ظلم چنگيزها و تيمورها را ديده، خاطره جنگهاي جهاني و برادركشيها را در دل نهفته است و هنوز ناله بيوهزنان و يتيمان مظلوم بيشماري در گوشش نجوا ميشود. اما از تمام اين خاطرات جز خراشي بر دفتر تاريخ اثري نيست. در ميان انبوه فراموششده اما خط سرخي تا امتداد تاريخ خودنمايي ميكند. شايد براي آنان كه صفحات تاريخ را ورق ميزنند حيرتانگيزترين نكته و بزرگترين علامت سؤال، تازهماندن اين زخم كهنه بر دفتر تاريخ است. ذهن جستوجوگر آدمي هركجا معمايي ببيند براي رسيدن به پاسخ آن سر از گريبان بيرون نهاده و به تكاپو ميافتد و اينك براي پاسخ به اين پرسش مهم راهي جز بازگشت به 147قرن پيش ندارد. صفحات تاريخ بازميگردد به روزي كه كودكي خردسال بر آغوش پيامبري خودنمايي ميكند و پيامبري كه با تمام وجود به او عشق ميورزد و براي اصحابش هميشه از محبتش به او ميخواند؛ «حسين از من است و من از حسينم، خدا را دوست دارد هر كه حسين را دوست داشته باشد».
صفحات تاريخ تا اينجا جز روشني و محبت چيز ديگري ندارد تا آنكه صفحات ورق ميخورد. تنها 50 سال از پايان حيات پيامبر روي زمين گذشته است كه خون جگرگوشه پيامبر(ص) مظلومانه بر صفحه خاك نقش ميبندد. اما اين تمام ماجرا نيست. داعيهداران سنت پيامبر (صلياللهعليهوآلهوسلم) اين جنايت را مرتكب شدهاند. همين مقدار هم كافي است تا پرنده احساس آدمي نغمه ماتم سر دهد ولي هرچه اين صفحات ورق ميخورد، خط به خط و واژه به واژه روي تاريخ سياهتر ميشود. اين واژهها را تنها ميتوان گفت و گذشت؛ تنها! تشنه! غريب! بيسر! داغدار فرزندان و سوگوار برادران و ياران و اسارت زنان و كودكان! و... حال ديگر صفحات تاريخ از نمنم احساسات فطرتهاي پاك، خيس و نمور شده است ولي... ولي اين تمام ماجرا نيست. داستان عاشورا اگر تنها بر بال احساسات بود هرگز نميتوانست تا بلنداي اين افق پرواز كند. اما عاشورا علاوه بر اينكه از نظر عواطف در اوج است از نظر عقلانيت نيز بينظير است. ياري حق، مبارزه با ظلم و انحراف، احياي ارزشهاي انساني و هزاران پيام ارزشمند كه چون خط روشني سينه شب را شكافته است كه اكنون در مقابل علامت سؤال ذهن خالي نيست، پاسخي نقش بسته اما با سؤالي ديگر؛ اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست؟