راز: غنچه راز گفت و باز شد شاخه راز گفت و سبز شد

پيله تا دهان گشود

راز از دلش

               پر کشيد

ابر نوبتش رسيد

راز را

 در دلش گذاشت

بي‌صدا چکيد...

 

 

  • مسافرت

رودها مسافرند

بادها مسافرند

برگ‌ها مسافرند

کوه‌ها ولي نشسته‌اند

برگ و باد و رود را نظاره مي‌کنند

فکر چاره مي‌کنند