تصويب قانون آيسا در دسامبر2016 و اقدامات آمريكا بعد از آن، نشان ميدهد كه روند عاديشدن روابط ايران با كشورهاي فرادست در سياست بينالملل راه پرفرازونشيبي را بايد طي كند. در چنين شرايطي مهمترين پرسش آن است كه اولا ايالات متحده از چه سازوكارهايي در مقابله با ايران بهره ميگيرد. دوم آنكه ايران چگونه ميتواند به الگوهاي رفتاري ايالات متحده كه تاكنون مبتني بر تحريم، تهديد و ايجاد جو ابهامآميز بوده، پاسخ دهد؟
نكته اول آنكه دونالد ترامپ رئيسجمهورآمريكا از سازوكارهاي كنش تهديديآميز براي كاهش ميزان پايداري ايران بهره ميگيرد. ترامپ كه داراي سابقه حرفهاي در كازينوداري است، موضوع ريسكپذيري و احتمالات را وارد حوزه سياست و قدرت كرده است. به اين ترتيب او تلاش دارد تا مطالبات بيشتري در برابر ايران مطرح كند. الگوي رفتاري ترامپ را بايد كاهش قدرت نسبي ايران در سطح منطقهاي و بينالمللي دانست. قدرت نسبي ميتواند دو وجه اثباتي و نفي داشته باشد. حوزه قدرت اثباتي قدرت ايران مربوط به دستاوردهايي است كه در حوزه موشكي و تجهيزات نظامي براي ايران حاصل شده است و رئيسجمهور آمريكا تلاش دارد تا قدرت و قابليت قدرتساز ايران را براساس قطعنامه2231 كنترل كند. نكته سلبي در كنترل قدرت نسبي ايران را بايد در همكاريهاي نظامي آمريكا و كشورهايي مانند عربستان و امارات متحده عربي و اردن مشاهده كرد؛ 3كشوري كه هرگونه قدرتسازي ايران را نشانه تهديد تلقي كرده و در فضاي معماي امنيت، قدرت خود را افزايش ميدهند.
در چنين شرايطي طبيعي بهنظر ميرسد كه ترامپ تمايلي به خروج از برجام نداشته باشد. الگوي رفتاري ترامپ ماهيت انفعالي ندارد كه وي به گزينه مربوط به خروج از برجام تأكيد كند. ترامپ تلاش دارد تا نشان دهد كه ايران برخي از ضرورتهاي پنهان و آشكار برجام را رعايت نكرده است. الگوي رفتار ديپلماتيك آمريكا در دوران ترامپ و تيلرسون مبتني بر مازاد مطالبات است، روندي كه مطالبات فزايندهاي را مطرح ميكند تا طرف مقابل بازي «حداقل بهينه» را بپذيرد. طبيعي است كه در چنين فرايندي مواضع ترامپ و تيلرسون و نيكي هيلي نماينده آمريكا در سازمان ملل ماهيت تهاجمي داشته و تلاش ميكنند تا از سازوكارهايي استفاده كنند كه در آن انعكاس نماد حقوقي، نهادي و قانوني داشته باشد. طبيعي است كه ترامپ و تيم سياست خارجي ايالات متحده، درصدد متهمسازي ايران هستند. متهمسازي را بايد زيربناي تداوم ديپلماسي اجبار از سوي آمريكا دانست. به اين ترتيب ترامپ بيش از آنكه درصدد اتخاذ سياست انفعالي براي خروج از برجام باشد، براساس فرهنگ و مدل آمريكايي مطالبات خود را برحق و قانوني نشان ميدهد.
در چنين شرايطي، ايران نيازمند بهرهگيري از سازوكارهايي است كه نشان دهد اقدام ايالات متحده و الگوهاي رفتاري آنان با متن و روح برجام مغايرت دارد. اگرچه تأكيد بر روح برجام ماهيت تفسيري دارد و هر آنچه ايران در قالب روح برجام به اقدامات محدودكننده آمريكا اشاره داشته باشد، طبيعي است كه نتيجه چنداني حاصل نميشود. كساني كه ديپلماسي هستهاي را به انجام رساندهاند و آن را بهعنوان نمادي از كنش حقوقي براي عاديسازي روابط اعلام داشتهاند، ميبايست درك دقيقي از متن برجام داشته باشند. شناخت زواياي آشكار و پنهان برجام ميتواند زمينههاي لازم براي تنظيم لايحه حقوقي را بهوجود آورد. در شرايطي كه ساختار نظام جهاني ماهيت آنارشيك دارد، صرفا يك شبحي از ترامپ ميتواند حقوق راهبردي ايران را ناديده انگارد. در چنين شرايطي لازم است تا ايران موضوع فعاليتهاي هستهاي با ساير حوزههاي راهبردي را از يكديگر تفكيك كند، زيرا جهان غرب براساس رويكرد آمريكا درصدد است تا از سازوكارهاي مربوط به پيوند موضوعات هستهاي و برجام با حوزههاي راهبردي استفاده كند. اگر جهان غرب بتواند حوزه هستهاي را به برنامههاي راهبردي ايران پيوند دهد، در آن شرايط امكان تسري مطالبات آمريكا به حوزههايي فراهم ميشود كه مبتني بر قدرت دفاعي متعارف ايران خواهد بود. چنين فرايندي را بايد در زمره سازوكارهايي دانست كه تهديدات فزاينده و دومينوي رويارويي عليه ايران را گسترش خواهد داد. ايران چارهاي جز ايستادگي در برابر فشارهاي سياسي، راهبردي و جوسازيهاي آمريكا ندارد. عقبنشيني در هر حوزه ميتواند پيامدهاي پرمخاطره بيشتري را در فضاي عدماطمينان و ديپلماسي آمريكا عليه ايران بهوجود آورد.