جاوید قرباناوغلی -مدیرکل وزارت خارجه دولت اصلاحات در ستون سرمقاله روزنامه شرق با تيتر« مأموریت ظریف»نوشت:
دستگاه دیپلماسی کشور در حال پوستاندازی است. در چند هفته گذشته اخبار گوناگونی درخصوص تشکیلات وزارت امور خارجه در دوره دوم تصدی آقای دکتر ظریف مطرح بود و رسانهها به نقل از منابع خبری و برداشتهای خود، نکاتی را درباره تغییرات احتمالی در تشکیلات وزارت امور خارجه مطرح میکردند. اظهارات وزیر خارجه در گفتوگو با پایگاه اطلاعرسانی دولت، پایانی بر گمانهزنیها و بیان روشن تغییرات مدنظر وی در دستگاه دیپلماسی کشور در چهار سال آینده بود. به گفته وی «وزارت خارجه در دولت دوازدهم دو ابراولویت خواهد داشت؛ یکی بحث اقتصاد و دیگری بحث همسایگان است». بر اساس گفته وزیر خارجه، پیشبرد اهداف این دو ابراولویت بر عهده دو «معاونت سیاسی» و «معاونت اقتصادی» است که اولی از طریق ادغام سه معاونت منطقهای موجود ايجاد ميشود و دومی یک معاونت تازهتأسیس خواهد بود که در تشکیلات کنونی وزارت خارجه وجود ندارد. البته تشکیلات وزارت امور خارجه محدود به تشکیل این دو معاونت نبوده و طیف وسیعی از جابهجایی در مدیریتهای منطقهای و ایجاد هستههایی است که مستقیما با رأس دستگاه دیپلماسی کار خواهند کرد. بدون ورود به این بخش از تغییرات و تشکیلات که در نوشتهای آن را «تغییرات» تعبیر کردم، با آرزوی توفیق برای جناب دکتر ظریف در پیشبرد اهداف مدنظر در طرح و کسب اجازه از ایشان، نکاتی را در این خصوص به صورت اجمالي در آستانه کلیدخوردن این طرح مطرح میکنم.
١) همسایگی از اولویتهای دائمی کشورها در هر مقطع تاریخی است تا جایی که در ادبیات سیاست خارجی، همسایگی را معادل نیمی از دیپلماسی هر کشور برشمردهاند. به تعبیر دیگر همسایگی خود بخشی انکارناپذیر از سیاست خارجی هر کشور است و نمیتوان با برش زمانی، در مقطعی همسایگان را در بوته نسیان گذاشت و در مقطعی دیگر از اهمیت آن سخن گفت. نگارنده در مهر ماه سال ٩٤ در همین ستون «شرق» در یادداشتی تحت عنوان «جای خالی منطقه در دیپلماسی» بر این مهم انگشت گذاشت. اینک و در آستانه دومین دوره ریاست جناب آقای روحانی، تأکید بر همسایگان بهعنوان ابراولویت در برنامه پیشروی وزارت امور خارجه نکتهای است که باید از آن استقبال کرد.
٢) پیشبرد اهداف مدنظر دستگاه دیپلماسی کشور در حوزه همسایگان، اما نیازمند پیششرطهایی است که در صورت فراهمنبودن آن، کار بر مدیران و مجریان وزارت امور خارجه اگر نه غیرممکن که بسیار دشوار خواهد بود. اولین گام در این مسیر فرماندهی و مدیریت منطقه در درون وزارت خارجه است. تأثیرات سوء غفلت از این مهم در سه سال اول (١٣٩٢-٩٥) که دکتر ظریف به شدت درگیر مذاکرات هستهای بود، بر هیچکس پوشیده نیست. ادغام معاونتهای منطقهای و تأسیس معاونت واحد سیاسی اقدام موجه و قابل تقدیری است؛ مشروط به اینکه جایگاه «منطقه و همسایگان» در این معاونت حداقل همسطح و همتراز با کشورها و مناطق دیگر باشد. دومین گام برای تحقق این مهم به مصداق «شرفالمکان بالمکین» ضروری است حرفهایترین و کارکشتهترین دیپلماتهای وزارت خارجه در رأس مدیریت صف و ستاد کشورهای منطقه قرار گیرند. تجربه بیش از سه دهه نشان میدهد با توجه به جاذبههای مناطق دیگر جهان و فقدان مدیریت جامع بر منابع انسانی، فقط در مواردی نادر و انگشتشمار مدیریت سفارتخانههای کشور نزد همسایگان به زبدهترین دیپلماتها واگذار شده است و در باقی موارد، اینگونه نبوده است. سومين نكته هماهنگی همه نهادهای تأثیرگذار در سیاست خارجی در ترسیم اهداف کشور در منطقه و سپردن مسئولیت این برنامه به مدیریت دستگاه دیپلماسی کشور است. هیچ آفتی در طی این مسیر و تحقق این هدف خطرناکتر از تشتت آرا و عدم وفاق نزد نخبگان و تصمیمسازان در چگونگی تحقق هدف نیست. واقعه آتشزدن سفارت عربستان، مدیریت بحران یمن قبل و بعد از تهاجم نظامی عربستان، تشتت آرا، تحلیلها و بالطبع عمل سیاسی در بحران موسوم به بهار عربی یا بیداری اسلامی و... نمونههای روشنی در این مورد است.
٣) درخصوص مأموریت اقتصادی وزارت امور خارجه (ابراولویت دوم ظریف) تا جایی که نگارنده به یاد دارد، اولویت همه دولتها (از زمان مهندس موسوی تا روحانی) برقراری روابط اقتصادی با کشورهای جهان، جذب سرمایه و فناوری از کشورهای پیشرفته و افزایش صادرات غیرنفتی و خدمات فنی - مهندسی به کشورهای عمدتا جهان سوم بوده است. دوم، ایده تشکیل «معاونت اقتصادی برای اولین بار در دوره اصلاحات از طرف دکتر سیدکمال خرازی در وزارت خارجه کلید زده شد. خرازی بهجد به دنبال تأمین همین اهدافی بود که امروز ظریف از آن سخن میگوید. سنجش موفقیت دکتر خرازی و به زبان امروزین آسیبشناسی کاری که او آغاز کرد، گام اول در راهی است که ظریف باید مدنظر قرار دهد. سه اینکه، توسعه اقتصادی کشورها در جهان امروز موضوعی داخلی نیست و هیچ واحد سیاسی نمیتواند تنها با اتکا به توانمندیهای داخلی، مسیر توسعه را بپیماید. دلیل این امر وابستگیهای متقابل کشورهای جهان به یکدیگر، نقش و تأثیر قوانین بینالمللی بر اقتصادهای ملی و نیاز کشورهای جهان و بهخصوص کشورهای در حال توسعه به سرمایه و تکنولوژی خارجی است. با توجه به انباشت منابع و رقابت برای استفاده از فرصتها؛ راهبرد سیاست خارجی تقریبا تمامی کشورهای جهان، توسعه اقتصادی از طریق دستیابی به منابع مالی موجود در جهان و استفاده از این منابع و فرصتها برای پیشرفت اقتصادی است. بنابراین سیاست خارجی همه کشورها (ازجمله ایران) نقش تعیینکنندهای در توسعه کشور دارد. در همین راستا لازمه استفاده از فرصتهای موجود در جهان در وهله اول تصحیح سیاستها در عرصه مناسبات بینالمللی است. تردید نکنیم در فقدان چنین رویکردی هیچ اتفاقی در عرصه آرزوهای کشور در استفاده از فرصتها رخ نخواهد داد. تجربه دوران طلایی اصلاحات و همچنین رویکرد حسن روحانی در «تعامل با جهان» در گشودن درهای جهان به روی کشور گواه این مدعاست. چهارم، جایگاه سفارتخانههای جمهوری اسلامی ایران در خارج تنها در امور سیاسی خلاصه نمیشود. در ارزیابی سفارتخانهها (که قاعدتا از مسئولیتهای اصلی واحدهای نظارتی دستگاه دیپلماسی است) سفارتخانهای موفقتر است و باید مورد تشویق قرار گیرد که بتواند نقش برجستهتری در حوزه اقتصادی (دوجانبه یا چندجانبه) ایفا كند و از طریق توسعه روابط اقتصادی و تجاری محل مأموریت خود با ایران به تحکیم پایههای اقتصاد کشور متبوع خود و در نهایت به بهبود فضای کسبوکار، توسعه اقتصاد و رفاه شهروندان کشورش کمک کند. از این منظر اعزام سفرایی که بتوانند از عهده این مأموریت برآیند بسیار مهم است. کمک به مسیر توسعه کشور از طریق جذب سرمایه خارجی، انتقال تکنولوژی و حضور پرنقش تولیدات، نیروی کار و در صورت لزوم سرمایه ایران در کشور محل مأموریت ، بسیار اهمیت دارد.
- حل ابرچالش، نيازمند ابر اراده است
روزنامهاعتماد در ستون سرمقالهاش نوشت:
به احتمال زياد بسياري از كارشناسان در اين مساله اتفاقنظر دارند كه ايران با چند ابرچالش مواجه است. ترديدي نيست كه همه وجود اين ابرچالشها را ميپذيرند، تفاوت ميان آنان فقط در اولويتبندي يا تعداد اين چالشهاست. منظور از ابرچالش، وضعيتي بحراني است كه با اقدامات معمول گذشته و جزيي قابل حل نيست و نيازمند يك اقدام اساسي است. مثل توموري بدخيم است كه با دوا و درمان قابل درمان نيست و بايد آن را به دست جراحي و سپس پرتودرماني و شيميدرماني سپرد، بلكه مشكل حل شود و در جريان جراحي ممكن است عضوي از بدن نيز جدا شود. ابرچالش را نميتوان در كوتاهمدت حل كرد. براي مثال تورم يك چالش مهم در جامعه ايران بوده است، ولي ميتوان از طريق كنترل نقدينگي يا حجم پول و سياستهاي مناسب ديگر آن را به سرعت كاهش داد، ولي مساله آب فرق ميكند، زيرا فرآيندي كه منجر به چالش آب شده، به گونهاي است كه به اين سادگي قابل تغيير و جبران نيست. ابرچالشها از زواياي گوناگون ميتوانند مشترك يا متفاوت باشند. شش مورد مشهور آن به اين شرح است:
- بحران منابع آب؛ كه متاثر از كاهش نزولات جوي، افزايش مصرف و بهرهبرداري بيرويه از منابع ثابت زيرزميني و بالاخره مصرف غيربهينه آن است. آب يعني زندگاني. وقتي نباشد، آبادي تبديل به بيابان ميشود و مردم نيز مهاجرت ميكنند. بخشي از اين مشكل ريشه در چند دهه الگوي نادرست تامين و مصرف آب دارد و بخشي ديگر نيز محصول تحولات جوي است.
- بحران زيستمحيطي؛ كه شامل كاهش سطح و منابع جنگلي، آلودگيهاي آب و خاك و هوا، زبالهها، نشست زمين، نابودي حيات وحش، خشكي تالابها و عوارض ناشي از آن و بيابانزايي و... است.
- بحران صندوقهاي بازنشستگي؛ كاهش درآمدهاي اين صندوقها ناشي از كاهش اشتغال، سرمايهگذاري نامناسب منابع صندوقها، افزايش هزينهها به علت افزايش بازنشستگيهاي عادي و پيش از موعد و... كه موجب بحران بزرگ در موازنه درآمد و هزينه اين صندوقها شده كه دولت از بودجه خود كسري آن را تامين ميكند.
- بودجه دولت؛ كه شامل كسري منابع براي پرداخت يارانهها و جبران كسري صندوقهاي بازنشستگي و كمبود شديد بودجه عمراني و غيرمنعطف بودن بودجههاي دولتي است.
- نظام بانكي؛ كه به دلايل گوناگون از جمله حضور نهادهاي پولي غيرمجاز، رواج پولشويي، عقب ماندن ساختار بانكي ايران در مقايسه با بانكهاي جهان كه به علت تحريمها ايجاد شده، فساد و ناكارآمدي آنها، ورشكستگي بيشتر بانكها و به تاخير انداختن آن از طريق افزايش سود بانكي و...
- و بالاخره؛ بيكاري فزاينده كه در بهترين حالت اگر دولت بتواند سالانه ٦٥٠ هزار شغل اضافه كند، باز هم نخواهد توانست نرخ بيكاري را كاهش دهد و چه بسا افزايش هم پيدا كند. بيكاري ريشه اصلي فقر، ناهنجاريهاي اجتماعي و... است.
اينها ابرچالش هستند، در حالي كه جامعه ايران چالشهاي ديگري نيز دارد كه در جاي خود مهم است كه فساد گسترده از جمله آنهاست. اكنون پرسش اين است كه چگونه ميتوان اين مشكلات و ابرچالشها را حل كرد؟ آيا اين مشكلات راهحلهاي فني و اقتصادي دارند؟ يعني عدهاي كارشناس بايد بنشينند و براي تكتك اين موارد راهحل دهند؟ اگر چنين است چرا تاكنون چنين راهحلهايي تهيه نشده است؟ آيا كارشناسان مناسب و توانا براي تدوين راهحلهاي مناسب را نداريم؟پاسخ اين است كه كارشناسان فني و اقتصادي داريم، ولي هنگامي كه با ابرچالشها مواجه ميشويم، راهحلها فني و اقتصادي پاسخگوي حل مشكل نيست. زيرا بروز اين چالشها نيز به دليل مسائل سياسي پيش آمده است.
ابرچالش نيازمند راهحل فني و اقتصادي است ولي پس از رسيدن به راهحل سياسي اوليه. در حقيقت هر چالش اجتماعي و اقتصادي پيش از آنكه از طريق راه فني حل شود، يك اراده سياسي به حل آن تعلق ميگيرد. حل فلان مشكل در يك گوشه كشور مستلزم شكلگيري يك اراده سياسي براي حل آن است و پس از اين مرحله است كه دستور پيدا كردن راهحل فني آن صادر و سپس براساس آن مشكل حل ميشود.
مشكلات كوچك، نيازمند ارادههاي كوچك سياسي است كه به سادگي شكل ميگيرند، ولي ابرچالشها نيازمند ابرارادههاي سياسي هستند و اين همان چيزي است كه در ايران نداريم.
بدون آنكه ابراراده سياسي در ايران شكل بگيرد و تا زماني كه چتر اين ابراراده بر كل اجزاي حكومت سايه نيندازد، نميتوان اين ابرچالشها را حل كرد. سايه اين اراده نه فقط حكومت را بايد پوشش دهد، بلكه بخش مهمي از مردم و جامعه نيز بايد با آن همراهي كنند، زيرا حل اين چالش نيازمند جابهجايي منافع مهمي در جامعه است كه در برابر آن بهشدت مقاومت خواهد شد.
- بازی خطرناک «برجام 2»
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
1- هفته گذشته رئیسجمهور جوان فرانسه در جمع سفرای این کشور گفت «هیچ جایگزینی برای برجام وجود ندارد». یک روز بعد سخنگوی وزارت خارجه فرانسه در کنفرانس خبری در تفسیر این سخن امانوئل مکرون گفت برجام در صورتی جایگزینی ندارد که مکملی داشته باشد. اگنس روماته اسپاین از رایزنی رئیسجمهور فرانسه با اعضای ۱+۵ در آینده برای مذاکره درباره «مکمل برجام»خبر داد و تاکید کرد «مکمل برجام با کار ضروری در خصوص برنامه موشکهای بالستیک ایران در راستای اجرای دقیق برجام است»!. این سخنان مقامات فرانسوی در لفافه، روی دیگر ادعای صریح نیکی هیلی نماینده آمریکا در سازمان ملل است که در سفر به وین گفته بود «برجام تفاوتی بین مراکز نظامی وغیرنظامی قائل نشده است» سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز در آستانه سفر نیکی هیلی به وین با متهم کردن ایران به حمایت از تروریسم و اقدامات بیثباتکننده در منطقه گفته بود «برجام باید بازنگری شود».
2- نکته جالبی که رسانههای غربی در خصوص ضرورت «مکمل برجام» در حال القاء هستند، ظاهر دلسوزانه آنها است که ادعا میکنند متحدان آمریکا بیم آن را دارند که خروج آمریکا از برجام باعث افزایش بیثباتی در منطقه خاورمیانه شود و ایران باید طوری رفتار کند که آمریکا از برجام خارج نشود!. اما همزمان برای ترساندن ایران نیز روی طرح ادعایی جان بولتون نماینده اسبق آمریکا در سازمان ملل درباره خروج آمریکا از برجام معرکه گرفتند. متاسفانه اعضای تیم مذاکرهکننده هستهای کشورمان نیز هیچ واکنش قاطعی در خصوص مذاکره درباره «مکمل برجام» و بازرسی از مراکز نظامی براساس برجام نشان ندادند جز اینکه بگویند اینها یک طنز است!
3- روزنامه گاردین در گزارشی از فشار آمریکا بر جامعه اطلاعاتی این کشور و همچنین آژانس بینالمللی انرژی اتمی پرده بر میدارد و میگوید آمریکا در تلاش برای دروغگویی درباره نقض برجام از سوی ایران است. براساس گزارش گاردین، لورا راکوود مشاور سابق آژانس بینالمللی انرژی اتمی میگوید «آمریکاییها در حال فشار بر آژانس برای درخواست دسترسی به مناطق مورد نظرشان هستند و اگر آمریکا اطلاعاتی داشته باشد، آژانس به آن پاسخ خواهد داد» برهمین اساس یوکیو آمانو دبیرکل آژانس بلافاصله بعد از سفر نماینده آمریکا به وین و اظهارات مقامات فرانسوی درباره «مکمل برجام» در گفتوگو با آسوشیتدپرس فشار آمریکا را تلویحا تایید و طوطیوار همان سخن نیکی هیلی را تکرار کرد و گفت «براساس برجام آژانس حق دسترسی به تمام مراکز ایران اعم از نظامی و غیرنظامی را دارد». ماه گذشته نیز آژانس در گزارش خود درباره مراکز نظامی ایران با اعلام اینکه «راستیآزمایی کردیم و مشکلی نبود» عملا این حق را برای خود قائل و به افکارعمومی القا کرد تا در گزارشهای بعدی با مخالفت ایران با بازرسی از اماکن نظامی، نقض برجام از سوی ایران را اعلام کند. علیرغم اعتراض روسیه به این موضوع در آن زمان، متأسفانه ایران به آن واکنشی نشان نداد.
4- اما داستان بازی چیست و نیکی هیلی در وین به دنبال چه بود؟ خلاصه داستان از این قرار است که براساس بندهای 74 و 75 بخش دسترسیهای برجام معروف به بخشQ، اگر آژانس نتواند درباره نگرانیهای ادعایی خود در رابطه با فعالیتها و محلهای اعلام نشده ایران که در پروتکل الحاقی ذکر نشده، به مدت 14 روز با ایران به توافق برسد، موضوع در کمیسیون مشترک به رأی گذاشته میشود و در صورت کسب 5 رأی از8 رأی، ایران باید ظرف سه روز زمینه دسترسی و بازرسی صد درصد مراکز نظامی و غیرنظامی را به آژانس بینالمللی اتمی فراهم کند. آنچه نیکی هیلی از خلل و فرج بندهای 74 و 75 برجام که رهبر معظم انقلاب و منتقدان و دلسوزان کشور قبلا به دولت و تیم مذاکرهکننده تذکر داده بودند، اما توجه نشد و برجام را با عجله امضاء کردند، به دست آورد این برداشت و تفسیر است که: اولا برجام هیچ تفکیکی بین مراکز نظامی و غیر نظامی قائل نشده است.ثانیا در تمامی بندهای برجام تصمیمگیریها در کمیسیون مشترک باید با اجماع باشد و تنها در این مورد گفته شده با 5 رأی تصمیمگیری میشود. این یعنی اینکه رأی ایران و چین و روسیه به حساب نمیآید و با رای آمریکا و فرانسه و انگلیس و آلمان و اتحادیه اروپا (موگرینی) بازرسی از مراکز نظامی ایران درخواست خواهد شد و حق وتوی روسیه و چین در شورای امنیت نیز دور زده شده است.
5- سیاست دولت آمریکا در شرایط کنونی به نظر میرسد در ظاهر ماهیتی متناقض دارد اما برخلاف ظاهر، از باطنی پیچیده و برنامهریزی شده برخوردار است. از یک سوی ترامپ در ابتدای دولتش عناصر ضدایرانی و موافق جنگ و از مخالفان سرسخت برجام را به کار گرفت، اما اکنون با تشدید فشارها و تحریم علیه ایران، این افراد را کنار گذاشته است. با توجه به مطرح شدن«مکمل برجام» در این خصوص باید گفت اولا این افراد در نگاه ترامپ از همان ابتدا تاریخ مصرف محدودی داشتند تا در سیاستی برنامهریزی شده، سناریوی القاء جنگ علیه ایران در زمان انتخابات ریاست جمهوری را با هماهنگی برخی در داخل ایران به اجرا درآورند و بتوانند با تاثیرگذاری بر فضای سیاسی - رسانهای انتخابات، سیاست انفعالی در برابر آمریکا را ابقا کنند. ثانیا این اقدام نشان میدهد گزینه نظامی علیه ایران کارایی ندارد و القاء آن یک دروغ بزرگ بود که در داخل ایران انجام شد و ترامپ همچون روسای جمهور قبلی آمریکا هم از اول میدانسته گزینه نظامی علیه ایران یعنی فاجعه برای آمریکا! اما برای القاء فضای جنگ در زمان انتخابات ایران چنین سناریویی را مهرهچینی کرده بود. ثالثا چنین تحولاتی در کاخ سفید نشان میدهد برجام مهمترین و بزرگترین دستاورد آمریکا در سیاست خارجی بعد از شکستهایش در منطقه است و به هیچ عنوان آمریکاییها چه دموکرات و چه جمهوریخواه حاضر به پاره کردن آن نیستند و تمام هیاهوهای رسانهای آنها علیه برجام برای گرفتن امتیازهای بیشتر از ایران است که قرار است در «مکمل برجام» بگیرند! لذا اکنون با سخن گفتن از «مکمل برجام»همدم خروس آنها از پشت وعده پاره کردن برجام و هم دست چدنیشان از پشت دستکش مخملی نمایان شده است. هشدار چند ماه قبل رئیسجمهور آمریکا در ایالت اوهایو به ایران درباره پایبندی به برجام نیز نشان میدهد که رئیسجمهور آمریکا نگران خارج شدن ایران از برجام و به دنبال حفظ برجام است اما هدف اصلی آمریکا افزایش فشار بر ایران با استفاده از خلل و فرج برجام با عنوان «مکمل برجام» است که بر قدرت دفاعی ایران متمرکز خواهد بود و این همان «برجام 2» است که رئیسجمهور قبلا از برجام به عنوان الگویی برای مذاکره در خصوص مسائل منطقه از آن یاد میکرد!
6- مطرح کردن «مکمل برجام» نشان داد فرانسه به نیابت آمریکا همانند مذاکرات هستهای نقش ایفا میکند و ادعای اینکه برجام یک توافق بینالمللی است و اروپاییها از برجام و ایران حمایت میکنند، یک توهم بیش نیست. چنانکه فرانسه و انگلیس و آلمان و حتی موگرینی در سفر به تهران حاضر نشدند به نقض مکرر برجام از سوی آمریکا اذعان کنند اما درمقابل بارها در همراهی آشکار با آمریکا از ایران به سازمان ملل شکایت کردهاند و در آخرین مورد یک ماه قبل در بیانیه مشترکی با آمریکا، ایران را به دلیل پرتاب ماهواره صرفاً علمی سیمرغ متهم به نقض قطعنامه 2231 کردند.
7- با «مکمل برجام» این سخن جانکری برای افکار عمومی قابل درک است که گفت «بعد از امضاء برجام درباره فعالیتهای هستهای ایران در دولت اوباما، نوبت به برنامه موشکی و حمایت ایران از تروریسم میرسد که از این به بعد نوبت ترامپ است»! و «مکمل برجام» همان «تغییر اساسی» است که رئیس سازمان سیا دو ماه قبل گفته بود «با اجرای راهبرد جدید دولت آمریکا درباره ایران»، شاهد آن خواهید بود.
8- دولت و تیم مذاکرهکننده هستهای میتوانستند در نشستهای کمیسیون مشترک برجام که هر سه ماه یکبار در وین برگزار میشود، یک سازوکار اعتراضآمیز حقوقی - رسانهای در مقابل نقض برجام از سوی آمریکا تدارک ببینند تا جلوی متهم شدن ایران به نقض برجام را بگیرند اما از ترس پاره کردن برجام نکردند و فقط به این سخن تکراری بسنده کردند که«ما حق واکنش را برای خود محفوظ میداریم»!.
9- در پایان باید گفت پیشنهاد «مکمل درمانی برجام» را برای زنده نگه داشتن برجام دادهاند و برخی خبرهای محرمانه و تحلیلها حکایت از این دارد که پیشنهاد «مکمل درمانی برجام» توسط برخی لابیهای ایرانی به طرفهای غربی داده شده است که در این مورد باید منتظر شفافیت بیشتر و انتشار خبرهای موثقتر باشیم.
10- البته همانگونه که مشاور بینالملل رهبرمعظم انقلاب و عضو کمیسیون نظارت بر برجام گفته، آمریکاییها آرزوی مذاکره مجدد درباره برجام را به گور خواهند برد اما با تجربهای که از دولت یازدهم در عبور از خط قرمزهای نظام داریم، جای نگرانی است که دولت دوازدهم (همان دولت یازدهم) با انفعال و تفکر حفظ برجام به هر قیمتی ولو به قیمت خسارت محض و دستاورد هیچ، باز با فضاسازی سیاسی و رسانهای تن به این بازی خطرناک آمریکاییها و غربیها بدهد و «مکمل برجام» هزینههای جبرانناپذیری مثل خود برجام بر کشور تحمیل کند. لذا عقلانیت سیاسی، علاج واقعه قبل از وقوع است.
11- اما آقای رئیسجمهور و وزیرخارجه برنددار ایشان اولا باید بهطور صریح و شفاف بفرمایند مواضعشان درباره «مکمل برجام» و اتهام آمریکا مبنی بر نقض برجام از سوی ایران چیست؟ ثانیا باید بپذیرند آنگونه که گریسیمور آمریکایی در استانبول ترکیه به دکتر هادیان گفته، در برجام بازی خوردند. ثالثا باید به ملت قول دهند وارد بازی خطرناک «مکمل برجام» یا «برجام 2» نشوند.
- عطر معنوي اسلام، روح جهاني بي روح
روزنامه رسالت در ستون سرمقالهاش نوشت:
رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار اخير با طلاب، نکات پربها و راهگشايي فرمودند. يکي از آن نکات، درباره فرصتي بود که امروزه نصيب دستگاه تبليغي اسلام شده است ناشي از خلأ فکري در جهان و ذائقه حقيقت طلب جهانيان. ايشان فرمودند: «يک امتياز ديگرِ اين دوران اين است که در سطح جهان، يک احساس خلأ فکري و نياز به يک فکر جديد موج ميزند؛ در سطح جهان اينجور است؛ دلزدگي و سرخوردگي از «ايسم»هاي مختلف -چه «ايسم»هاي چپ، چه «ايسم»هاي راست- در بين کشورها و بين انديشمندان و بين جوانها بسيار زياد شده؛ يک حالت خلأ فکري [وجود دارد]، حرف نو جا ميافتد. جمهوري اسلامي، هم در مسئله انسان، هم در مسئله جامعه، هم در مسئله سياست حرفهاي نو دارد؛ اسلام حرفهاي نو دارد. ما اگر بتوانيم اين حرفهاي خودمان ر ا که حرفهاي نويي است در دنيا منتشر کنيم و به گوشها برسانيم، پذيرنده و طلبکار زياد خواهد داشت...».
ممکن است کسي بگويد امروزه مدرنيته همچون گذشته بلکه قدرتمندتر و باشکوه تر بر ويرانه هاي سنت ايستاده است. ديگر کسي و ملتي را نميتوان يافت که بتواند يا حتي بخواهد دموکراسي را کنار بگذارد و نظامهاي سلطاني و استبدادي گذشته را ترجيح دهد. کسي نيست که سيستم اقتصادي مدرن مبتني بر بازار آزاد، پول و بانک، فاينانس، توليد انبوه و ... را کنار نهد و به اقتصاد سنتي بازگردد. کسي نيست سبک زندگي و فرهنگ امروز را که در آن، مصرف گرايي، فراواني و تنوع کالاهاي خوراکي، پوشاکي و ... سبک غذاخوردن و کار کردن، اوقات فراغت و سبک تفريح، جايگاه فيلم و ديگر هنرهاي مدرن، نوع ارتباطات و فضاي مجازي که از ويژگي سرعت، سهولت، کثرت و دقت برخوردارست را ناخوشايند بداند و به جهان بسته، کوچک و تاريک سنت قدم بگذارد، جهاني که در آن، علم و دانش اندک بود، حقوق زنان و کودکان ناديده گرفته ميشد، بيماريها به سرعت و به صورت اپيدمي، جان انسانها را ميگرفت ، پديده هاي طبيعي همچون سيل، زلزله، صاعقه و مانند آن بر اراده و مقاومت انسانها فائق بود... اگر بپذيريم که مدرنيته سنت را ويران کرده و پلهاي ارتباطي با آن را تخريب نموده است و ديگر نميتوان به سنت بازگشت آنگاه شايد بتوان گفت از آنجا که يک بعد از ابعاد دوران سنت هم پديده دين و دينداري بوده است نتيجتا امروزه جايي براي دينداري باقي نمانده است. حتي برخي معتقدند مدرنيته پروژه ناتمام است، مدرنيته آنقدر قدرتمند است که کاستيهاي خود را برطرف ميکند بنابر اين اگر انسانهاي مدرن نياز عميقي به دينداري نشان دهند مدرنيته، خود اقدام به توليد سبکي از دينداري مدرن مينمايد که هم با ويژگي هاي زندگي مدرن همخوان باشد و هم عطش به پرستش، تعالي و معنا را فرونشاند (که در واقع عبارت است از عرفانهاي مدرن و جعلي که امروزه در جهان رواج زيادي يافته است).
آيا در اين بحبوحه فرصتي براي معرفي، احيا و بسط اسلام اصيل وجود دارد؟ آيا در دلهاي آکنده از تجملات و لذات زندگي مدرن و اذهان مملو از انديشه پلوراليسم، تعدد قرائتها، نسبيت و علم زدگي جايي براي نفوذ اسلام اصيل باقي مانده است؟
برخي به صراحت جواب منفي ميدهند همانند عمده روشنفکران ديني که هر يک به نوعي بر کنار نهادن اسلام اصيل و لزوم گام برداشتن به سوي بازخواني مدرن اسلام تاکيد ميکنند. استاد ملکيان در راس اين طيف، به صراحت از پايان دوران دين و لزوم رفتن به سوي «معنويت» به عنوان جايگزيني مدرن سخن ميگويد. اين نظر با غفلت از واقعيت بيروني و تحقق اجتماعي همراه است. يافته هاي ميداني از گسترش دينهاي سنتي سخن ميگويند. پيتر برگر از مهمترين جامعه شناسان حامي سکولاريزاسيون که به حاشيه نشيني دين معتقد بود در يک تحول فکري از «دسکولاريزاسيون» يعني معکوس شدن فرايند سکولاريزاسيون حمايت کرده است. وي اشتباه نظريه پيشين خود و نظريات مشابه را غفلت از واقعياتي ميداند که در جوامع در حال رخ دادن است.
حضرت آقا به سرخوردگي جهاني از کمونيسم و سوسياليسم اشاره فرمودند و همان را در مورد نظام ليبراليسم و کاپيتاليسم صادق دانستند:
«... يک روزي بود که اينجور نبود... مارکسيسم، در بين جوانها در اغلب کشورها [رايج بود]؛ ... بخصوص در زمينه اقتصادي،جاذبه سوسياليسم، يک جاذبه همهگير بود... امروز سوسياليسم شکستخورده است ... تفکّر مارکسيستي به کلّي منزوي شده؛ ليبراليسم -با آن معنايي که غربيها برايش مي کردند در زمينه فرد و جامعه و مانند اينها- محکوم شده. خلايي وجود دارد؛ يعني همه احساس نوميدي و سرافکندگي و سرخوردگي مي کنند».
ليبرال-دموکراسي که امروزه در غياب قطب رقيب (نظام سوسياليستي) يکه تاز صحنه سياست جهاني است، به رغم شعارها و وعده هاي
قانع کننده و جذابش دچار مشکلات عملي جدي است که يک نمونه اش تعارض ميان دو عنصر قوام بخش اين نظام است: ليبراليسم و دموکراسي. ليبراليسم هواخواه آزادي و بازگذاردن ميدان عمل براي فعالان اقتصادي، سياسي و اجتماعي است که طبعا با دموکراسي که برخورداري همسان همگان از حق انتخاب سرنوشت را فرياد مي زند ناهمخوان است. ماکس وبر، آيزايا برلين، فردريش هايک، رابرت نوزيک و ميلتون فريدمن از جمله کساني هستند که تعارضي ذاتي ميان آزادي و برابري مي بينند (رک. حسين بشيريه، ليبراليسم و محافظه کاري، نشر ني،1380: ص. 24).
به علاوه، ليبراليسم در سطح نظريه دچار خودتناقضي است زيرا از آزادي حداکثري مي گويد با تنها اين قيد که به آزادي ديگران لطمه نرسد، اما بسط آزادي حداکثري به همه انديشه ها و نظام هاي فکري ناممکن است، زيرا دستکم يکي از آن انديشه ها، انديشه ضد ليبرال و مخالف آزادي حداکثري است و در نتيجه ليبراليسم در صورتي که حقيقتا به مباني خود پايبند باشد بايد به رشد آنتي تز و نهايتا فروپاشي خود اجازه دهد.
در عمل و صحنه تحقق هم هيچ گاه ليبرالها، خواستار و مدافع آزادي برابر براي همگان نبوده اند و همواره به تبعيضهايي عليه دين، برخي نژادها و قوميتها، محرومين و حاشيه نشينها و ... خوشامد گفته اند. ليبرالها در سطح جهاني، تبعيضي عميق عليه جهان شرق، جهان اسلام و نظام مقدس اسلامي در ايران به راه انداخته اند که بر کسي پوشيده نيست.
ليبراليسم با پرهيز تئوريک از مبحث سعادت و شقاوت و حمايت از بي طرفي کامل حکومت نسبت به اين مبحث، دچار مشکل عظيم ديگري نيز شده است و آن، تهي شدن زندگي، جامعه، اقتصاد و سياست ليبرال از معنا است. امروزه، يک نياز جدي نياز به معنا است. اين نياز عميق را هم در زندگي روزمره افراد مي توان يافت و هم در تحولات علوم همچون تحول در روانشناسي که منجر به ظهور روانشناسي مثبت شده است. امروزه نياز مزبور آنقدر فراگير است که معنويت به حوزه هاي مختلف همچون آموزش و پرورش، تجارت، پزشکي، پرستاري و مددکاري اجتماعي، جامعه شناسي و ... راه يافته است. و مقدار اين نياز، گوياي همان خلائي است که مي توان
آن را فرصتي جدي براي بسط اسلام اصيل دانست. اسلام اصيل در خط مقدم معنويت، آموزه هايي درخشان و منحصر به فرد در اين زمينه دارد که مي تواند عطش فراگير معنويت در جهان را سيراب کند. قطعا عطر معنوي شخصيتهاي بزرگ جهان اسلام و به ويژه، رهبري معظم به عنوان الگوهاي عيني براي معنويتي جامع (شامل ابعاد فردي، اجتماعي و سياسي که ارتباط عميق فردي با ملکوت را با قدرت تدبير سياست ملکي آميخته است) مي تواند بهترين تبليغ براي معنويت اسلام در جهاني بي روح باشد.
«امروز جاي حرفهاي اسلام است؛ نظر اسلام نسبت به انسان، نظر اسلام نسبت به علوّ مسير انساني و منتَهاي حرکت انسان -همين سفر اليالله- حرفهاي مهمّي است؛ نظر اسلام در مورد جامعه سياسي کشوري [يعني] همين مسئله مردمسالاري اسلامي، نظر اسلام در مورد مسائل گوناگون؛ اينها چيزهايي است که جاذبه دارد و اگر بخصوص به گوش نسلهاي جوان دنيا برسد، مورد قبول قرار مي گيرد».
طبعا آنچه از اسلام مي تواند در اين فرصت، به طور موثر تبليغ شود نه ظواهر دين منهاي باطن است (چه اينکه شريعت محوري و تعبد صرف در دنياي امروز فعلا خريدار ندارد) و نه باطن گرايي منهاي ظواهر است (چه اين که باطن گرايي منهاي ظاهر، حقيقت اسلام را تشکيل نمي دهد و مرز مشخصي ميان اسلام و مکاتب باطن گراي ديگر ايجاد نمي کند)، بلکه کليت جامع اسلام شامل اخلاقيات شرعيات، عرفانيات، اجتماعيات و سياسات است که بايد مورد تبليغ صحيح قرار گيرد.