امروز روز خاصی بود؛ نه این‌که خیلی خاص باشد ها! نه. فقط تفاوتی عمیق داشت با دیگر روزهایم. راستش حجم اینترنتمان تمام شده و تلگرامم را هم حذف کرده‌ام!

بنابراين هيچ فرقي با يک غارنشين ندارم، اما به عشق دوچرخه هلک و هلک آمده‌ام چند کيلومتر آن طرف‌تر از خانه‌مان و در صندلي‌هاي چرک کافي‌نت مشغول تايپ هستم. کيبورد که چه بگويم، صد رحمت به ماشين‌تايپ. ويندوز هم همان ورژني است که تپه‌اي سبز پشت زمينه‌اش است.

با همه‌ي مشکلات، عاشق اين وضعيت هستم و حس و حالي دوست‌داشتني دارم. حتي با اين‌که پنکه ترتر صدا مي‌دهد و کلاً خبري از تکنولوژي پيشرفته نيست.

پيشنهادم براي همه‌ي اعضاي تحريريه اين است که چندماه يک‌بار سري به کافي‌نت‌ها بزنند، محض دل‌خوشي اين کافي‌نت‌چي‌ها که روي مانيتور‌هايشان خاک نشسته است!

 

وجيهه جوادي

15ساله از نجف‌آباد

 

عكس: مديوماه خسرواني، 14ساله از تهران

 

  • دوچرخه همه‌جا هست

اسمش اميررضا بود، ساکن يکي از ييلاق‌هاي ورگهانِ اهر. هرجا مي‌رفت دوچرخه‌اش را باخودش مي‌برد. پرسيدم ماجرا چيست. گفتند يکي از فاميل‌هايشان از شهر اهر براي تولدش دوچرخه هديه داده و حالا از صبح تا شب زندگي‌اش شده همين دوچرخه.

ياد دوچرخه‌ي خودم افتادم و ياد دوچرخه‌ي خودمان. تا رسيدم به خانه ديدم توي حياط پاکتي افتاده. روي پاکت آرم همشهري بود. پاكت را باز کردم. ديدم تبريک تولدم است از طرف دوچرخه.

چه تقارني! دوچرخه‌ي تولد بچه‌ي عشاير و تولد خودم. دوچرخه هست، همه‌جا هست؛ از شهر گرفته تا دورافتاده‌ترين روستاها. حتي راه‌هاي صعب‌العبور مناطق عشايري.

دوچرخه دوست همه‌ي بچه‌هاست.

 

حامد قاسمي

17ساله از اهر

 

  • طعم سلام

داشتم به اين فکر مي‌کردم که چه‌جوري سلام کنم. ولي راستش وقتي حرف‌هات رو شروع مي‌کني، وسط‌هاش طعم سلام رو هم مي‌شه چشيد.

ما نوجوون‌ها، همون‌هايي که هرروز پرده‌ي اتاقشون رو‌ به ‌روي نور خورشيد باز مي‌کنن، همون کسايي که نمي‌ذارن يه قطره شير ته ليوان باقي بمونه و سنگ‌تموم مي‌ذارن. دقيقاً همون‌هايي که مثل خودم بعضي‌وقت‌ها حوصله‌ي خودشون رو هم ندارن...

نوجوون‌ها يعني خودمون كه خيلي عجيب هستيم. اين‌قدر هيجان تمام وجودمون رو مي‌گيره. حدس مي‌زنم داري مي‌گي چرا خط‌هاش يه دفعه دارن کج مي‌شن و اصلاً‌ عين خيالش هم نيست!

وقتي به متنم يا همون نامه‌اي که دارم برات مي نويسم نگاه مي‌کنم، انگار يه موج اومده و داره کلمه‌هام رو به اين‌ور و اون ور مي‌کشونه! اما مگه بده؟ نه. يه تنوعه، يه تفاوته و يه اتفاق.

چه‌قدر باحال! نامه‌ام پر از اتفاقه! هيچ عيبي نداره اجازه بدي اتفاق‌هايي که دلشون مي‌خواد تو زندگي‌ات باشن، بيان؛ چه خوب، چه بد، به تجربه‌ات اضافه مي‌شه. بذار خنده‌هات چهره‌ي همه‌ رو خندون کنه. هروقت که خواستي افکارت رو ببر به يه جاي ناشناخته؛ هرجا دلت خواست. مهم سفره.

البته اين‌ها صحبت‌هاي افکار من هستن. حتماً نبايد به جاهايي که گفتم بري. مي‌توني احساساتت رو به جاهايي ببري که واقعاً آرزوش رو داري. همين! مهم اينه که هميشه اميدوار و خوشحال باشي.

 

مليکا نادري

14ساله از تهران

 

تصويرگري: زهرا وطن‌دوست، 16ساله از رشت