ماههاي آخر تبليغ دين توسط پيامبر گرامي اسلام،حضرت محمد(ص) است و اين در حالي است كه همه احكام براي مردم گفته و تبيين شده است، مگر 2 حكم آسماني كه هنوز باقي مانده است: «حج» و «ولايت».
اينچنين است كه ماجراي حجهالوداع رقم ميخورد؛ ماجرايي سرنوشتساز و سرگذشتآفرين، در منطقه غدير، درست در نقطهاي كه خداي حكيم با ابلاغ حكم ولايت، از دينش راضي ميشود. در ميان انبوه مردم مسلمان كه از چهارگوشه عالم در اين صحراي گرم و سوزان جمع شدهاند، دستان علي(ع) بر بلنداي دستان پيامبر(ص) و در ارتفاع جهاز شتران، به عالم خلقت نشان داده ميشود.
مردي از راه ميرسد؛« اي محمد(ص)! هرآنچه گفتي قبول كرديم. خودت را پيغامآور خدا معرفي كردي، قبول كرديم، به روزه دستور دادي پذيرفتيم، حكم نماز دادي اطاعت كرديم اما اين حكم آخر در طاقت ما نيست. آن را نميپسنديم و به ولايت علي(ع) گردن نمينهيم» اما چه ميشود كرد كه اين حكم خاصترين و خالصترين حكم آسمان است. خلقت در سايهسار ولايت به هدايت ميرسد. بايد گردن نهاد. اما اين مرد سر به آسمان بلند ميكند و ميگويد:«خدايا! اگر اين دستور از جانب توست، من طاقت ندارم، پس سنگي بر من بفرست و جانم را بگير.»هنوز كلمات آخر را نگفته، سنگي از آسمان پايين ميآيد و جان آن مرد را ميگيرد.
آن مرد لجوج ميميرد و اين آيات سوره معارج نازل ميشود: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع - لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِع - مِنَالله ذِي الْمَعارِج.اين مرد نمونهاي است از آدمهاي لجوج كه فقط حقهايي را ميپذيرند كه خوششان ميآيد؛ يعني ميخواهند حق بهدنبال آنها باشد نه اينكه آنها بهدنبال حق بدوند. اينچنين ميشود كه برخي از روي لجاجت با علي(ع)، ولايت را كتمان ميكنند؛ آسمان و ريسمان را به هم ميبافند تا نور طلعت علي(ع) را نبينند.
عيدغدير فرصتي است براي آزمايش؛ آزمايشي براي روشنشدن عيار و خلوص تا ببينند و ببينيم كه چقدر در پيروي از حق توانا و كوشا هستيم تا رگههاي نفاق را در خود و ديگران رديابي كنيم و آنگاه به درمانش بپردازيم. پس هركس كه از اين آزمايش سرافراز بيرون بيايد، بايد جشني بزرگ بگيرد.