل می‌آمدیم و می‌خوابیدیم. رودخانه پر از ماهی‌های گوشتخوار، تمساح و... بود. وضع خشکی از آب هم بدتر بود؛ جنگل‌های آمازون پر بود از مار و حیوانات وحشی. کوچک‌ترین حیوانش مورچه‌های گوشتخواری بودند که دسته‌جمعی حمله می‌کردند. در دل جنگل‌های آمازون به اولین قبایل بدوی برخوردیم؛ مردمان بسیار بدوی که هیچ لباسی به تن نداشتند. اولین قبیله‌ای که دیدم یاگواها بودند. برای باز کردن باب دوستی با آنها، گوشت شکار و پارچه‌های رنگی به‌شان دادیم؛ البته اعتماد کردن به آنها کار بسیار دشواری بود اما می‌توانستیم با آنها دوست شویم. 6 ماه بین قبایل مختلف آمازون زندگی کردیم؛ بین افرادی که عادت به تلافی و آدمکشی داشتند. از زندگی‌شان فیلم و عکس گرفتیم و در مورد فرهنگ و رسومشان تحقیق کردیم. در این مدت، اتفاقات جالب بسیاری برایمان رخ داد؛ مثلا به آنها پارچه‌های رنگی کادو دادیم و ازشان خواستیم موقع عکس گرفتن خودشان را بپوشانند ولی آنها ضرورت پوشیدن لباس را نمی‌فهمیدند و می‌گفتند بدن ما ایرادی ندارد که آن را بپوشانیم. سرانجام دیدیم پارچه‌ها را به در و دیوار خانه‌هایشان زده‌اند. وقتی از دل‌ جنگل‌ها بیرون آمدیم و به شهر بازگشتیم، تمدن شهر بیشتر برایمان خودنمایی می‌کرد؛ زندگی در شهر بسیار به روز بود؛ مردم لباس‌های آخرین مد به تن داشتند؛ آنها از ما و ماجراهایی که تعریف می‌کردیم، استقبال می‌کردند. دیدار ما از آمازون برایشان بسیار جذاب و جالب بود. از مجلات، رادیو و تلویزیون برای مصاحبه با ما می‌آمدند و برایمان سخنرانی در دانشگاه‌های معتبر ترتیب می‌دادند؛ درست مثل 100 سال قبل که سیاحان انگلیسی و فرانسوی به دیدن جاهای ناشناخته ایران آمده بودند».

به پاس موفقیت در آمریکا

برادران امیدوار بعد از 7 سال گشت و گذار و مطالعه روی قبایل بدوی آمازون، به فرانسه رفتند و در آنجا از طرف کمپانی سیتروئن یک ماشین سیتروئن کادو گرفتند و بعد برای تجدید  دیدار به ایران بازگشتند؛ «پس از 7 سال آمدیم ایران و 3 ماه بعد تصمیم گرفتیم به شکرانه موفقیت‌هایی که در قاره آمریکا کسب کرده بودیم، به زیارت خانه خدا برویم. این بار با تجهیزات کامل‌تر عازم خانه خدا شدیم؛ از طریق جنوب ایران به کویت رفتیم و از آنجا وارد عربستان سعودی شدیم. یکی  دو هفته در شهر ریاض بودیم و در دانشگاه الریاض برای دانشجویان سخنرانی کردیم که خیلی مورد توجه واقع شد. رئیس دانشگاه ـ که یک استاد مصری بود ـ ما را به سلطان عربستان معرفی کرد. به ملاقات او رفتیم و در مورد سفرمان برایش گفتیم. او معتقد بود ما در بیابان‌ها گم می‌شویم. گفت بگذارید شما را با هواپیما به مکه بفرستیم ولی ما گفتیم شما برایمان دعا کنید، ما می‌خواهیم با پای خودمان از صحرا بگذریم و به مکه برسیم. گفت که من دعا می‌کنم و به ژاندارم‌‌های راه هم می‌سپارم که هوایتان را داشته باشند؛ این شد که با سیتروئن‌مان عازم صحرای ربع‌الخالی شدیم. تا چشم کار می‌کرد ماسه بود و ماسه. مدتی که در صحرا رفتیم، توفان شن درگرفت؛ توفانی که ماشین‌مان را زیر ماسه مدفون کرد و باعث شد 7 روز در دل بیابان‌ها گم شویم. شرایط خیلی بدی بود؛ آبمان تمام شده بود، غذای کافی نداشتیم و کم‌کم داشتیم از زندگی قطع امید می‌کردیم که تعدادی از اعراب بدوی ما را پیدا کردند. با کمک شترهایشان ماشین را از زیر ماسه‌ها بیرون کشیدند و ما را تا واحه بردند. آنجا به ما بنزین دادند و با یک راهنما به سمت مکه به راه افتادیم. در مکه میهمان شهردار مکه بودیم و توانستیم فیلم مستندی از خانه خدا بسازیم که اولین فیلمی بود که از خانه خدا تهیه می‌شد. بعد از زیارت خانه خدا به جده رفتیم و از طریق دریای سرخ وارد آفریقا شدیم».

شکار به خاطر دوستی!

برادران امیدوار در ساحل سودان پیاده شده و از آنجا عازم جنوب سودان شدند؛ جایی که اینکاها در آن زندگی می‌کردند؛ «از شکار خوشم نمی‌آید. کشتن حیوانات کار لذت‌بخشی نیست اما در جنوب سودان به ناچار 2 فیل شکار کردیم تا گوشت آن را به اینکاها پیشکش کنیم. اینکاها کاملا برهنه بوده و اصلا پارچه ندیده بودند. پارچه‌های رنگی‌ای که به‌شان دادیم، برایشان بسیار جالب بود؛ البته آنها از الیاف درختان برای خودشان چیزهایی می‌بافتند». سفر برادران امیدوار اینجا به پایان نمی‌رسد اما فضا برای تعریف‌کردن قصه زندگی کسانی مثل آنها کم است. برادران امیدوار کتاب سفرنامه‌شان را منتشر کرده‌اند که برای آنها که می‌خواهند بقیه ماجرا را بدانند ،خواندن‌اش خالی از لطف نیست.
آخرین مرحله سفر برادران امیدوار سفر به قطب جنوب بود. آنها در معیت یک هیأت علمی کشور شیلی عازم قطب جنوب شدند و به مدت 2 ماه به بررسی و سفر در این قاره منجمد پرداختند.

کره زمین در سعدآباد
حاصل سال‌ها سفر کردن و پژوهش برادران امیدوار درباره قبیله‌ها و نژادهای گوناگون بشری هم‌اکنون در مجموعه تاریخی کاخ سعدآباد به نمایش درآمده است.

 برادران امیدوار و موتورسیکلت‌شان در قاره آمریکا.

رادران امیدوار برای برقراری دوستی با افراد قبیله‌ها به آنها عروسک و بادکنک هدیه می‌دادند. عکسی که می‌بینید مربوط به کودکان قبیله یاگواست که در جنگل‌های آمازون زندگی می‌کنند.


این هم یک بازی خطرناک؛ کودک را حدود 5 متر به بالا پرتاب می‌کنند و  در زمان فرود فقط چند سانتی‌متر پیش از آنکه بدنش به چاقو برخورد کند، چاقو را افقی می‌کنند و آنگاه کودک میان بازوان بازیگر جای می‌گیرد.


 بمبئی. بعد از اینکه آتش گداخته به طول 5 متر مهیا شد، مردان و بچه‌ها به ترتیب با پای برهنه از روی آتش عبور می‌کنند.

 صحرای ربع‌الخالی. برادران راه گم‌کرده امیدوار، زیر سایه خودروی سیتروئن‌شان آخرین قطرات آب را می‌نوشند.

این هم عیسی؛ کنار اسکیموها در قطب شمال

 این هم عکس برادران امیدوار است روی رودخانه‌ای که از جنگل‌های آمازون می‌گذرد. برادران امیدوار برای رفتن میان قبایل مختلف، 6 ماه روی این رودخانه قایق رانده‌اند.

 این هم برادران امیدوار در کنار صحرانشینان بدوی عرب؛ کسانی که جانشان را در بیابان ربع‌الخالی نجات دادند.

 سیتروئن برادران امیدوار


در جست‌وجوی خورشید

«یکی از هدف‌هایی که از زندگی در میان اینکاها داشتیم، این بود که بدانیم چه چیزی آنها را وادار کرده  برای زندگی به ارتفاعات کوه‌های آند بروند. 10 هزار سال قبل کوه‌های آند در دوره یخبندان زمین، قابل سکونت نبود و هزاران سال طول کشید تا یخبندان این زمین‌ها آب شود. چه چیز آنها را مجبور کرده که سرزمین‌های خوش آب و هوای پای کوه را بگذارند و به ارتفاعات صعب‌العبور بروند؟»
به اعتقاد امیدوار، اینکاها از بافرهنگ‌ترین قبایل آمریکای جنوبی هستند؛ «آنها مردمان اهل فکری بوده‌اند و در جنگل‌های آمازون زندگی می‌کردند، به نیروی ستارگان و به‌‌خصوص خورشید علاقه فراوانی داشتند و این گوی نورانی همیشه آنها را به سوی خود فرا می‌خوانده است. یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های آنها در طول تاریخ، خانه خورشید بوده؛ جایی که خورشید ذره ذره در آن فرو‌رفته و ناپدید می‌شود. اینکاها متوجه شدند که خورشید پشت کوه‌های آند می‌نشیند و همین باعث شد تصور کنند خانه خورشید بر بالای این ارتفاعات است؛ بنابراین در طول زمان
آرام آرام به سمت آن حرکت کردند؛ یعنی به سمت ارتفاعات آند رفتند. وقتی اینکاها بالاخره به ارتفاعات آند رسیدند، فهمیدند که خورشید از جایی دورتر عبور می‌کند؛ آن سوی اقیانوس. آنها بالای کوه آند معابد بسیاری برای خورشید ساختند و کم‌کم از طرف دیگر کوه به قصد رسیدن به خانه خورشید سرازیر شدند؛ آن‌قدر پیش رفتند تا به ساحل اقیانوس رسیدند و آنجا ماندند و شهرهایی بنا کردند. بعد از تدبر در اقیانوس فهمیدند در اقیانوس کبیر جریان آب از قطب جنوب شروع می‌شود، به سواحل جنوبی شیلی و پرو رفته از آنجا به غرب و جنوب غربی جزایر بلوتری می‌رود و بالاخره به سرزمین اینکاها برمی‌گردد؛ برای همین هم به قصد رسیدن به خانه خورشید قایق ساختند و آن را به اقیانوس انداختند. آنها بعد از سفر با قایق از سرزمینی که خورشید در آن غروب کرد ـ یعنی استرالیا ـ سر در آوردند و فکر کردند آنجا همان خانه خورشید است. جالب است بدانید که بعضی بومی‌های استرالیا از آمریکای جنوبی به آنجا آمده‌اند».

همه از خطر می‌پرسند!

«مردم تا مرا می‌بینند، از خطرات راه می‌پرسند؛ اینکه مثلا آقای امیدوار چطوری تا به حال آدمخوارها شما را نخورده‌اند؟ آقای امیدوار کروکودیل‌ها ترسناک نبودند؟ نمی‌ترسیدید بومیان آفریقا شما را اسیر کنند و... . هیچ‌کدام آنها از دستاوردهای ما نمی‌پرسند؛ اینکه چرا چنین خطراتی را به جان خریده‌ایم. اینکه کسی صرفا برای ماجراجویی، جان خودش را به خطر بیندازد و جایی برود که هیچ آدمی تا به حال آنجا نرفته، کار منطقی‌ای نیست. هیچ‌کس نمی‌پرسد چرا ما‌ه‌ها بین آدمخوارها زندگی کرده‌اید، یا این همه راه رفتید آفریقا یا قطب شمال. همه ظاهر قضیه را می‌بینند؛ نکات هیجان‌انگیز ماجرا را».
سال 1333 ـ زمانی که برادران امیدوار مسافرت‌شان را آغاز کردند ـ هنوز تکنولوژی به نقاط دورافتاده جهان راه نیافته بود و دنیا جاهایی داشت که پای هیچ بنی‌بشری به آن باز نشده بود. هنر برادران امیدوار هم همین بود؛ تهیه فیلم مستند از جاهایی که مردم فکر نمی‌کردند وجود خارجی داشته باشد.


قطره‌ای از دریا


عیسی امیدوار دوست دارد طرح کوچکی از کره زمین را در مجموعه سعدآباد ایجاد کند؛ «دلم می‌خواهد قبایل و تمدن‌های گوناگون را بازسازی کنم، از مجسمه‌ها و نمادها برای بهتر نشان‌دادن آداب و رسوم و طرز زندگی استفاده کنم. خوب می‌شود اگر چنین فضایی در اختیارم بگذارند. فضای موزه در حال حاضر محدود است. البته قرار است از هفته آینده دکوراسیون موزه عوض شده و موزه بازسازی شود. با همه این حرف‌ها، مقدار زیادی از عکس‌ها و وسایل در انباری خانه خودم و برادرم در شیلی است؛ وسایلی که به دلیل کمبود فضا، فرصت به نمایش درآمدن پیدا نکرده‌اند».

برادرم؛ بهترین دوستم

برادران امیدوار همه جا با هم شناخته شده‌اند؛ عیسی و عبدالله 2 برادر جسور و ماجراجو؛ 2 پژوهشگر ایرانی. رابطه برادری وقتی اختلافی نباشد، بهترین رابطه‌هاست؛ پیوندی که عیسی و عبدالله را بعد از سالیان سال ـ با وجود کیلومترها فاصله ـ به هم نزدیک نگه‌می‌دارد؛ «برادرم عبدالله، بهترین دوستم بود. همیشه با هم بودیم چون یک هدف مشترک داشتیم؛ تحقیق روی نژادهای مختلف بشری. عبدالله حالا ساکن شیلی است. در آمریکای‌جنوبی بسیار سرشناس است و در نمایشگاه‌های مختلف شرکت می‌کند. مردم آمریکا و اروپا با کارهای ما از طریق عبدالله آشنا هستند».