«بيست و يك روز بعد» نيروي خود را از قهرماني ميگيرد كه جاي خالي همه قهرمانها را در فيلمهاي سينمايي همه اين سالها پرميكند. مرتضي (مهدي قرباني) يكتنه رؤيا را به واقعيت بدل ميكند، مرد خانواده ميشود تا جان مادرش را نجات بدهد و آرزوهايش را جامعه عينيت ميپوشاند.
تماشاي همه اين تلاشها و دويدنها و همه اين رنجها و شكستها در قالب اثري كه خوب قصه ميگويد جذاب است. خردمندان سينما را ميشناسد، ميزانسن را بلد است، بازيگري را ميشناسد، كليشهها را ميفهمد و ميداند چطور در خدمت داستان از آنها استفاده كند. رفاقت مردانه را چاشني تنهايي مرتضي ميكند، بدمن قصه (مشكلات زندگي) هر لحظه ميخواهد مرتضي را از پا درآورد؛ فقر، مرگ پدر، بيماري مادر و... اما مرتضي براي هر درد، پادزهر دارد. او يك شخصيت مثبت نيست؛ نقشه ميكشد، از همكلاسيهايش بهره ميبرد و حتي براي تهيهكننده سينما نقش بازي ميكند. اين ويژگيها به شخصيت مرتضي بعد داده و او را از قالب يك قهرمان مثبت غيرقابلباور خارج كرده است. بيست و يك روز بعد قصه طبقه محروم جامعه است اما تعريفي تازه از اين طبقه ارائه ميدهد؛ نه شبيه به نسخهاي كه مجيد مجيدي ارائه ميداد و يكسره تطهير اين قشر بود.
مرتضي و مادرش شريف و اصيللند. با اينكه هر صحنه و لحظه زندگي آنها نمايش محروميت و نداشتن است اما اين «نداشتن» در عزم و ارادهشان براي مبارزه كردن خللي وارد نكرده است. مادر ميكوشد براي 2 پسرش بهترين مادر جهان باشد، مرتضي تلاش ميكند چرخهاي زندگي را بچرخاند و برادر كوچكتر براي رسيدن به خواسته مرتضي، باري بزرگتر از سن و سالش برميدارد.
اين نگاه و رويكرد به فقر است كه فيلم را با فاصله از آثار سينماي كانوني و مقلدانش در اين سالها، يا سينمايي كه با نمايش فقر شديد در جامعه ايراني در فرنگ ديده و تحسين شد، به يك نقطه عطف- دستكم در سينماي اجتماعي- تبديل ميكند. موسيقي و فيلمبرداري خوب، فضاسازي درست و ترانه شنيدني مهدي يراحي از امتيازهاي بيست و يك روز بعد است؛ فيلمي كه تماشاي آن اميد را در قلب مخاطب زنده ميكند.